Wednesday, March 06, 2013

جاده


این راه من
افق نبود در جاده برگشتم سراب را طی کردم
برگشتم از سطح گذشتم
چشم‌هایم را بستم از صورتم عبور کردم
نسیم عمیق کشیدم پیش رفتم
نبودم این من دراز کشیده ابرها
باران نبود
سطح شبنم نبود
اینجا تمام در تمام چهارخانه‌های نامعلوم هم نبود
سیاهی رفتم سپیدی را کشیدم
نبودم فرو بسوزم
نبودم گریه بخندم
ابر نبودم آسمان نداشتم
اینجا نبودم
در جاده اسمم را کسی نخواند
در جاده کسی راهی نرفت
جزئیات روزمرگی رفته بود
اشتباهات هولناک رفته بود
مرگ از زندگی رفته بود با خودش برده بود
آسودگی برده بود
خوشبختی برده بود
من اینجا پیامبر نبودم خدا نبود من امام نمی‌شدم
اینجا نماز نمی‌خواندم اینجا گمراهی نبود
اینجا لب نبود لبخندت را ببوسد
وقتی اینجا در اینجا که نبود
دراز کردم دستم را برداشتم
آن طرف جاده نبودم صورتم را ولی برداشتم
نبودم چشم‌هایم را برداشتم
دست انداختم چشم‌هایم را باز کردم
راه افتادم
طی شدم.

No comments:

Post a Comment