Thursday, September 24, 2009

نگاه‌های دیگران به زندگی من ِ متفاوت

این یادداشت در رادیو زمانه منتشر شده است با این لینک. چون همه دست‌رسی به فی‌لتر‌شکن ندارند، متن کامل‌اش را هم توی وب‌لاگ می‌گذارم
الف – نگاه مثبت از بیرون

وقتی نوشته‌ها و حرف‌های دنیای بیرون را در مورد هم‌جنس‌گراها می‌خوانم، این احساس به من دگرباش دست می‌دهد که در مورد ما به عنوان یک فرقه با گرایش‌های خاص و آیین‌ها و مراسم‌هایی مشخص، یا یک حزب سیاسی با لیدرهایی معین و برنامه‌هایی تنظیم شده و اهدافی در پیش‌‌رو فکر می‌شود. ما را گروهی مشخص، در کنار هم می‌بینند که جزیره‌یی هستیم در تلاش برای متصل شدن به دنیای دیگران و داشتن برابری و برادری در کنار آزادی بر روی کره‌ی زمین. در این هیچ شکی نیست که گروه‌هایی مشخص، با اهدافی معین در سرتاسر کره‌ی زمین در تلاش هستند تا زندگی را برای دگرباشان جنسی آزادتر کنند و درک و ذهنیت انسان را در مورد این بخش از خود، آرام‌تر، متعادل‌تر و منطقی‌تر بسازند. این یک واقعیت است که این گونه گروه‌ها، برنامه‌هایی مدون را دنبال می‌کنند و تلاش‌شان تاکنون تصویری منطقی‌تر از زندگی هم‌جنس‌گرایان، در درجه‌ی اول برای خود ِ این اقلیت جنسی و در درجه‌ی دوم برای دیگر انسا‌ن‌ها فراهم کرده است. اما این موضوع باعث نمی‌شود که حق بقیه‌ی انسان‌های هم‌جنس‌گرا را نادیده بگیریم که در این شکل از زندگی روزگار خود را می‌گذرانند و سعی دارند تا زندگی‌ خودشان را، با حفظ استقلال و حریم خصوصی خود، بدون جنجال و بدون هیچ‌گونه وابستگی به بحث‌های دیگران بگذرانند. آرزو دارم وقتی نوشته‌ها و حرف‌های دنیای بیرون را در مورد هم‌جنس‌گرایی می‌خوانم، از انسان‌هایی تصویر ببینم که همانند دیگر انسان‌های روی کره‌ی زمین، دارند زندگی خودشان را با انواع علایق و سلیقه‌ها و رفتارها می‌گذرانند. نقشی ببینم از انسان در شکل ساده و قبول شده‌ی خویش. هم‌جنس‌گرایی یک حزب یا فرقه نیست، جنبش نیست، جزیره نیست، هم‌جنس‌گرایی صرف واقعیت انسان‌هایی است که همانند دیگران در حال گذران روزگار خود هستند

ب – نگاه منفی از بیرون

وقتی در خیابان‌های شهرهای کشور خودم قدم می‌زنم، خودم را به عنوان یک شهروند آزاد درنظر نمی‌گیرم. قانون کشور من را در نقش یک بیمار می‌بیند که باید به شدیدترین نحو از صحنه‌ی زندگی حذف شود، تا بتوان مانع فاسد شدن دیگران شد. وحشت از تصویرهای ساخته شده از من هم ‌جنس‌گرا آن‌چنان سیاه است که خود ِ من را هم می‌ترساند. ما به عنوان بخشی از مردمان این کشور درنظر گرفته نمی‌شویم. در حدود یک‌سال پیش وقتی جمعی از فعال‌های دانشجویی کشور به دیدار رئیس‌جمهور محبوب کشور، سید محمد خاتمی رفتند و از او خواستند تا یک بار دیگر برای انتخابات کاندید شوند، ایشان در میان حرف‌های‌شان، اشاره به این مساله داشتند که نوع آزادی که ایشان و همکاران‌شان به دنبال رسیدن به آن هستند، آن نوع آزادی نیست که هم‌جنس‌گرایان را هم شامل شود (نقل به مضمون.) این فقط یک مثال از آن چیزی است که در کشور من می‌گذرد، این نگاهی‌ست که محبوب‌ترین چهره‌ی سیاسی کشور من به امثال ماها دارد: انسا‌ن‌هایی که ای‌کاش نبودیم. برای همین در دانشگاه کلمبیا، رئیس دولت محمود احمدی‌نژاد تقریبا مثل یک شوخی وجود ما را نفی می‌کند. ولی واقعیت این است که ما وجود داریم. ما شوخی و جوک نیستم،‌ یک واقعیت پدیدار هستیم
انسان هم‌جنس‌گرا هیولا نیست. بیمار نیست. عجیب و غریب نیست. یک نفری است شبیه به همه‌ی کسانی که در شما هر روز در زندگی روزمره‌تان روبه‌رو می‌شوید. شما با قطعیت در تاکسی در کنار او نشسته‌اید، احتمالا با او هم‌کار هستید و در مدرسه و دانشگاه با هم روزهای خوبی داشته‌اید، احتمالا امروز عصر جایی هم‌دیگر را می‌بینیم: ولی شما به عنوان یک دگرجنس‌گرا از حقوق قانونی و شرعی خودتان لذت می‌برید و من به عنوان یک دگرباش جنسی نه حقی در قانون دارم نه واقعیتی در شرع. جامعه، خانواده و محیط‌های روزمره‌ی زندگی من تمام تلاش خود را همه جانبه به کار بستند تا من خودم نباشم. تمام عمر من تلاش شده است تا نگذارند من واقعیت‌های درونی خودم را کشف کنم، با آن‌ها کنار بیایم و به شکوفایی برسم. مدرسه من را تهدید به اخراج کرد. خانواده‌ام من را طرد کردند. دوستانم از من فاصله گرفتند. صرف هم‌جنس‌گرا بودن من در دبیرستان ما، وقتی به صورت یک حقیقت علنی بین همه منتشر شد، تصویر یک هرزه‌ی جنسی را به من داد. انسان‌های اطراف من تصور می‌کنند، من چون هم‌جنس‌گرا هستم، در نتیجه به صورتی خودکار فاسدی هستم که بدن خود را در اختیار هر کسی قرار می‌دهم. اگر من قرار باشد مثل آن‌ها نسبت به خودشان فکر کنم، انسان استریت را کسی می‌بینم که زندگی‌اش خلاصه می‌شود در سکس و بدن و از هر لحظه‌یی استفاده می‌کند برای این‌که کسی را برای هدف‌های جسمانی خود در آغوش کسی بیاندازد و پایبند به هیچ چیزی نیست و هیچ نوع اعتقادی ندارد و تمام زندگی‌اش سیاهی و هرزگی است. وقتی آن‌چه در مورد ما گفته می‌شود را می‌شنوم، وحشت می‌کنم
حق من برای زندگی، حق من برای وجود داشتن، حق من برای تلاش کردن در جامعه‌ام نادیده گرفته می‌شود. من یک راه دارم تا خودم نباشم: تا مثل بقیه باشم، از دیدها دور باشم و زندگی خودم را بگذارنم. چرا من را قبول ندارند؟ من انسانی هستم معمولی مثل دیگران. مثل بقیه‌ی آدم‌های خیابان لباس می‌پوشم، دغدغه‌های خودم را دارم، من هم مثل بقیه به خاطر دزدیده شدن رای‌ام در خیابان‌ها راهپیمایی کردم و تلاش کردم تا حق‌ام را پس بگیرم. من هم مثل بقیه از مشکلات اقتصادی کشورم رنج می‌برم. من هم مثل بقیه تلاش می‌کنم تا زندگی خانوادگی خودم را سرپا نگه دارم. سعی می‌کنم رابطه‌هایم را بهبود بخشم. من سعی می‌کنم زندگی کنم. می‌دانید، اگر من در کنار شمای دگرجنس‌گرا قرار بگیرم و با هم در آینه بنگریم، چه چیزی من را از شما جدا می‌کند؟ جز این حقیقت که من انسانی هستم که از لحاظ ژنتیک، بهره‌ی هوشی و مساله‌های فیزیکی با شما تفاوت دارم. من هم یک انسان هستم

ب – نگاه مثبت از درون

من امیدوارم به تغییر. فکر می‌کنم جامعه به سمت پیشرفت کشیده می‌شود: با کمک ابزارهایی که هست، اینترنت، زبان‌ انگلیسی و ارتباط‌های بیشتر با خارج از طریق شبکه‌های ماهواره‌یی و سفرهای توریستی. فکر می‌کنم جامعه‌ی من دارد به سمتی پیش می‌رود که قدم به قدم بتواند وجود ما را درک کند. این را از میان تعداد قابل توجه دوستان استریتی می‌فهمم که حضور ما را قبول کرده‌اند و برای‌شان دیگر موجودی افسانه‌یی و دورازدست و بیمار نیستیم. برای دوستان شاید مساله در کل فقط همین بوده که چیزی به اسم هم‌جنس‌گرا را از نزدیک ندیده بودند، مثل خیلی چیزهای دیگری که در جهان وجود دارند و انسان صرف نام آن‌ها را شنیده است و معنای آن‌ها را نمی‌تواند درک کند. حالا که از نزدیک ما را تماشا می‌کنند چیز خاصی نمی‌بینند. بی‌شک فرق‌هایی هست، در رفتار، در تفکر، در خیال‌پردازی‌ها، ولی همه‌ی این‌ها چیزهایی هستند که در همه‌ی انسان‌ها وجود دارند، من با هر انسان دیگری به اندازه‌ی یک انسان تفاوت دارم. این هیچ چیز خاصی نیست. واقعا نیست
همیشه این‌قدر همه چیز خوب نبوده است، سال‌ها طول کشیده است که توانسته‌ام خودم را پیدا کنم. همیشه برای خودم تصویری بودم در آینه‌یی درهم شکسته، آینه‌یی که کسی اجازه‌ی تعمیرش را به من نمی‌داد. اینترنت بی‌شک بیشترین کمک را به من کرد، در پیدا کردن بیشتر دوستانی که دارم، در داشتن وب‌لاگی که من را به جهان بیرون متصل کرد، بی‌آن‌‌که الزاما کسی بداند این آدم که می‌نویسد کیست، در گسترش اندیشه و فرستادن مرزهای تفکر من به جهانی فراسوی دیوارهای بسته‌ي جامعه‌ی خودم. اینترنت بی‌شک به همه‌ي ماها کمک کرده است تا خودمان را بهتر ببینیم، چه استریت، چه ترنس‌، چه گی و یا لزبین یا هر چیز دیگری که هستیم. من امروز خودم هستم، از زندگی‌ام لذت می‌برم، به لطف همه‌ی کسانی که کنارم ایستادند و من را تایید کردند، به من فضا دادند و به صورت من لبخند زدند: وقتی جامعه در کلیت خود من را طرد می‌کند

پ – نگاه منفی از دورن

یک بار با دوستی هم‌جنس‌گرا حرف می‌زدیم درباره‌ی وضعیت میانگین یک پسر گی ایرانی. دوست من گفت به خودت نگاه نکن، به طبقه‌ی اجتماعی خودت، به سطح تحصیلات خودت و نزدیکان خودت، به این‌که به اینترنت، ماهواره، زبان انگلیسی، شبکه‌یی از دوستان مرتبط هستی و می‌توانی از خودت مواظب کنی. دوست من گفت میانگین یک پسر گی ایرانی، کسی است که خانواده‌اش تحصیلات دانشگاهی ندارند، پدرش کسی است مثلا مکانیکی سر خیابان، وضع اقتصادی خوبی ندارند، خودش را نمی‌شناسد و امکان شناختن خودش را هم ندارد، احتمالا حتا نمی‌داند واقعیتی به نام هم‌جنس‌گرا یا گی یعنی چی. هیچ دوستی همانند خودش ندارد. تصویر چنین پسری سیاه است، تاریک است، وحشتناک است. صدها پسر به همین شکل آن بیرون دارند زندگی می‌کنند. کسانی که نمی‌دانند اینترنت، شبکه‌ی اجتماعی منجم یا وب‌لاگ چیست. کسانی که خودشان را درک نمی‌کنند و از هموفوبیای گسترده‌ی اطراف و درون خویش رنج می‌برند. چنین پسری چه آینده‌یی دارد؟ چه زمان حالی را می‌گذراند؟
دوستی داستان پسری را تعریف می‌کرد در یکی از محله‌های فقیرنشین شهر من. پسری که نمی‌دانست هم‌جنس‌گرا یعنی چی، پسری که نمی‌دانست گی یعنی چی، پسری که نمی‌دانست تمایلات جنسی یعنی چی. پسری که برای پانصد تومان بدن خودش را در اختیار هر کسی قرار می‌داد. نمی‌دانست ایدز چیست. نمی‌دانست زندگی چیست. نمی‌دانست آینده چیست. سیاهی بر فراز سیاهی بر فراز سیاهی
چگونه می‌شود به چنین پسری نزدیک شد و گفت: آرام باش،‌ تو حقیقت داری، نترس، تو خودت هستی. چگونه می‌شود در چنین فضایی، چنین چیزی را به چنین پسری گفت؟

ت – تصویر در تصویر

تصویرها در هم پیچ و تاب می‌خورند و در میانه‌ي این طوفان غریب و همیشگی من ایستاده‌ام در کنار شما، همه‌ی شماهایی که این نوشته را خوانده‌اید. همه‌ی ما، کل چیزی که ما هستیم، تصویری می‌سازیم از جامعه‌ی خودمان. جامعه‌ی ایرانی من اجازه‌ نداده است هویت جنسی در جامعه مطرح شود. جامعه‌ی ایرانی من اجازه نداده است انسان‌ها خودشان باشند. جامعه‌ی ایرانی من، چه در شکل ماهیت سیاسی خودش و در چه در شکل ماهیت اجتماعی مردم خودش، هم‌چنان به رفتارهای هموفوبیک دردناک خود ادامه می‌دهد. جامعه‌ی من مسوول همه‌ی اتفاقاتی که سر من آمد تا به خودم برسد، مسوول همه‌ي رنج‌ها، ناآرامی‌ها، دردها و بحران‌های روحی است که من گذراندم. مسوول همه‌ی اتفاقاتی است که سر هم‌وطن ما می‌آید، وقتی جسم خود را می‌فروشد و نمی‌فهمد چه دارد بر سرش می‌آید. مسوول همه‌ی کسانی‌ست که رنج می‌کشند، چون از بیان واقعیت در هراس‌اند. تصویرها پیچ و تاب می‌خوردند و من هم مثل خیلی‌های دیگر منتظر مانده‌ایم خورشید طلوع کند و اندکی آرامش برسد. آرامشی که مهیا نمی‌شود، مگر واقعیت‌های زندگی هم‌دیگر را درک کنیم: انسان‌هایی در هر شکل،‌ با هر سلیقه، هر نوع تفکر، هر نوع بینش، هر نوع جنسیت، هر نوع زندگی، که در کنار هم زندگی می‌کنند و هیچ‌کس در هیچ‌شکلی به خاطر صرف چیزی که هست، برتر یا پست‌تر از دیگری نیست
من به آینده اعتقاد دارم


3 comments:

  1. خیلی برایم دردناک است که بعد از این همه مدت باز هم باید ترجیع بند جمله هایمان این باشد که ما بیمار نیستیم و یکی هستیم مثل خودتان!

    ReplyDelete
  2. باران12:26 PM

    واقعا خاتمی یه همچین حرفی زده؟؟؟...باشه.اشکال نداره......گور باباش.

    ReplyDelete
  3. انسان‌های اطراف من تصور می‌کنند، من چون هم‌جنس‌گرا هستم، در نتیجه به صورتی خودکار فاسدی هستم که بدن خود را در اختیار هر کسی قرار می‌دهم.

    ...
    والله تو خودت اصرار داری به جنده کردن خودت
    حداقل تو این وبلاگ و حرفات

    ReplyDelete