Monday, February 23, 2009

آینده: اتاق تو و من



هی پسر، بیا با من برقص. فقط اول بگذار من چراغ‌ها را خاموش کنم. بگذار چند تا شمع گوشه‌ی کمد و روی میز روشن کنم. بگذار پرده را بکشم تا مهتاب را هم ببینیم. بگذار یک ویلیون و پیانوی محشر بگذارم پخش شود. بیا من برقص. من ایستادم. منتظر تو. یک جین ساده‌ی چسب پوشیدم. یک تی‌شرت مکزیکی سفید پوشیدم با عکس یک عالمه قورباغه و درخت. موهایم را ژل نی‌و‌آ زدم، ژل خیس، طوری که انگار همه‌ی موهایم بوی تو را حس کرده باشند و مست شده باشند و دست دراز کرده باشند سمت تو، تا تو را در آغوش بگیرند. لبخند می‌زنم. تو می‌آیی. دستم را می‌گیری. قدم اول را تو بر می‌داری. دست‌ام را گذاشته‌ام روی شانه‌ات و دست تو دور کمرم محکم شده است. چرخ می‌خوریم. با آهنگ یکی می‌شویم. من می‌گذارم تو بدن‌ات را به من بچسبانی. می‌گذارم همان طور که آرام می‌رقصی، نگاه‌ات خیره باشد توی چشم‌های بلوطی رنگ من. چشم‌های روشن تو، پوست روشن تو، موهای روشن تو، قد بلند تو. با هم می‌رقصیم. می‌گذاریم تا آخرین نت آهنگ با هم بچرخیم و والس چقدر خوب است. والس همیشه چقدر خوب است. آهنگ که تمام می‌شود، تو دست می‌اندازی توی موهای تشنه و مست و نشئه‌ی من و سرم را می‌آوری بالا و لب‌هایت تمام وجود و هستی و نفس و زندگی من را از میان لب‌هایم می‌مکد. می‌گذاری تمام وجودم مست شود تشنه شود دیوانه شود. می‌گذاری سرتاپا بلرزم. موهایم را ناز می‌کنی و نگاهم می‌کنی و چیزی در گوش‌هایم می‌گویی و خنده‌ام می‌گیرد و شب تمام نخواهد شد. تا وقتی که من و تو دست در دست‌های هم ایستاده‌ایم، شب تمام نخواهد شد. تو می‌گذاری تمام گذشته‌ی وحشی مثل یک دست لباس قدیمی از تن فرو بریزد و روی زمین محو شود. تو اجازه می‌دهی تا تمام گذشته‌ی ناآرام از روی شانه‌هایت فرو بریزد. به یک آهنگ تازه گوش می‌کنیم که هر دو برای اولین بار می‌شنویم

قبل از شام مارتینی می‌خوریم. من یک بشقاب پر از توت‌فرنگی‌های سرخ رسیده روی میز می‌گذارم. تو از روز‌ات حرف می‌زنی و عکس‌هایی که امروز گرفتی را نشان‌ام می‌دهی. کلی شوخی می‌کنی. کلی می‌خندیم. من برایت تعریف می‌کنم که امروز چی کار کردم. غر می‌زنم از یک چیز، یا یک چیز دیگر. موقعی که مارتینی مزه مزه می‌کنیم، می‌گذاریم خالد یک آهنگ عربی خوشگل بخواند. برای شام موسیقی پاپ انگلیسی می‌گذارم با صدای ملایم. تو همیشه می‌دانی که کنار شام یک سالاد رنگ‌رنگ گذاشته‌ام. با شام شراب سرخ می‌خوریم. برای شام استیک سینه‌ی بوقلمون درست کرده‌ام، با پوره‌ی سیب‌زمینی و سس قارچ. بعد از شام بی‌بی‌سی فارسی نگاه می‌کنیم. من سرم را می‌گذارم روی شانه‌ی تو، ولو می‌شوم روی کاناپه و همین‌طور که تو حرف می‌زنی و تلویزیون نگاه می‌کنیم، یک مجله ورق می‌زنم. یک موقعی تو لپ‌تاپ‌ات را می‌گذاری روی زانو‌ت و کارهایت را می‌کنی و چت می‌کنی با ساقی. من سلام می‌رسانم و دست تکان می‌دهم و بعد بلند می‌شوم برای خودمان قهوه درست می‌کنم. تو همیشه نزدیک صبح می‌خوابی. من قهوه می‌خورم بیدار بمانم،‌ حرف بزنیم، کار کنیم، شوخی کنیم، بخندیم

شب قبل از خواب، یک عامله بلوتوث نشان‌ام می‌دهی روی موبایل‌ات. من موبایل‌ام را همیشه شب‌ها سایلنس می‌کنم. شب توی بغل تو مچاله می‌شوم و بلوتوث‌ها را نگاه می‌کنم و انگشت‌‌های دست آزاد‌ات را مک می‌زنم. یک موقعی می‌خوابیم. یک موقعی که خوب خوابم برده باشد، تکان‌ام می‌دهی، بیدارم می‌کنی، می‌گویی موافقی؟ من سر تکان می‌دهم و خودم را به دست‌های تو می‌سپارم که یک بار دیگر زندگی را در فتح من تجربه می‌کنی. شاید هم من تو را فتح کنم. البته اگر من بیدارت کرده باشم. نزدیک‌های صبح می‌خوابیم. وقتی آفتاب زده باشد، با صدای گنجشک‌ها می‌خوابیم. تا نزدیک ظهر بیدار می‌شوی. وقتی بیدار شوی، من بیدار هستم، پای کامپیوترم دارم شیر کاکائو مزه می‌کنم و کار می‌کنم. همین طوری گیج می‌آیی و خودت را می‌اندازی توی دست‌های من، فقط همین ‌قدر وقت می‌خواهم که لپ‌تاپ را بگذارم روی میز و تو را قبول می‌کنم و آرام نازت می‌کنم و گوش می‌کنم غر می‌زنی که چرا بیدار شده‌ام، تو را بیدار نکردم و می‌گویی کارهایت ما‌نده‌ات. من گوش می‌کنم و نازت می‌کنم و می‌بوسم‌ات. تو سریع آماده می‌شوی. دست و صورت‌ات را می‌شوری. ایستاده و عجله‌یی یک چیزی می‌خوری و من را می‌بوسی و می‌گذاری می‌روی بیرون. یک کیف کوله‌ی سنگین داری پر از دوربین و لنز و لپ‌تاپ و چیزهای دیگر. می‌روی و من تا شب به کلمه‌های خودم مشغول‌ام. شب وقتی بر می‌گردی، چراغ را خاموش کرده‌ام، چند تا شمع روشن گذاشته‌ام، وقتی برسی، یک آهنگ ملایم گذاشته‌ام گوش کنیم. درب خانه را می‌بندی. کیف را می‌گذاری روی مبل. می‌ایستی،‌ آرام می‌پرسی: خوبی؟ سر تکان می‌دهم که خوبم. سرم را می‌گذارم روی شانه‌های تو که بوی شهر می‌دهند. چشم‌هایم را می‌بندم و تمام دنیا بهشت است. تمام دنیا بهشت است

10 comments:

  1. Anonymous7:44 AM

    وای
    حسودیم شد

    ReplyDelete
  2. Anonymous11:57 AM

    چه خوب و عالی بود.انگار همه ی اینها برای خودم اتفاق افتاد که خیلی خوب توصیف کردی.
    www.eshaareh.blogspot.com

    ReplyDelete
  3. Anonymous2:42 PM

    کاش میشد چند تا تماشاچی ( خودمو منظورمه ) دعوت میکردید و شادیهایتان را قسمت میکردین. خوش باشی. همیشه. خیلی.

    ReplyDelete
  4. Anonymous12:52 AM

    سر ان ندارد امشب که برآید آفتابی
    چه خیالها گذر کرد و...ء

    ReplyDelete
  5. ...و بهشت یعنی بهترین

    ReplyDelete
  6. Anonymous10:25 AM

    یعنی واقعن بهشت بودا

    ReplyDelete
  7. Anonymous3:37 PM

    فهمیدم که آینده است. خواستم جا رزرو کرده باشم. میدونی از کدوم تیکه اش خوشم اومد؟ اونجاش که میگویی: موافقی؟ شاهکار بود. واقعی. واقعی. و رویایی. از پژ خبری داری؟

    ReplyDelete
  8. Anonymous9:46 PM

    چه زیبا و رویایی
    توصیفات خیلی زنده و زیباست
    فضا سازی اش خیلی قشنگ است
    البته به نظر من دوامش زیاد نیست
    یک شب
    نهایت یک هفته
    ولی حتی خاطره اش هم همچنان وسوسه انگیز باقی خواهد ماند

    ReplyDelete
  9. Anonymous9:51 AM

    سلام
    شما رو با عنوان خودتون لینک کردم
    اگه ممکنه وبلاگ ما رو هم لینک کنین
    www.bayut.blogfa.com

    ReplyDelete
  10. Anonymous4:18 PM

    hug me .let me smell the flowers and feel the happiest moment.lost in your arms seems to be in paradise . u are one who keeps me alive. it was nice

    ReplyDelete