Sunday, May 18, 2008

اقیانوس آرام


چشم هایم را می بندم. سر خم می کنی رویم. گونه هایم را می بوسی. یکی بعد از دیگری. دست می کشی بین موهایم. می گویی شب بخیر. چراغ را خاموش می کنی. درب را می بندی. یک لحظه برمی گردی. می پرسی می خواهی پیش ت بمانم؟ می گویم نه. می خواهم و نه. می خواهم و نمی توانم بگویم که می خواهم. می خواهم و نمی خواهم. درد دارم. حالت تهوع. سردم. بدنم سرد است. سرگیجه دارم. و افسر نگهبانم

گفتی برگرد. غلت زدم. بدنم را شل کردم. انگشت هایت روی پوستم چرخ می خورد. عضلات کوفته ی دردناک را ماساژ می دادی. آمادی بالاتر. گردنم. پشت گوشم. جایی که بیشتر از همه درد داشت. آرام مالش دادی. آرام خون جریان پیدا کرد. و تو رفته بودی. درد در رگ هایم بود. خسته بودم. چراغ خاموش بود. به سقف خیره ماندم. انگشتم را مک زدم. سقف تب دار بود. خوابم برد. صبح از صدای گنجشک ها بیدار شدم. تو جی نیستی. تو یک پسر معمولی مهربان هستی. قدیمی ترین دوست سربازی. حالا بعد از پنج ماه برگشتی پیش من. حالا شدی مال یگان ما. من از اینجا تونل زدم و تو از یگان خودت و یک جایی به هم رسیدیم. حالا ... همه چیز تب دار است. تب دارم. درد توی سرم چرخ می خورد. نمی دانم کی خوابیدم


جمعه است. جناب ... افسر نگهبان است. اسمش که می آید روی برد توی دل همه قند آب می شود. می دانیم خوش می گذرد. حال می کنیم. صبح حمام هستم که صدایم می زند. می آیم بیرون. توی باشگاه ایستاده. ماراتن گفتن و شنیدن و خوردن و چای پشت چای خوردن و خنده. اگر آدم ها می دانستند سربازی چقدر خوش می گذرد. خوش می گذرد. شب زود خودش را می رساند پیش ما که با هم بخندیم. نان کم داریم. ظهر یک سالاد مخصوص درست می کنم به سبک خودم: لبریز از مایونز و ماست. و شب می خواهم املت درست کنم، با سیر فراوان. عاشق طعم هستم. همه اینجا این را می دانند. همه بهشان خوش می گذرد. این را هم من می دانم که هر دفعه آشپزی و سالاد به من می افتد. زنگ می زند که فلانی نان بخر. می پرسم کی. نام تو را که می برد قلبم پایین بالا می پرد. اولین بار وقتی آن چهار ماه و خورده یی پیش نگاه غمگین تو را دیدم، تمام وجودم لرزید. کپ صورت آن پسره ی بات توی کوهستان بروکبک بودی. حالا داری می آیی اینجا. روی سگک کمبربندت یک جی بزرگ طلایی حک شده. به انگلیسی. یعنی می دانی یعنی چی؟ یا ... سیب زمینی ها را شسته ام که می آیی. لاغرتر شدی. پشت سرش ایستادم. دارم انحناهای بدنش را با چشم می خورم. حرف ندارد. خنده. شادی. زیر چشمی نگاهت می کنم و می گذارم پیازها خوب تفت بخورند. سیرها را یک کم حرارت می دهم. گوجه فرنگی ها را ریز می کنم، به قطعات مساوی. آقای دوست سیب زمینی را سرخ می کند. می گذارم همه چیز خوب حرارت بخورد. دلم از حرارت دارد می میرد. دارم تب می کنم. خونسرد، همه چیز را با هم مخلوط می کنم. هوس والیبال به سر جمع می زند. من داور می شوم, به نفع تو حساب می کنم. کسی نمی فهمد. ولی می بازی. با یک نتیجه ی نزدیک می بازی. تخم مرغ ها را بعد از بازی اضافه می کنم. موقع شام صندلی ام را می گذارم کنار تو. بوی عطر تن ش. لبخندهایش. خدایا. کلی فلفل می زنم به شامم. املت تندش خوب است. شام تندش خوب است. همه داریم می خندیم. شب بعد از شام می گوید باید برود. می گوید دخترم ... لبخند می زنم. جی نیست. نه. جی نیست.


پیوست: اول ها می گفتند ورزش. می گفتم قلبم بیمار است. نمی توانم بدوم. احمق ها نفهمیدند. هی گیر. هی گیر. که بیا. جدیدترها می گویم که فقط یک ورزش بلدم: س.ک.س. می گویم تویش حرفه یی هستم. رنگ ها سرخ می شود و سفید. من لبخند می زنم. لبخندهای آرام


تلبیغ بازرگانی: بیسکویت های کرم دار کاکائویی گرجی بخورید. وسط همه شان یک جی بزرگ حک شده. به انگلیسی. خوشمزه است و آرام بخش

8 comments:

  1. Anonymous9:03 PM

    چند جمله ي آخرت را خواندم
    تو انگار يك جور مرض بلند نويسي داري و نمي تواني خلاصه بنويسي البته درك مي كنم كه دست خودت نيست و اين از ذات ادبياتي ات بيرون مي آيد ولي خوب يك نكته را به ياد داشته باش:
    بابام جان اگه زياد بنويسي كسي حوصله نمي كنه بخونتت!!!! :-p

    سلام

    ReplyDelete
  2. Anonymous5:54 AM

    Bloget ro hanooz un dostet/eshghet mikhoneh aghayeh shekamoo ?

    ReplyDelete
  3. Anonymous2:28 AM

    نوشته بودی عاشق طعم هستی، منهم هستم. همخانه ام میگوید "هرچی درست می کنی فقط سیر نریز"، موقعهایی که نیست، تا می توانم سیر میریزم. برگ سیر تازه را مامان وقتی فصلش می رسد، فریز می کند و به من می دهد. چشیدیش؟ سیر را تصور کن، اما زنده، تر، یا طعم ِ کمتر تند و بیشتر عمیق و پیچیده. انگار طعم هایی هست که با خشک شدنش از آن فرار می کنند. و تا می توانم فلفل. و چقدر گوجه فرنگی ِ سرخ شده، تندش خوب است

    نوشته بودی عاشق طعم هستی، منهم هستم. همخانه ام میگوید "هرچی درست می کنی فقط سیر نریز"، موقعهایی که نیست، تا می توانم سیر میریزم. برگ سیر تازه را مامان وقتی فصلش می رسد، فریز می کند و به من می دهد. چشیدیش؟ سیر را تصور کن، اما زنده، تر، یا طعم ِ کمتر تند و بیشتر عمیق و پیچیده. انگار طعم هایی هست که با خشک شدنش از آن فرار می کنند. و تا می توانم فلفل. و چقدر گوجه فرنگی ِ سرخ شده، تندش خوب است
    ..

    ReplyDelete
  4. Anonymous2:50 AM

    beyne in hame aghayoone mohtaram man ehsase bi panahi mikonam harvaht miyam inja!!! bayad beyne hamun omlete tondet gom shod.....

    ReplyDelete
  5. اوپسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
    چه وبلاگ اشتها آوري داري !!!!!!!1

    ReplyDelete
  6. Anonymous10:13 AM

    دخترم! دگرجنس گرا!...اما اگه بدونی با چه لذتی نوشته های پر از احساستو میخونم...همش سر میزنم ببینم آپ کردی یا نه! خیلی دوست داشتنی هستی...خیلی زیاد

    ReplyDelete
  7. Anonymous3:34 AM

    رفتم وبلاگ همزاد.. اومدم اينجا رو خوندم.. با اجازه لينك دادم
    1001rooz.persianblog.ir
    نديده و ناشناس و بي هوا و دل نگران....

    ReplyDelete
  8. وبلاگت را خواندم گشنه ام شد میدانی که یعنی چه؟

    ReplyDelete