Monday, June 13, 2016

سوال‌های اورلاندو


گفته بودم یا نه؟ یک بار توی کالج رفته بودم به جلسه بچه‌های دگرباش. آنجا یک جمع ده دوازده نفره جمع شده بودیم. مسوول جلسه خواست روی زمین بنشینیم، راحت باشیم و با هم خودمانی‌تر بشویم. بعد هم خودش را معرفی کرد و اینکه دوست دارد او را با چه ضمیری صدا بزنیم و اینکه چه گرایش / هویت جنسی‌ای دارد. بعد از ما خواست هرچقدر این اطلاعات را که دلمان می‌خواهد بازگو کنیم.
برای من سخت نیست بگویم همجنس‌خواه هستم، آن هم جلوی جمع آدم‌های شبیه به خودم.
ولی برای همه که ساده نبود. یک نفر، نه دو نفر گریه‌شان گرفت. هر دوتایشان اولین مرتبه در زندگی‌شان بود به یک نفر می‌گفتند دگرجنس‌گرا نیستند. مهاجر هم نبودند، در شهرهای همین کانادا بزرگ شده بودند.
حالا ماه‌ها گذشته است. دیروز سعی می‌کردم به تو توضیح بدهم که چرا اینجا خوب است، ولی ساده نیست، نمی‌توانستم که. تو خسته بودی، اندوه وجودت را پر کرده بود و هیچی را دوست نداشتی. نمی‌فهمیدی چرا باید یک نفر برود توی قلب امریکا و بزرگ شده امریکا باشد و ۵۰ تا امریکایی را بکشد. چرا؟ چون در یک کلاب همجنس‌خواهانه جمع شده‌اند؟ چون گرایش / هویت جنسی‌شان متفاوت است؟
چراها رویت سنگینی می‌کردند. اذیتت می‌کردند.
من هم نمی‌دانستم چه باید بکنم. وقتی جوابی نداری به سوال‌ها بدهی، آخر چه کار می‌توانی بکنی؟
خوابیدیم، بیدار شدیم و من هنوز هم نمی‌دانم. صبح یاد آن جلسه توی کالج افتادم، یاد آن اشک‌ها. آره، اینجا خیلی همه‌چیز متفاوت است. می‌روی و هر کاری دلت می‌خواهد می‌کنی. دلت سکس می‌خواهد؟ خب همه‌چیز مهیاست تا سکس داشته باشی. دلت می‌خواهد تتو داشته باشی؟ خب، برو تتو نقش بزن به هر کجای بدنت که می‌خواهی. هر چی دوست داری می‌توانی به سر تا پایت آویزان کنی. آخر برای چه کسی مهم است؟
ولی پشت لبخندها همیشه قضاوت هم هست. پشت اطمینانی که به تو می‌دهند که برو، هر کاری دوست داری بکن، خط قرمزهایی هست. رد بشوی اتفاق خاصی نمی‌افتد. واقعا اتفاق خاصی نمی‌افتد. ولی آدم‌های دیگر قضاوت می‌کند، مثل هر انسان دیگری در هر کجای دنیا قضاوت می‌کنند.
بعضی‌هایشان هم انگشت‌شمار البته روانی می‌شوند مثل این آقای امریکایی با اصالت افغانستانی و می‌روند آدم‌های توی یک کلاب را به بار خشونت نهفته‌شان می‌بندند.
هرچند ته تمام ندانستن‌هایم این یکی را می‌دانم: باید کار بکنی، تلاش بکنی و همه‌چیز را آرام آرام عوض بکنی. البته، آدم‌ها را خیلی سخت می‌شود عوض کرد، ولی جامعه در کلیت خودش انعطاف‌پذیر است. می‌شود راه را در این انعطاف‌پذیری باز کرد و کار کرد.
یا حداقل من یکی امیدوارم با کار کردن، چیزی در حال عوض شدن باشد.