توضیح: این شعرها برای روزهای سیاست است.
سالهای 88 و 89. غمگین و سرخورده و نگران، مضطرب. این شعر بعد از یک راهپیمایی سروده
شد. همانموقع اول شعر نوشته بودم: شعرهایی احساساتی بعد از گاز اشکآور خوردن و
پنج ساعت سرفه کردن در راهپیمایی مسالمتآمیز خواستار تغییر در 25 بهمن 1389 – تهران – خیابان آزادی
«ما میتوانیم
ببخشیم، اما نباید فراموش بکنیم.»
مرجان ساتراپی، ابتدای «پرسپولیس» برگرفته از نلسون ماندلا
ن
قسم به باتوم
و آنچه مینگارد
که کلمه از زخمهای تو سرازیر شد
وقتی در خیابانهای جنوب به فقر کلاهخودها خندیده بودی
کلمه بکارت گاز اشکآور دختری بود
در کثافت میدان انقلاب به سرفه استفراغ شد
ن
قسم به گارد
و آنچه مینگارد
و به ماشینهای آبپاش وقتی خواب را از سرها ربوده باشند
وقتی آسمان به صدای سفیر ِ گلولهها از هم دریده باشد
وقتی سس خون به میدان آزادی پاشیده باشند
در ردیف ماکارونیهای بزرگراههایی با بیتفاوتی
بوقهای ماسکهای اندوه رو
به شمال
رو به غرب
رو به شرق در میان خواب ناآرام کبوترهای کارتنخواب غرق برفهای البرز
و مرگ دست جلو آورده: امشب تو و تو
و تو را
میبرم
ن
قسم به وَن
و آنچه مینگارد
که کلمه از اوین سرازیر شد و به کهریزک خشک گشت
که کلام از تلویزیون ملی سرازیر شد و
به صدای ملتی در قاب ستارههای داوود پایان گرفت
که صدا از نیمهشب تاریکی قهقهه آغاز کرد و
به سکوت سرکوب پایان گرفت،
قسم به نان
و آنچه مینگارد
No comments:
Post a Comment