Thursday, August 28, 2008

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد


در زنده گی چیزهایی هست که آدم به خاطرشان دین و ایمان و دوست پسرش را به باد فنا می دهد

یک – چی توز موتورسوار، از اون بسته های گنده ی هیئتی. یکی از دوست هایم هست برایم می خرید من می خوردم فقط نگاهم می کرد کلی حال می کرد. می گفت می شوی شبیه یک بچه کوچولوی دو ساله
دوم – کتاب فروشی پر از کتاب های خوشگل و رمان و شعر و نمایش نامه. وای می میرم من
سوم – تخمه. فراوان. کم نمک. تخمه جلویم بگذارید دیگر هیچی حالیم نیست. نه چیزی می شنوم و نه چیزی می گویم و مثل ندید بدیدها می افتم به جان شان
چهارم – ماهواره با شبکه های گی تی وی و پینک تی وی و ام تی وی و بقیه. یک نفر هم کنارت باشه نازت کنه. یک کم شراب هم بخوری. و تخمه و چی توز موتورسوار یک بسته ی گنده و مقدار فراوانی آب و آب میوه و پاپ کرن
پنجم – انواع سی دی های اوریژینال پاپ انگلیسی، مخصوصا بریتانیایی
ششم – آب نبات چوبی. مخصوصا از اون گنده هاش که قشنگ زبانت را در بیاوری و لیس بزنی. آخ دلم آب افتاد. بستنی قیفی گنده هم قبول است
هفتم – کوله پشتی. کیف روی شانه یی. تی شرت. شلوار جین. انگشتر و دست بند و گردن بند و لوازم آرایش. وای. خدایاااااا

در زنده گی خیلی چیزها هست که آدم به خاطرشان دین و ایمان و دوست پسرش را به باد فنا می دهد

چیز اول – تیتر این پست نام یک کتاب مامان است از آنا گاوالتا. یک دختر فرانسوی که ناز می نویسد. کتاب ش را نشر قطره درآورده است
چیز دوم – براده ها نام یک وبلاگ گروهی چهار نفری است که دوست های خوشگل من در می آورند. با سه تاشان مرتب تلفن بازی دارم و با یکی شان اس ام اس بازی. خوب. من اگر جای این چهار تا خوشگل بودم می رفتم وبلاگ خودم را لیس می زدم که هی تار عنکبوت نبندد (امید جان تو را نمی گویم عزیزم، تو بچه ی خوبی هستی و مشق هایت را مرتب می نویسی،) هوووم، مال خودشان است. به من چه. من هم مال خودم را دارم. بوس در هر صورت
چیز سوم – دلم بدجوری تنگ شده برای قدم زدن توی خیابان های شلوغ با یک جی و وراجی. آخرین بار حدود دو ماه پیش بود. چقدر از همه دور شده ام. دلم گرفت
چیز چهارم – می دانستی گربه ها بوس نمی کنند؟ گربه ها فقط لیس می زنند؛ این شکلی، دوست می داری
؟
چیز پنجم - عکس را از فرهنگ کش رفتم دوباره

Thursday, August 21, 2008

سیصد و شصت و پنج روز



صبح‌ها ساعت شش از خواب بیدار می‌شوم
دست‌شویی
سه بار در هفته اصلاح می‌کنم، با کف ریش آبی کم‌رنگ نی‌وِ‌آ که بوی میوه‌های بهاری را می‌دهد و تیغ سه‌تایی ماخ‌تیری ژیلت
صورتم را با اَفترشیو آبی کم‌رنگ انرژی نی‌وِآ مال‌ش می‌دهم
دئودرانت آبی پررنگ 4×8 می‌ِزنم
لباس می‌پوشم
لباس کرم یا سفید افسری. بسته به روزش
اسپری مشکی رنگ آدی‌داس می‌زنم
به دستم کرم قوطی سفید مرطوب کننده‌ی نی‌وِآ می‌مالم
مدادفشاری روترینگ و خودنویس ری‌فورم‌ام را می‌گذارم توی جیب پیراهن
دقت می‌کنم حداقل سه تا دستمال کاغذی توی جیبم باشد
موهایم را مرتب می‌کنم
پاکت سفید رنگ پلاستیکی کتاب‌ها و دفترهایم را بر می‌دارم
چک می‌کنم چیزی اضافه برنداشته باشم
چیزی کم برنداشته باشم
آخرین نفر از کانکس می‌آیم بیرون، آخه ارشدم، باید مواظب باشم همه چیز مرتب باشد
صبح یا توی باشگاه منتظر می‌مانم، یا پای میز تلفن. اگر افسر نگهبان باشم
جلوی حیاط مرکز برای صبح‌گاه به خط می‌شوم
ناخداها می آیند
کلید کتاب‌خانه را بر می‌دارم
کولرها را می‌زنم. چراغ‌ها را روشن می‌کنم. خیره می‌مانم به فضای قهوی قفسه‌ها
به سکوت
کتاب می‌خوانم
می‌نویسم
ترجمه می‌کنم
کسی کارم ندارد
خیلی کم برایم ترجمه می‌آورند
ترجمه می‌کنم به فارسی
قدم می‌زنم، خیلی زیاد
ساعت ده بیسکویت می‌خورم و آب‌میوه
شاید هم قهوه
ظهر‌ها ساعت یک کتاب‌خانه را می‌بندم. پنج‌شنبه‌ها ساعت یازده
نزدیک دو ناهار می‌خوریم
طرف‌های شش بیدار می‌شوم. نگهبان نباشم می‌روم ولگردی
کافی‌نت
رستوران
خانه‌ی دوستان
کتاب‌فروشی
خیابان‌ها
خیلی کم دریا
خیلی کم‌تر سینما
...
شب یازده، دوازده دراز می‌کشم
کلی وراجی داریم قبل از خواب
بعد یک دفعه همه خوابند
سکوت
من شب‌ها بد می‌خوابم
خیره نگاه می‌کنم: به سقف
به تاریکی
به
...
یک وقتی خوابم
...
صبح‌ها ساعت شش از خواب بیدار می‌شوم
حوالی شش

× × ×

سیصد و شصت و پنج روز پیش، اول شهریور هشتاد و شش، سرباز شدم
یک سال گذشت
گذشت
واقعا گذشت
یک سال پیش از میان انگشت‌های گرم و مهربان پرستو و مهدی و مجتبی و سدریک خودم را بیرون کشیدم
جایی بودم جدید
به سوی یک سال و شش ماه سفر
...
یک سال است در سفرم. در این‌جا و آن‌جای ایران. یک سال است می‌روم و می‌آیم و با آدم‌های جدید، جاهای جدید آشنا می‌شوم
من
...
رهام راست می‌گفت. سربازی کمک کرد جلوی عصیانم را بگیرم. نگذارم خودم، خودم را خرد و له و ریز ریز کنم
مهدی راست می‌گفت. که هیچ وقت هیچی را نباید زیادی جدی گرفت
یک سال گذشت و سدریک دیگر نیست، با من نیست
یک سال گذشت و .. شاید شروین هم راست می‌گوید. یعنی می‌شود
؟
یعنی می‌توانیم
؟
شاید مجتبی هم راست می‌گوید، خود را رها کن در زمان که می‌گذرد
یک سال گذشته
همین
الان همین احساس را دارم: فقط همین را: یک سال گذشت
می‌خواهم شروع کنم به خواندن یک کتاب جدید

× ×‌×

در سالنی که آدم‌ها می‌آیند و می‌روند
و اتفاقی نمی‌افتد
مثل همیشه

× × ×

PEOPLE COMES,
PEOPLE GOES,
NOTHING HAPPENS,
THAT'S ABSURD.

SAMUEL BECKETT

پیوست: آقای دوست مستقل شد. رفت تهران. یعنی این هفته می‌رود. کاغذهایش که آماده شوند. یعنی ... برایم اس‌ام‌اس زد دوست‌ت دارم. برایم ... من خسته‌ام. این شش ماه چه می‌شود
؟
بغلم کن
سردم

Saturday, August 16, 2008

تنها خوابیدن


منتظر می‌ایستم تا بند پوتین‌ت را باز کنی. گفتم چیزی یادم رفته. آمدم تو درب کمد را باز کردم. دستم منگ بود. کمد باز کردن بهانه بود. بوسه می‌خواستم. کلید توی دستم نمی‌چرخید. دست کردم از توی کوله پشتی مشکی تقویم کوچولوی مشکی هشتاد و هفت را برداشتم تا پست جدید وبلاگم را بنویسم. منتظر ایستادم تا وسایل‌ت را جمع کنی. آمدی جلو. من ... لب‌هایت گرم بود. بغل‌ت کردم. محکم. گفتم، مواظب خودت باش بچه. لبخند زدی. لب‌هایت باز هم گرم بود و نرم و تازه. و باز هم. باز هم. ایستادی. لبخند زدی. رفتی. باید می‌رفتی

× × ×

بازداشتم بیست و چهار ساعت است. یک و نیم بعدازظهر جلوی درب دژبان پیاده می‌شوم. راهنمایی می‌شوم به سمت قفس. سه اتاق، محصور در حصار، دیوارها و سقف آهنی. همه چیزم را می‌گیرند: پول، کارت شناسایی،‌ قرص‌های قلب، آویزها، علامت‌ها و نشان‌های نظامی، کلاه و عینک. زندان اتاقی است با دیوارهای آبی. موکت‌های خاکستری. و کولر. ناهارم را برایم می‌آورند. جناب صدایم می‌زنند. ناهار می‌خورم. خواب اجباری، تا فردا صبح. یعنی فردا ظهر. مترسک با من لج است و نمی‌گذارد به موقع آزاد شوم. آخر سر آقای دوست است که من را می‌کشد بیرون. یعنی کسی باور نمی‌کند به خاطر اطلاعت از دستور مافوق آمده‌ام بازداشت؟ همه چیز مسخره است، سربازی استثنا نیست. البته خودم که می‌دانم، ناخدایی که فرستادم زندان خوابم را دیده بود. برای من می‌مرد. من هم محل سگ بهش نمی‌دادم. می‌دانم که ... می‌دانی ... بچه خوشگل بودن پادگان دردسرهای خودش را دارد. من هم استثنا نیستم

× × ×

کلافه‌ام. سردرگم. گیج. راه می‌روم و می‌خوانم و می‌نویسم. حوصله‌ی هیچ چیزی را ندارم. یک مسکن دیگر می‌اندازم بالا. عصرها عادت کرده‌ام به مسکن‌های دورنگ سفیدصورتی سردرد. حوصله ندارم. حتا حوصله‌ی س‌ک‌س. از با دیگری خوابیدن اشباع شده‌ام. دلم تنهایی می‌خواهد. تنها خوابیدن. ج‌ن‌د‌ه شده‌ام. دو سیانس می‌خوابم. با دو نفر. یکی با آرامش انتظار می‌کشد. از خودم منتفرم. دلم می‌خواهد خودم را جرواجر کنم. می‌دانی، با دندان و مشت و ناخن

× × ×

شب شرط می‌بندی نگذاری من بخوابم. می‌خندم که می‌خوابانم‌ت. کنارم دراز می‌کشی. بقیه متلک بارمان می‌کنند. بقیه می‌خوابند. ما توی گوش هم حرف می‌زنیم. می‌خندیم. آرام نازم می‌کنی. انگشت‌هایم روی پوستم کنجکاوی می‌کنند. می‌خواهی کشفم کنی. من لوس می‌کنم خودم را. پوست بدن‌ت برنزه است. توی تاریکی، در تضاد با پوست سفید و مات من. بی صدا من را می‌بوسی. نازم می‌کنی. یک عالمه نازم می‌کنی. یک دفعه خل می‌شوی. می‌گویم وسط این همه آدم؟ لبخند می‌زنی. می‌گویم فردا شب. پوست‌ت طعم طالبی دارد. دیوانه‌ام می‌کنی. حرفه‌یی هستی. بدجوری حرفه‌یی. توی بغل‌ت تمام بدنم می‌لرزد. دیوانه می‌شوم. پرواز می‌کنیم. پرواز دو نفری عرق دار

× ×‌ ×

رفتی. سربرگردانم و داشتی بند پوتین‌ت را می‌بستی. زنده‌گی ادامه دارد. آقای دوست این هفته می‌رود، و یک ناوی دیگر هم می‌رود. و یک دوست دیگر هم شاید برود و ... صد و هشتاد و سه روز. تا اول اسفند. و هنوز
مرور می‌کنم
روز را
و شب را
ملال را
...
آخری‌ش از احمد شاملو بود. اگر درست یادم مانده باشد

خسته‌ام
خیلی
خسته‌ام

بوس
خواب‌آلوی
منگ
وگیج

Tuesday, August 12, 2008

پرنده های شرقی


سردرد ... سردرد امانم را بریده. به خاطر هواست. من خیلی حساسم. خیلی وحشتناک بدجور بدفرم بی ریخت حساسم به هوا. و هوای گرم شرجی چسبناک روی بدنم سر می خورد و آرام نوازشم می کند: به خواب می روم و عصرها بیدار می شوم، سردرد دارم. سرم درد دارد الان



...



مورچه ها چقدر جالبند وقتی فکرش را نمی کنی همه جا هستند. هر روز هوا گرم تر می شود و هر روز به تعداد مورچه ها افزوده می شود. مورچه های اینجا حوصله دارند. خیلی زیاد حوصله دارند. همه ش از جایی به جایی دیگر در حال اسباب کشی هستند. در صف های طولانی چند ده متری. و خسته نمی شوند. نه. اصلا خسته نمی شوند. وقتی هم بیکار باشند می روند با هم می جنگد. همیشه که راه می روی زیر پایت مورچه ها ول می گردند. با یک عالمه کفش دوزک. و انواع حشره ها که درست نمی دانی چی هستند



...



کافی نت ها جاهایی هستند جذاب. پر از پسرهای تر و تازه ی آرایش کرده ی خوشگل و ناز. جاهایی که می شود خوب چشم چرانی کرد. الان یکی شان از در

آمد تو. تمام سیاه پوش. با کلی دستبند و انگشتر و موبایل خاکستری. و چهره یی خوردنی. لیس زدنی. دهنم آب افتاد

...

روباه ها آن طرف حیاط ما زندگی می کردند. یعنی بودند. اولین بار یک روز صبح دیدم شان. می دویدند و چند تا سگ ولگرد دنبالشان. افسر نگهبان خندید که این ها الان دارند می روند فیلم سوپر بازی کنند. بعدها یکی شان لای یک تور گیر کرد و مرده بود. چند روز پیش دو تا بچه روباه کوچیک و ناز و خاکستری توی محوطه بودند. خوردنی. خیلی خوشگل. وحشتناک خوشگل

...

جنون دارم. جنون پیش رفتن. جنون حل شدن. جنون بودن. خودم را خفه می کنم با همه چیز و همه کس. وقتش است بروم مرخصی. سه ماه و چند روز است جنوب هستم. خسته ام. لج کردم با خودم. گفتم تا آخر شهریور. می خواهم ببینم هوا باز هم چه جوری می شود. هوای گرم گیاه های گنده می سازد. گنده و خوشگل و بلند قد. بلند قد و دوست داشتنی

...

آقا گرگه دعوتم کرده برویم تا صبح سر یک تپه زوزه بکشیم. آخه من فقط یک بچه گربه ی کوچولوی خنگ بیشتر نیستم. زوزه کشیدن بلد نیستم. عکسش را گرفتم از اینترنت بگذارم اینجا. حالا نمی شه یک شب تا صبح برویم سر یک تپه میو میو کنیم؟ ساده تره خوب

...

بوس

بوس

بازم

بوس

می دونستی من چقدر لوسم؟

Thursday, August 07, 2008

سرزمین کشیش یوحنای قدیس


می دانی گربه های ولگرد کجاها می میرند؟ بین سیم های کلفت برق خشک می شوند، وقتی فقط داشتند قدم می زدند. بعضی وقت ها توی زمستان از گشنگی یخ می زنند. همه ش داشتند آه می کشیدند و خیلی مظلوم می گفتند میو میو. بعضی وقت ها می روند زیر ماشین ها. این قدر زجر می کشند تا جان شان در برود. بعضی وقت ها از سنگی می میرند که یک پسربچه به سمت شان پرت کرده است. مریض هم می شوند. مرگ هست بالاخره. همین نزدیکی ها





....





گربه های ولگرد به این درد می خورند که بعضی وقت ها بهشان زنگ بزنی. بعضی وقت ها برای شان اس ام اس بفرستی. بعضی وقت ها با پراید سفید رنگ ت بیایی دنبالش. بعضی وقت ها ببری ش خانه. بعضی وقت ها می شود رفت هتل، یک شام شیک خورد، رفت توی اتاق، صبح با یک تاکسی رفت. گربه ولگرد است. می شود منتظرش گذاشت توی خیابان. برای ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها و ... گربه ی ولگرد مهم نیست. هیچ وقت مهم نبوده


....

دوستت دارم
مثل روز که ساده است
دوستت داشتم
مثل آفتاب که می سوزاند
که
...
زنگ زدی بپرسی هستم
؟
مشهد هستم
؟
نبودم
گربه ی ولگرد تو عصبانی بود سدریک
خیلی عصبانی بود
فهمیدی
خواستی قطع کنی
ولی من
...
من
هنوز دوستت دارم
می فهمی
؟


عکس: دزدی از این جا

Saturday, August 02, 2008

گربه گرگی


ترسیدم. دم ام را تکان می دهم و آرام بین پاهایم جایش می دهم. می نشینم و با شانه های خم شده، بالای سرم را نگاه می کنم. خیابان شلوغ پر از آدم گنده های ترسناک. آرام می گویم؛ میو. دم ام را تکان می دهم. از وقتی گربه شدم فقط گفتم میو و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است. آدم ها شروراند. آدم های شهر زده ی بی احساس فقط نگاه ت می کنند. پسر بچه های شر دنبال ت می کنند تا دم ت را بکشند. دخترها اول جیغ می کشند و بعد می خواهند امتحان کنند توی ماشین لباس شویی سفیدتر می شوی یا نه. وایتکس هم امتحان بکنند؟ هوووم؟ تو نمی دانی؟ دم ام را تکان می دهم و عصر است. آدم ها زود می خوابند. بعد یک دنیای تازه شروع می شود که مال خودمان است. به کسی هم ربطی ندارد. میو. میو



* * *



شب ها دنیا خوشگل می شود. کلی از آدم گنده ها می خوابند و همه چیز مال خودمان است. نسیم خنک می وزد و یک جوری خوش ت می آید. امشب هوا فوق العاده است. یک جوری عشقولانه قلبم تالاپ تالاپ می کند. دلم لیس می خواهد. همه چیز خوب است. ترس دور است. یک صدای ناله، یا یک زوزه، یک سگ، یا گرگ، یا روباه در دور دست هست. چه اهمیتی دارد؟ دور است. خیلی دور. می توانم با خیال راحت بالای یک دیوار خوشگل خوب بدنم را کش و قوس بدهم. بعد هم سر فرصت نقطه نقطه بدنم را لیس بزنم. بعد هم ولو شوم روی زمین و کلی نسیم خوشگل از رویم رد شود. بعد هم شاید بگویم: میو. میو



* * *



نزدیکی های صبح کشف ش کردم. پایین یک دیوار توی خودش گلوله شده بود. سگ بود یا ... خودش می گفت گرگ است. من که زیاد مطمئن نبودم. جایم بالای دیوار امن بود. ولو بودم و نسیم نازم می کرد و کلی حرف زدیم با هم. صدایش شبیه یکی از بهترین دوست هایم بود. خندید؛ با کمی سرفه. گفت صدای من شبیه یکی از بدترین دوست هایش است. خندیدم. مهم نبود. توی یک شب تنها هم صحبت چیز خوبی است. برای یک کم میو. میو



* * *



یکی از نازترین کارتن های دنیا «سگ گربه« است. یک سگ و گربه که به هم چسبیدن و کلی شنگول و منگول و حبه ی انگور هستند. هر بار که مهمان هستم پیش دوستم ولو می شویم جلوی تلویزیون و «سگ گربه« نگاه می کنیم و هرهر می خندیم. بعضی وقت ها هم حس شرارت یکی مان گل می کند. یک گاز گنده ی خوشمزه از یک جای ناز اون یکی می گیریم. حالا دارم فکر می کنم شاید بعدها بخواهیم یک «گربه گرگی« درست کنیم. این گرگه خیلی باحاله. دوستش دارم. تازه بلده بگه میو میو. بلده برایم شکل گربه اس ام اس کند. بلده خودش را ناز کند. توی وراجی ازم کم نمی یاره. هم شهری هم هست. هوس ناک شدم. یک میل شدید درونم هست برای رسیدن به یک گربه گرگی. خدا را چه دیدی. شاید هم یک نژاد جدید درست کردیم. چرا که نه. هوووم