این راه من
افق نبود در جاده برگشتم سراب را طی کردم
برگشتم از سطح گذشتم
چشمهایم را بستم از صورتم عبور کردم
نسیم عمیق کشیدم پیش رفتم
نبودم این من دراز کشیده ابرها
باران نبود
سطح شبنم نبود
اینجا تمام در تمام چهارخانههای نامعلوم هم نبود
سیاهی رفتم سپیدی را کشیدم
نبودم فرو بسوزم
نبودم گریه بخندم
ابر نبودم آسمان نداشتم
اینجا نبودم
در جاده اسمم را کسی نخواند
در جاده کسی راهی نرفت
جزئیات روزمرگی رفته بود
اشتباهات هولناک رفته بود
مرگ از زندگی رفته بود با خودش برده بود
آسودگی برده بود
خوشبختی برده بود
من اینجا پیامبر نبودم خدا نبود من امام نمیشدم
اینجا نماز نمیخواندم اینجا گمراهی نبود
اینجا لب نبود لبخندت را ببوسد
وقتی اینجا در اینجا که نبود
دراز کردم دستم را برداشتم
آن طرف جاده نبودم صورتم را ولی برداشتم
نبودم چشمهایم را برداشتم
دست انداختم چشمهایم را باز کردم
راه افتادم
طی شدم.
No comments:
Post a Comment