Monday, February 04, 2013

به، با


این نقطه‌ی شروع نیست
نیست از من می‌گذرد
کنارم می‌گذارد
مرطوب
مثل نگاه‌هایی خیره در میان
برف نیست بر صورتم نشسته
خزه نیست نگاهم را پوشانده
نیست
و از وسط من می‌گذرد
نصفم می‌کند
نصفم را کنار می‌گذارد
نصفم را می‌برد
این نقطه‌ی شروع نیست
نیست
از من گذشته است
چشم‌های اندوه شده است چشمه‌های
خشک شده است
نیست بر فراز سرم یا زیر پایم یا
نیستم بر قالب انگشت‌هایت
نقطه نیست بر انتهای این مسیر
مسیر نیست در انتهایش
به کجایی نیست در کجایی نیست
از من گذشته است
گذشته است

2 comments:

  1. سرگردانی و پریشانی
    این حسی بود که من گرفتم و گرفتارشم
    قشنگ و تلخ

    :)
    شایدهم
    :(

    ReplyDelete