خوب من یک رگم ترکه. توی پادگان یک عالمه باهام بحث کردن که تو کلا ترک هستی. خوب، توی ریشههای نژادیام که از این خبرها نیست، من بر میگردم به یک جایی توی کوههای لبنان و سوریه، قبلش هم به مصر، البته این فقط چهار هزار سال گذشتهی ریشهی نژادیهی منه. بقیهش را نمیدانم. نمیدانم این وسط با ترکها هم رابطهی ناموسی داشتیم یا نه، ولی خوب، من یک رگم ترکه. این را امشب با تمام وجود ثابت کردم. وقتی توی سجاد ایستاده بودیم (ظهر زنگ زدی که عصر برویم کافینت، عصر رفتیم توی خیابان راهنمایی لوازم آرایش قیمت کردیم، من میخواستم بروم کتابفروشی، بهجایش رفتیم کافیشاپ، همانی که صاحبهایش گی هستند و کلی مهربون و ناناز، بعد هم هویج خودش را کشت که تو – از خستهگی داشتی پس میافتادی – خانه نروی و بیایی برویم سجاد دارو بخرد و توی تاکسی کلی آبروریزی راه انداختید و بعد رسیدیم سجاد و هویج هوس کرد از چهارراه دکتری دارو بخرد و آخرسر ایستادیم چهارراه بهار، نمیدانم برای چی.) و من و هویج کانتکت داشتیم – همهش چسبیده بود به تو، من هم حوصلهم سر رفت، حواسم نبود، هولاش دادم آنور. بعد هویج کشتهمردهی یک پسری گوشهی خیابان شده بود. من و تو که چیز جالبی توش ندیدم. ولی هویج همهش میگفت که این تایپه منه. داشت پس میافتاد. خوب، هویج را نمیشناسید. هر دقیقه عاشق یک نفر میشود. خوب بچهم هنوز جوونه، و هنوز بیاف ثابت نداره – خوب من با هفت سال بیاف داشتن ثابت یک جور رکورد تاریخی زدم ظاهرا – من هم تصمیم گرفتم که دستش را بگذارم توی حنا. برگشتم گفتم میخواهی بروم بیاورمش اینجا؟ گفتش برو شمارهام را بده بهش. یک کم این پا آن پا کردم که شاید شک داشته باشد. نداشت. راهم را کج کردم و سلانه سلانه رفتم – و تو که من را میشناختی به هویج گفتی آمادهی هر چیزی باش – و من هم محترمانه، دست پسره را گرفتم آوردم گذاشتم توی دست هویج و دست تو را کشیدم که برویم آنور اینها حرف خصوصی دارند. داشت پس میافتاد طفلک. باورش نمیشد من وسط خیابان مشهد بروم برایش پسر تور بزنم. خوب، یک رگم ترک است خوب. پسره که رفت، شماره گرفت و رفت، آمدی و گفتی دیووونه. سوار تاکسی شدیم، خیلی هیجانزده بودی، این قدر هیجان زده بودی که دخترهایی که کنار من نشسته بودند، کلی لبخند زدند. فکر کردند رفتم برایت دختر تور زدم. کشتی خودت را. ترکم خوب. ضایعترین جای ممکن – همانجا توی بلوار فلسطین که ماشینها قبل از ملکآباد دور میزنند –ایستاده بودیم و چراغ قرمز بود و کلی ماشین و آدم ایستاده بود و هی ماشین دور میزد و ماها هم بیخیال ایستاده بودیم وراجی. تو میخواستی بروی. هویج همین جور ور میزد که با صحنهی من که لبهات رو بوسیدم فکاش یک متر و نیم ولو شد روی زمین و چشمهاش سیخ افتاد قلپی توی دستش: گفت اینجا؟ ظاهرا چند نفر توی ماشینهای توی خیابان پس افتاده بودند – یک دفعه هم توی پارک خیابان بهار یک نفری را بوسیدم چند سال پیش، که دخترهیی که با دوست پسرش آمده بود بیرون، نیم متر حدودا روی نیمکتش پرید بالا، نفسش بند آمد، فکر کنم تا خانه داشت میلرزید. کلا من نمیفهمم اینجا مشهد است. فکر میکنم توی ناف لندن داریم راه میرویم. هویج هم آدم که نمیشود، یک کوچه مانده به خانهی ما، گیر میدهد که این پسره چهطوره؟ گفتم میخوایی بروم تورش کنم؟ داد زدی که نه همون یکی بسم بود. بعد هم کلی ایستادی از دور خیره به این پسره که چقدر ماهه. خوب، پسره بدن خوبی داشت. یعنی آخرسر که خودت را کشتی، برگشتم و نگاهش کردم و بد نبود. از آن سجادی که بهتر بود، نمیدانم از چیش خوشاش آمده بود. هووم؟ هر چند از هویج هیچ انتظار خاصی نباید داشت، بمب اتم پر سر و صدا. از من هم نباید انتظار داشت، خوب، یک رگم ترکه، هر چند درست نمیدانم از کجا، تو میدونی؟
تیتر: یک فیلم محشر توپ با تم جی، که هر جور شده گیرش بیارید و ببینید. دیوانه کننده خوب بود. خیلی دوستش داشتم. مخصوصا پسرهی بات توی فیلم، با اون چشمهای غمگیناش و اون دایالوگهای نازی که میگفت. خدایا فیلم ماه بود، از دستش ندین
وبلاگ برای دوست داشتن
http://badelie.blogspot.com/
http://barbodshab.raha-web.net/
تیتر: یک فیلم محشر توپ با تم جی، که هر جور شده گیرش بیارید و ببینید. دیوانه کننده خوب بود. خیلی دوستش داشتم. مخصوصا پسرهی بات توی فیلم، با اون چشمهای غمگیناش و اون دایالوگهای نازی که میگفت. خدایا فیلم ماه بود، از دستش ندین
وبلاگ برای دوست داشتن
http://badelie.blogspot.com/
http://barbodshab.raha-web.net/
No comments:
Post a Comment