Thursday, December 20, 2012

یلدا بازی - اِل


یک خواهرزاده‌ی خوب دارم که یک‌وقت‌هایی با هم زیاد حرف می‌زنیم و غذاهای خوبی هم می‌پزد و من خوراک مرغش را خیلی دوست دارم. رامتین من را دعوت کرد به بازی شب یلدا و من از همین حالا تصمیم گرفتم هیچ کلمه‌ای را پاک نکنم و هیچ جمله‌ای را اصلاح نکنم. نمی‌دانم اعتراف یعنی چه و آیا آدمی می‌تواند از لایه‌های پوشاننده‌ی خود بگذرد و به یک دشت وسیع برسد یا نه ولی می‌دانم که بسیار غمگینم و این غم می‌تواند دلیل خاصی هم نداشته باشد شاید بهتر است بگویم در حال پذیرش دنیایی هستم که نمی‌شناسم‌اش چون گاهی فکر می‌کنم یک‌جایی توی یک سیاره‌ای یک پنجره دارم که یک میز پشت آن است از چوب خوش‌تراش بلوط و من آن‌جا را ترک کرده‌ام. خب بهتر است اعتراف‌ها را ردیف کنم.
اعتراف اول مربوط می‌شود به وقتی که از گرایش جنسی خودم مطلع شدم . . در واقع من هیچ‌وقت از گرایش جنسی خودم مطلع نشدم چرا که شما وقتی مطلع می‌شوید که از آن بی‌خبر هستید ولی وقتی که چیز عجیبی در کار نباشد شگفت‌زده نمی‌شوید فقط نام‌ها تغییر می‌کنند. من وقتی از کلمه‌ها و نام‌گذاری‌ها سر در آوردم به ال گفتم: فقط همین؟ و بعد خندیدم چون هیچ‌چیز عجیبی نبود چون نمی‌توانستم خودم را طور دیگری تصور کنم. خب، این منم ولی وقتی از یک‌چیزهای دیگری سردر آوردم خیلی تعجب کردم مثلن این‌که من هیچ استعدادی در تعریف جوک ندارم و هیچ روحیه‌ی شوخ‌طبعی ندارم و هیچ‌وقت نتوانسته‌ام یک شوخی درست و حسابی کنم و کسی ناراحت نشود. این باعث تعجب من است. یک بار دیگر هم تعجب کردم وقتی از زنی پرسیدم که چرا مرا دوست دارد و یکی از دلایلش صدای من بود. این زن برای اولین بار که این را به من گفت خیلی تعجب کردم چون اعتراف می‌کنم در شانزده‌سالگی یک همکلاسی دبیرستانی ادای من را در آورد و صدایم را مسخره کرد و من همیشه فکر می‌کردم صدای مسخره‌ای دارم. بعد هم که این زن درباره‌ی صدایم این‌طور گفت، زن‌های دیگر هم شروع کردند به گفتن همین موضوع.
اعتراف می‌کنم توانایی تنفر و انتقام را ندارم شاید به این دلیل که در عین این‌که بسیار احساساتم را تحت تاثیر قرار می‌دهد نمی‌توانم منطق نسبی را کنار بگذارم و یا شاید نمی‌توانم فقط از چشم خودم نگاه کنم شاید به خاطر این‌که چشم من من را نسبت به نظرگاهم نامطمئن کرده است.
من به مرگ در آب‌های سرد رودخانه‌ای روان در کنار یک سخره‌ی تیره‌ی زیبا فکر می‌کنم وقتی خزه‌ها کنار بدنم آرام تکان می‌خورند و وقتی تنم مهتابی شده است، ماهی‌ها پوستم را قلقلک می‌دهند. اعتراف می‌کنم که همیشه به این تصویر فکر می‌کنم.
به یک چیز دیگر هم اعتراف می‌کنم که در کودکی با دیدن عکس‌های یک کتاب و آگاه شدن از مراحل شکنجه‌ی یک آدم در زندان به این نتیجه رسیدم که همه نباید این راه را بروند و آن سال‌ها خودم را که کودک بودم گول زدم ولی الان فکر می‌کنم لزومی ندارد به آن مرحله برسیم ولی هیچ گریزی هم نیست.
اعتراف می‌کنم که من در بیست‌وچهار سالگی معنی کس‌خل را نمی‌دانستم و بعد از این‌که فرزانه برایم اس‌ام‌اس داد و این کلمه را نوشت و بعد از او خواستم تا معنی‌اش را بگوید و عصبانی شد، من شروع کردم به یاد گرفتن فحش‌ها ولی هیچ‌وقت فحش‌ها از آدم مراقبت نمی‌کنند آن‌طور که فلامینگو می‌گفت.
نمی‌دانم دیگر به چه‌چیز اعتراف کنم ولی الان که در قطار نشسته‌ام و به رامتین گفتم که این‌بار برای نجات از بدبیاری هم که شده باید به قرار ملاقات برسم، ذهنم بسیار درگیر است چون من آدم‌ها را نمی‌فهمم چون نمی‌دانم خیلی چیزها را من هیچ‌وقت آدم خوبی نبوده‌ام چون آدم نبوده‌ام چون نمی‌فهمم آدم بودن را چون قاعده‌ها را نمی‌دانم و صلاح ندارم دست ندارم حتا کلمه ندارم برای گرفتن معنا اعتراف می‌کنم پنج سال است منتظر کسی هستم (هر کسی که زبانی برای حرف زدن نداشته باشد) که با هم برویم کوه و بشینیم روی قله یا یک تخته‌سنگ، آن قطعه‌ی شش و هشت ابی را گوش کنیم و من سرم را بگذارم روی شانه‌های بی‌جنسیتش و بتوانم گریه کنم بعد برگردم پشت همان میز بلوط خوش‌تراش . .
هیچ‌چیز شگفت‌آوری نیست . . تعجب می‌کنم که آدم‌هایی هستند که چیزی را پرستش می‌کنند کتابی را دوست دارند آن‌قدر که شگفت‌زده‌شان می‌کند . . موسیقی و هر چیز . . هیچ‌چیز آن‌قدر شگفت‌آور نیست که تو را با میخ‌هایش به زمین بچسباند
اعتراف می‌کنم که حتا من بلد نیستم اعتراف کنم پس باید همین‌جا تمام‌اش کنم . . من شب را در قطار خواهم بود ولی یلدای شما مبارک باشد . . بگذارید بتواند شادتان کند . .
خب
من صدرا اعتمادی، مانی، رودابه پرورش، آرمان و ویتا عثمانی را به این بازی دعوت می‌کنم.

2 comments:

  1. هیچ‌چیز شگفت‌آوری نیست . . تعجب می‌کنم که آدم‌هایی هستند که چیزی را پرستش می‌کنند کتابی را دوست دارند آن‌قدر که شگفت‌زده‌شان می‌کند . . موسیقی و هر چیز . . هیچ‌چیز آن‌قدر شگفت‌آور نیست که تو را با میخ‌هایش به زمین بچسباند

    ReplyDelete
  2. شگفت‌آور... همه‌چیز بیش از حد ساده است اما بعضی‌وقت‌ها می‌خواهد نفس‌های عمیق بکشی، مگر نه؟

    ReplyDelete