Sunday, January 12, 2014

سه شعر از دفتر «راک‌اندرول» در وب‌سایت شهرگان، ونکورِ کانادا

Rock N Roll 

رامتین شهرزاد، متولد مشهد است و این ماه‌ها، در کشور ترکیه زندگی می‌کند. پناهنده است و در ماه‌های پناهندگی، می‌خواند، می‌نویسد، ترجمه می‌کند و تلاش می‌کند به زندگی با هویت واقعی همجنسگرایانه خود، با نفس‌هایی آزادانه‌تر برسد. سی ساله است و در این سال‌ها،‌ وبلاگ «پسرهای کوچه‌پشتی» را در بلاگ‌اسپات می‌نوشت، از سال ۲۰۰۵ و همچنان به نوشتن در این وبلاگ ادامه می‌دهد (ramtiin.blogspot.com). شاعر است و دفترهای شعرش را انتشارات گیلگمیشان در تورنتو کانادا به لطف ساقی قهرمان منتشر کرده است. اولی، «قایم‌باشک ابرها» بود و دومی «فرار از چهارچوب شیشه‌ای». حالا دفتر شعر جدیدش، «راک‌اندرول» را همین نشر، مجانی در فضای اینترنت قرار داده است. به جز این، ترجمه هم می‌کند. دفترهای شعر مثل «خاکسترهای آبی» و «امریکا و چند شعر دیگر» و نمایشنامه مثل پنج دفتر نمایشی سارا کین. هنوز هم به ترجمه ادامه می‌دهد، به‌زودی رمان «کوئیر» از ویلیام اس بارز از او منتشر خواهد شد. به جز این فعالیت اجتماعی هم می‌کند، مانند مقاله‌هایش در صفحه دگرباش رادیو زمانه یا فعالیت ژورنالیستی مانند ۱۳ شماره‌ای که از ماهنامه دگرباشان جنسی ایران، «چراغ» را منتشر کرد. او جوان است و امیدوار است به آینده و برای امیدهایش، آرزوهایش گام برمی‌دارد. «راک‌اندرول» دفتری است بیشتر با نگاهی به ذهنیت‌های درونی او و همچنین آخرین ماه‌های اقامت او در ایران و ماه‌های پناهندگی‌اش در ترکیه.

Sunday, January 05, 2014

راک‌اند‌رول، دفتر شعر، سروده رامتین شهرزاد




راک‌اندرول
دفتر شعر
رامتین شهرزاد
یکصد و چهار صفحه
انتشارات گیلگمیشان
کانادا، تورنتو


با تشکر از ساقی قهرمان 
برای نشر کتاب
و کیا برای طرح جلد کتاب

پیش از این از شعرهایم در گیلگمیشان
منتشر شده بودند

فرار از چهارچوب شیشه‌ای

قایم‌باشکِ ابرها



Wednesday, January 01, 2014

این‌گونه در این نزدیکی


تحت‌تاثیر «این‌گونه» سروده و اجرای شاهین نجفی نوشته شده در اول ژانویه 2014


تماشای سوختن تو از فاصله‌ای نزدیک
در تلالو شمع‌ها، مشروب و آهنگی که می‌خواهی در دود سیگار
شبیه درونت جیغ بکشد
                                      و لبخندزنان باقی ماندن
از فاصله‌ای نزدیک‌تر خیره ماندن به نفس‌های به خواب فرو رفته‌ات
در کودکی گمگشته‌ات آرام گرفته در کابوس‌های آرام چشم‌هایت
در لمس آشوب‌های زندگی‌ات که ارواح خسته‌ای بر تخت تاب می‌خورند
وقتی شعله‌هایت گر گرفته‌اند بر این خاکستر
وقتی گذاشته‌ای لبخندهایت را میان لب‌هایت ببوسم
و بگویم همه‌چیز                   همه‌چیز طبیعی است
                             همه‌چیز بی‌اندازه طبیعی است.

همه‌چیز اشتباه شد وقتی یاد گرفتی در سکوت‌ات گریه کنی
یاد گرفتی چطور در اشک‌هایت بخندی
یاد گرفتی همه‌چیز انباشته شود ته قلب‌ات ته وجودت ته نگاه‌ات
یاد گرفتی چطور در خنده‌هایت، در جست‌وخیزهایت، در قاه‌قاه‌هایت، در مستی‌هایت،
در سیگارهایت، در شهوت‌هایت، در آغوش تمام ناشناس‌های ممکن،
چطور می‌شود گریه‌هایت را سپرد دست پسری که پشت سرت ایستاده بود
ایستاده بود تو را به آغوش بکشد و تو
تو فراموش‌اش کردی گذاشتی سایه‌اش از تو رد بشود
گذاشتی خودت از خودت پر بکشد
گذاشتی در فاصله‌ای نزدیک‌تر به مرگ‌ پسرت خیره بمانی
گذاشتی به سوختن و سوختن‌اش، قاه‌قاه بخندی
وقتی همه‌چیز اشتباه شده بود وقتی همه‌چیز ویرانه شده بود
وقتی هیچ بر هیچ بند نشده بود
در تلالو شمع‌ها در جیغ‌های خواننده‌ای به زبان‌هایی دیگر بر صفحه مانیتور
خیره مانده بودی جامی به جامی نواختن با لبخندی به سلامتی...
با لبخندی گشاد افتاده بر لب‌ها             خیره              خیره بر تو
تو که تکرار می‌کنی تاریخ را
کنار می‌زنی پسرک‌ات را کنار می‌زنی و اشتباه می‌کنی اشتباه می‌روی
اشتباه و اشتباه و لبخند می‌زنی
و یاد می‌گیری بی‌صدا گریه کنی یاد می‌گیری بی‌اشک بخندی
یاد می‌گیری در دست‌های ناشناس‌هایت قایم شوی
یاد می‌گیری در توحشِ دیگران سراپایت خسته شود
یاد می‌گیری چطور می‌شود در هنگامه سوختن چشم بست و خوابید
و بوسه‌ای دیگر بر لب‌هایت
بوسه‌ای دیگر بر نوک انگشتان دست مست‌ات
و از نزدیک               نزدیک           نزدیک‌تر                   خیره ماندن
لبخند زدن                 سوختن
به خاکستر سوختن       گر گرفتن

و کمی نزدیک‌تر
کمی‌ نزدیک‌تر