Tuesday, July 30, 2013

دو مردِ عاشق




اگر همین الان بپرسم،
آیا شاهزاده‌ام خواهی بود؟
بعد دیگر زره‌ات را رها خواهی کرد؟
وقتی بازم می‌کنی
تمام قدرت‌هایم به حرکت درمی‌آیند
همان‌طور که خودت می‌خواهی ببینی
تمام عمق‌های وجودم واقعی است
وقتی بازم می‌کنی
تمام قدرت‌هایم به حرکت درمی‌آیند
احساس واقعی بودن خواهم کرد
عاشق‌ات خواهم بود
وقتی به چشمانم می‌نگری
خطری درونشان است
وقتی مرز را می‌بینم
دیگر نمی‌توانم
پنهان کنم
می‌بینم که می‌دوم
می‌دوم
از تو تا تو به تو
عشقی عجیب در درون است
بلند می‌شود
و بلندتر و بلندتر
و بلندتر
و بلندتر
خطری است که دیگر نمی‌توانم پنهانش کنم
همین کسی که هستم، این، همین که هستم،
همین که هستم،
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
باید سر پایت بلند بشوی، باید به آفتاب باور بکنی،
باید سر پایت بلند بشوی، عشقم، باید کمک کنم
آزاد بشوی،
عشقی غریب در درون است
بلندتر می‌شود
و بلندتر و بلندتر و بلندتر
خطری است که دیگر نمی‌توانم پنهان‌اش کنم
همین کسی که هستم، همین که هستم،
همین که هستم،
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!

ما فقط دو مرد هستیم،

عاشقِ همدیگر.

Friday, July 26, 2013

دنیایِ نو



دنیایِ نو
امشب به من دلیلی
برای جنگیدن بده
در کنارت باقی خواهم ماند
چون به‌تنهایی نمی‌توانم حقیقت را درون
چشمانم ببینم
چون از کودکی با قانون‌هایشان
نابینایم ساخته‌اند
چون در سرتاسر اینجا خودبین‌ها حکم می‌رانند بر
روش‌های زندگی ما
به من حقیقتی را نشان بده که پنهان‌اش می‌سازی
دنیا لازم است بداند
که دیگر هیچ فداکاری‌ای در کار نخواهد بود
عشقی که بین ما است باید
رشد کند
مانعی را کنار بزند که
به حضورش ادامه می‌دهد
چون دیگر هیچ معجزه‌ای
شایسته‌ات نخواهد بود
و باید حالا نگاهی عمیق به چشمانم بیاندازی
حقیقتی را خواهی یافت که مدت‌ها
به ‌دنبال‌اش بودی
بعد آرزوهایمان را نفس خواهی کشید
بعد فریاد خواهیم کشید
بلند تا شنیده شویم
اشک‌هایی که می‌گریی را
نشانم بده
چون بعضی از مشکلات به عمق وجود ضربه می‌زنند
اما باور دارم
راهی برای صعود باقی مانده است
تا به زمانه‌ای دیگر برسیم
جایی که رویاهایمان را
نفس خواهیم کشید
بعد فریاد خواهیم کشید
بلند
تا شنیده شویم

چون عشق

آزادی است.

Thursday, July 25, 2013

شماره مرداد ماه چراغ




شماره مرداد ماه چراغ
هفتاد و هفتمین شماره ماهنامه الکترونیکی دگرباشان جنسی ایران
در 48 صفحه منتشر شد

Sunday, July 21, 2013

بیهودگی

مرگِ خوشبخت، در فاصله‌ای دور ایستاده بود
خوشبختی‌اش را بر این تختِ نیمه‌خالی تف نمی‌کرد
مهم نبود دیگر آسمان کدام شب، پنجره را از نگاه‌ تهی می‌کرد
از کلمه‌ها تهی می‌کرد                       تا فراری‌ام باشند...
نگاه نمی‌کردم سکوت هیچ معنای دیگری نداشت
نگاه نمی‌کردم خیرگی بازوها به هیچ لمسی نمی‌رسد
نیمه‌شب                             فرشته‌ای اندوهبار در این اتاق باقی نمی‌ماند
ابر باقی نمی‌ماند لحظه باقی نمی‌ماند در سراشیبی سقوط به هیچ
که هیچ در هیچ در هیچ                     جمع زده نمی‌شد
سرگیجه‌ام بارانی بود بیرون از این نقطه امتداد می‌یافت به‌سمت تهی
تهی نغمه‌ای بود می‌بارید بر این سرزمین که رویا نیست
دیدی؟ کلمه‌ها چمدان‌هایشان را بسته بودند، پشت سرشان در را بسته بودند،
این نقطه را تنها گذاشته بودند خودش را به آغوش بگیرد خودش را گریه‌اش بگیرد
این نقطه به شب رسید شب را پشت سر گذاشت در را پشت سر گذاشت
رفته بود این اتاق در سکوتی منگ غرق بشود در دریایی از گیجی غرق بشود
گذاشتند چهارچوب این خانه بلرزد خانه از خودش وحشت‌زده بلرزد
گذاشتند کوه هم باقی نماند بر سطح منظره ابر باقی نماند بر کوه
آبی خط زده بشود بر آسمان این پریشانی که دست‌هایت را نمی‌شناخت در آغوش‌ات بماسد
سردم شد تاریک شد اینجا باران تمام نمی‌شد برف تمام نمی‌شد مه تمام نمی‌شد
بدون کلمه‌هایم شاعر نبودم بدون کلمه‌ها عطر از زندگی رفته بود
بدون کلمه‌هایم اینجا صبح نبود اینجا شب نبود اینجا عصر نبود
بدون کلمه‌هایم من نبودم در سرتاسر این لحظه‌ها این لحظه‌ها این هیچ‌ها تمام این بیهوده‌ها
بدون کلمه‌هایم من مرگ نداشتم من عاقبت نداشتم من خوشبختی نداشتم
فرشته‌ای خوشبخت بر اینجا باقی نمانده بود
نقطه در سکوت رفت. کلمه در سکوت رفت. مرگ در سکوت رفت.
من اینجا سردم بود من اینجا خیس شده بودم
من اینجا باقی مانده بودم          سرم گیج می‌رفت

می‌رفتم