اتاق من شیشهییست. دیوارهایش با عبور هوا موج میگیرند و من یک کم میترسم. تو رفتهیی سفر. یک دیدار کاری. یک کار اداری. یک سری ملاقاتهای خستهکننده و تو بیحوصله نشستهیی توی اتاق غر میزنی و من را میخواهی و من هر بار که اساماست میآید فکر میکنم یک جایی از دیوارهای شیشهیی دارد ترک میخورد. من قلبم را توی مشتم گرفتهام و فکر میکنم شاید یک بار دیگر ... شاید برای یک بار دیگر؟ قلبم توی مشتم میتپد و حوصله ندارد. من غمگینم. غمگین یک بودن، یا نبودن، یا ... میخواهم برایت با صدای نازک و غمگین خودم «سهراب سپهری» بخوانم. گوش میکنی؟ میدانم گوش میکنی. میخواهم برایت شعر بخوانم. همیشه وقتی دل خودم میگیرد برای خودم شعر میخوانم و دل تو چقدر گرفته و میخواهم برایت شعر بخوانم
...
لولوی شیشهها
سهراب سپهری
در این اتاق تهی پیکر
! انسان مهآلود
؟ نگاهت به حلقهی کدام در آویخته
درها بسته
. و کلیدشان در تاریکی دور شد
: نسیم از دیوارها میتراود
. گلهای قالی میلرزد
. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر میزنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شدهای
! انسان مهآلود
. پاهای صندلی کهنهات در پاشویه فرو رفته
درخت بید از خاک بسترت روییده
. و خود را در حوض کاشی میجوید
: تصویری به شاخه بید آویخته
، کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
گویی ترا مینگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا مینگری
! انسان مهآلود
ترا در همه شبهای تنهایی
. توی همه شیشهها دیده ام
: مادر مرا می ترساند
! لولو پشت شیشههاست
. و من توی شیشهها ترا میدیدم
! لولوی سرگردان
، پیشآ
. بیا در سایههامان بخزیم
درها بسته
. و کلیدشان در تاریکی دور شد
. بگذار پنجره ر ابه رویت بگشایم
انسان مهآلود از روی حوض کاشی گذشت
. و گریان سویم پرید
: شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
لولوی شیشهها
. شیشه عمرش شکسته بود
...
لولوی شیشهها
سهراب سپهری
در این اتاق تهی پیکر
! انسان مهآلود
؟ نگاهت به حلقهی کدام در آویخته
درها بسته
. و کلیدشان در تاریکی دور شد
: نسیم از دیوارها میتراود
. گلهای قالی میلرزد
. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر میزنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شدهای
! انسان مهآلود
. پاهای صندلی کهنهات در پاشویه فرو رفته
درخت بید از خاک بسترت روییده
. و خود را در حوض کاشی میجوید
: تصویری به شاخه بید آویخته
، کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
گویی ترا مینگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا مینگری
! انسان مهآلود
ترا در همه شبهای تنهایی
. توی همه شیشهها دیده ام
: مادر مرا می ترساند
! لولو پشت شیشههاست
. و من توی شیشهها ترا میدیدم
! لولوی سرگردان
، پیشآ
. بیا در سایههامان بخزیم
درها بسته
. و کلیدشان در تاریکی دور شد
. بگذار پنجره ر ابه رویت بگشایم
انسان مهآلود از روی حوض کاشی گذشت
. و گریان سویم پرید
: شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
لولوی شیشهها
. شیشه عمرش شکسته بود