Friday, October 18, 2013

برخواسته

برای دادا

تصویرهای نداشتن‌ات
بر انگشت‌هایم وسعت می‌گیرند
تمام نبوده‌ها      بوسه‌ها           عکس‌ها          مهمانی‌ها
تمام ساعت‌های تنهایی در شب
تمام دست‌های گره‌خورده در درازای خیابان‌ها
برای تمام لحظه‌های اجازه ندادنم          تا زندگی خودم باشم
آغوشی برای تو باشم
لبخندهای تنهایی همدیگر بمانیم
برای تمام سیگارهای افسوس در میانه‌های مستی
برای تمام آوازهای غمگین زبان‌های ناشناس
وقتی نبودی چون نخواستیم
چون اجازه‌اش ندادیم اجازه‌اش ندادند اهمیتی ندادیم
وقتی دست‌هایت به پرده آویخته بود
پرده به شب آویخته بود           و شهر در امتداد خیابان‌های ترسناک نیمه‌شب‌اش
تمام نمی‌شد
وقتی خودم را از خودم جدا می‌کردم
وقتی اجازه نداشتم اجازه ندادم خودم‌هایم به خودم برگردد
وقتی تنهایی را با لقمه‌های غذایم قسمت می‌کردم
جویدم  جویدم  مصمم بودم      جویدم
وقتی ساعتم را دور انداختم شمردن روزها را سال‌ها را
                                                دور انداختم
وقتی نگاه نکردم هفته‌ها مثل طوفان‌های حاره‌ای می‌گذرند
نداشتن تو در نداشتن‌های خودم جمع شد
لبریز شد
من در دیوارها غرق شدم
قفس‌هایی که می‌ساختم همانجا            یکی بعد از دیگری
بعد از دیگری
در این شهر               این کشور                  این ساختمان‌ها
خوب                      عالی                       فوق‌العاده وحشتناک
وحشتناک                  وحشتناک                  وحشتناک
وحشتناک شب‌هایی که تمام نمی‌شدند
روزها که تمام نشدند              نشدند
آویخته به پرده آویخته به شهر آویخته به مترو به اتوبوس
رفتن رفتن رفتن جلوتر رفتن
وقتی اجازه‌اش را نمی‌دادی
وقتی قدرت‌اش نمانده بود        اجازه‌اش را بدهم
وقتی خودم بارها جدا شده بود از خودش
هرکدام‌شان راهی شده بودند به شهری به کشوری
وقتی دیگر نتوانستی خودت را جمع بزنی
نتوانستی خودت را توی آینه نگاه کنی خودت را پیدا کنی
دست بکشی انگشت‌هایت به انگشت‌هایت برسد
وقتی دیگر جدا افتادی از آخرین قطعه‌ات دورتر نمی‌توانستی بروی
وقتی آخرین قطعه‌ات توانی نداشت جدا شود این مرتبه هم از خودش
وقتی امیدواری بیماری تنهایی نمانده بود
مستی نمانده بود زمان روز
شب نمانده بود
وقتی نداشتن‌ات
و دیگر           دیگر              اجازه‌اش را ندادن
ندادن
و شروع دوباره در شمردن ثانیه‌ها
در تلاشی دیگر برای درک زمان
در تلاشی دیگر برای باقی تکه‌هایم خودهایم خودم
در تلاشی برای آنچه دیگر ممکن نمی‌شد.
نمی‌شد.                             نشد.
در تصویرهای نداشتن‌ات                   نداشتن‌ات
نداشتن‌ات

2 comments:

  1. فکر نکنم کار خوبی باشه آدم در مورد پستهایی که مخاطب خاص دارن چیزی بگه
    حتی شاید باید وانمود کنن که نخوندنش
    ولی من این فوران صادقانه احساسات رو با تمام دردهای انباشته ی توش دوست دارم
    گرمم میکنه
    آروم میشم با این طوفانهای ناآروم حاره ای

    ReplyDelete