Sunday, June 27, 2010

چرا باید بیشتر از این هم رنج‌مان بدهید؟



این شعر را به انگلیسی بخوانید


من همان دختری بودم که گفتم

مامان، بابا، من گی هستم

و حالا توی خیابان‌ها می‌خوابم

چون هیچ‌ جای دیگری نیست که بروم،

من همان پسری هستم که اصلا حرف نمی‌زنم

چون می‌ترسم یک وقتی بفهمند

که من گی هستم و فرق می‌کنم

و می‌ترسم از تنفری که نشانم خواهند داد،

من همان دختری هستم که با معشوق‌اش کل روز را

توی تخت‌مان قایم می‌شویم

چون اگر بین مردم برویم

همه می‌گویند شماها اشتباه می‌کنید،

من همان پسری هستم که با معشوق‌ام

راه می‌رفتیم

و یک نفر رد شد و به ما تف کرد

چون ما این‌قدر با او فرق داشتیم،

من همان دختری‌ام که توی زمین دفن شده‌ام

چون نمی‌توانستم ادامه بدهم،

آن‌ها زندگی من را جهنم زنده کردند

چون من گی هستم و می‌گویم که من گی هستم،

من دختری هستم که تنهایی می‌میرم

وقتی معشوق‌ام جلوی در ایستاده

و آن‌ها نمی‌گذارند او تو بیاید

چون ازدواج ما را کثیف می‌دانند،

من همان دختری هستم که دوست‌پسر دارم

وقتی واقعا از یک دختر خوشم می‌آید

اما همه به من می‌خندند

اگر واقعیت من عیان بشود،

آدم کجا می‌تواند قایم بشود، کجا می‌تواند بمیرد؟

چون شماها خیلی ساده نمی‌توانید فراموش کنید

با این همه حس تنفرتان

فقط چون ماها می‌توانیم متفاوت‌تان باشیم.


1 comment: