Friday, September 12, 2008

هیچ‌کس تنها نیست


اولین قدم – خودم را از توی تاکسی پرت می‌کنم پایین و می‌پرم توی اولین تاکسی بین‌شهری که منتظر ایستاده. یک سمند نارنجی. مسافر نیست. منتظر مانده‌ام. به خیابان خیره‌ام و دو قوطی رانی هولو را می‌بلعم. هوا گرم است. برای یک ربع به هشت صبح خفن گرم است. عرق کرده‌ام. دوست ندارم. دوست دارم ماشین خیلی تند راه بیفتد و بزند به کوه و از این هوای لعنتی بعد از صد و سی روز خلاص شوم. آدم‌های بیرون را نگاه می‌کنم که برای مسیرهای کوتاه‌تر بین‌شهری سوار ماشین‌های عبوری می‌شوند. نگاهم خیره می‌ماند به دو پسری که از دور می‌آیند. یکی‌شان خیلی ناز می‌زند. تی‌شرت صورتی کم‌رنگ پوشیده و یک جین آبی چسب ران‌هایش را بغل کرده و دم‌پایی‌ پایش، روی زمین راه نمی‌رود، می‌خرامد. پسره‌ی دیگه جدی و معمولی کنارش راه می‌رود. پسر صورتی کم‌رنگ خودش را لوس می‌کند برای پسره‌ی جدی. دست‌ش را می‌گیرد. گونه‌هایش را روی شانه‌های او می‌مالاند. کلی حرف می‌زند و پسره‌ی جدی فقط سر تکان می‌دهد. پنج دقیقه‌یی محوشان هستند. متوجه من نیستند توی سمند. سوار یک پراید نقره‌یی می‌شوند. پسره‌ی جدی در را باز می‌کند و منتظر می‌ماند که پسره‌ی صورتی کم‌رنگ با کلی ادا سوار ماشین بشود. می‌روند. پسره‌ی صورتی کم‌رنگ ابرو برداشته بود و یک کم آرایش داشت

دومین قدم – توی ترمینال با گوشی ور می‌روم و هی به این و آن اس‌ام‌اس می‌فرستم و تلفن می‌زنم. بی‌کار که می‌شوم دور و برم را نگاه می‌کنم. ساکم توی بخش امانات است و فقط کوله‌پشتی دارم. یک تی‌شرت سبز طوسی تنگ تنم است و یک کتان روشن با کفش‌های مشکی. موهایم به‌هم ریخته. صورتم گر گرفته. تازه ناهار خورده‌ام. یک دست جوجه کباب نرم و ترد. وووووووی. خوشمزه بود. بهم چسبید بعد از چهار ساعت که با پژو دویست و شش توی جاده بودم. سمند خر آخر سر نرفت. با پژو آمدم. یک پسره‌ی سیاه پوش را هم سوار کرد. پسره یک ژاکت مشکی تن‌ش بود که زیپ وسط‌ش را تا میانه‌ی سینه پایین کشیده بود و پوست خرمالویی رنگ‌ش نمایان بود و بدن بی‌مویش. ژاکت آستین کوتاه بود. دست‌هایش قوی بود. ابرو برداشته بود. هی نگران موهایش بود. یک کم فقط با هم حرف زدیم. من ولی زیر چشمی کلی چشم‌چرانی کردم. یک کم پیر بودم برایم. تورش نکردم. توی ترمینال چشم‌چرانی می‌کنم و نگاهم خیره می‌ماند به یک بدن لاغر، ولی توپ که توی یک تی‌شرت خرمایی و یک جین آبی‌ کم‌رنگ ولو شد روی یک نیمکت بیرون سالن. منتظر بود. تابلو بود. چشم‌هایش چرخید توی سالن و من را دید. خیره ماند به من. من خیره ماندم به او. بعد حوصله‌م سر رفت سر گرداندم. تلفن‌ش را برداشت و شماره گرفت. لب‌خوانی کردم. داشت غر می‌زد که چرا دیر کردی. یک دفعه یک پسره‌ی چاق و معمولی جلویش سبز شد. بلند شدند و کلی خندیدند. روبوسی کردند. پسره‌ی خوشگل خرمایی موقع روبوسی، سریع و تند، لب‌های پسره‌ی چاق رو بوسید. نشستند روی نیمکت. حرف زدند. خندیدند. پسره‌ی خوشگل خرمایی آرام و تند دست پسره‌ی چاق را بوسید. بلند شدند. راه افتادند سمت سالن. من رو برگرداندم. ولو بودم. رفتم کافی‌نت ترمینال یک کم ول گشتم. یک ساعت مانده بود به حرکت. همین طوری راه می‌رفتم که صدایی گفت آقاهه. خوش‌تیپ. برگشتم یک پسره‌ی ناناز قرمز پوش لبخند می‌زد به صورتم. حوصله نداشتم. رو گرداندم. جواب ندادم. دوباره صدا زد. گذاشتم رفتم. چند قدم دور شدم. خیره ماندم به جلو. بعد برگشتم. ساک‌ش را برداشته بود و داشت دور می‌شود

سومین قدم – توی یک اتوبوس شلوغ چی خوبه وقتی تنها سفر می‌کنی؟ یک جای خوب؟ نوچ. یک هم‌سفر خوب. اول که کنارش نشستم فکر کردم چقدر شبیه به شروین خودمانه، اگر در جریان نیستید شروین خوشگل‌ترین وب‌لاگ‌نویس ماست، هم‌سن و سال شروین بود. ولو بود روی صندلی. خمار. ام‌پی‌تری گوش می‌کرد. کلی دوست شدیم توی راه. شب چقدر خوش‌بخت بودم که توی خواب سرش را گذاشت روی شانه‌ی من. اتوبوس که رسید جدا شدیم. هر کی سی راه خودش. توی اتوبوس کف کردم. سه تا پسر رفیق هم بودند که ردیف آخر، پشت سر ماها نشسته بودند. مشکوک می‌زدند از اول. یکی‌شان شر بود. یک پیراهن سفید آستین کوتاه تن‌ش بود و زیرش هیچی. دکمه‌ها تا میانه‌ی سینه باز و پوست برنزه‌‌ی بی‌مویش نمایان. یک پسره‌ی سیاه‌پوش هم بود که پوست دست‌هایش رد سوخته‌گی داشت. یکی‌شان هم بود خیلی جدی. این دو تا سفید و سیاه کنار هم نشستند. اول عادی بودند. بعد که فیلم تمام شد. سفیده سرش را گذاشت روی پایه‌ی سیاهه و خوابید. سیاهه هم دست‌ش را گذاشت روی سینه‌ی سفیده. تا شب توی کف این دو تا بودم. نزدیک‌های صبح، سفیده ولو بود روی پای سیاهه و سیاهه ولو بود روی بدن سفیده و دست‌هایش مشت شده بود بالای شلوار جین پسره. وووووووووووی. صحنه‌ی خوشگلی بود تماشای خواب این دو تا. تا مشهد توی کف این دو تا بودم. هی نگاه‌شان می‌کردم. سفیده چشم‌های خاکستری داشت، شیطان و شر. یک جا ایستاد بالای سر من و خیره ماند به صورتم. سر بلند کردم و سر تکان دادم که چیزی شده. سر تکان داد که نه و همین طور زل زد به صورت من. من هم داشتم تخمه می‌خوردم. موقع تخمه خوردن هم هیچی حالیم نیست

خانه – تمام این‌هایی که خواندید را واقعا دیدم. فکر کنم باید بروم چشم‌هایم را سرویس کنم این‌قدر توی پر و پاچه‌ی ملت نگردد. خوب چکار کنم. چشم چرانم دیگر. هوووووم. خانه هستم. توی مشهد. بالاخره آمدم مرخصی. هفته‌ی دوم مهر ماه سه روز می‌آیم تهران. کی می‌خواهد من رو ببینه؟ ایمیل‌م را که دارید

چیز اول – هیچ وقت وب‌لاگ خودتان را به یک بچه گرگ ناباب نسپارید که مثل پست قبلی من نشود. امان از رفیق ناباب، مخصوصا از نوع بچه گرگ سفید

چیز دوم –بعد از خواندن این پست، اگر ایران باشید، تلویزیون را روشن بگذارید، یک جایی یک تبلیغ می‌آید و صدایی می‌گوید با همراه اول هیچ‌کس تنها نیست. هوووووم. اگر چشم‌ها را باز بگذارید، هیچ‌کس تنها نیست

3 comments:

  1. Anonymous1:46 AM

    جووووووووووووووون! آره منم شووووروین رو دیدم. خوبه ولی نه به اون خوشگلی که تو میگی. راستی مگه تو همه ی وبلاگنویسا رو دیدی که میگی این از همشون خوشگلتره؟
    حالا اینا رو وللش
    چچچچچچچچچچچچند؟؟؟
    خوشحال نشو شووروین جونتو میگم نه خودتووووووووووو!

    ReplyDelete
  2. سلام. خوش اومدی

    ReplyDelete
  3. موقع تخمه خوردن هم هیچی حالیم نیست

    ReplyDelete