Saturday, May 03, 2008

تابستان اجباری


من خوابم. من ... تب دارم. تن‌م می‌سوزد. صدای تو از پشت تلفن می‌خندد. یک جور گنگی توی هوا هست، یک جور مکث، من خوابم. این بیست و چند روز همه‌ش توی یک خواب منگ، یک کابوس غریب گذشت، حالا محکم خورده‌ام به دیوار تقویم: امروز از مشهد می‌روم. یک مکث کوتاه در تهران. و سقوط به جنوب. به دریا. به شرجی. به آدم‌های ساکن کنار دریا. رفتن به یکی از پایگاه‌های نیروی دریایی، برای چهار ماه دیگر. و بعد یک مرخصی دیگر. بعد سه ماه دیگر. بعد یک مرخصی دیگر. بعد کارت لعنتی پایان خدمت. من ... خسته‌م. امروز می‌روم و یک کوله‌پشتی سنگین خاطره‌های غریب توی دلم‌ باهام می‌آیند دو هزار و سیصد و نود کیلومتر آن‌ور تر، توی اتاقک چوبی تنهایی‌هایم بپوسند

تابستان اجباری است. بعد از هشت ماه بهار که اجباری گذشت
اگر برسم، پست بعدی‌ام از تهران خواهد بود
بعد از جنوب
بعد
قاقا‌لی‌لی رو لولو خورده
میومیو
...

آقای سپهر، من یک دوست پسر داشتم که هفت سال با هم بودیم. هفت سال واقعا با هم بودیم. بعد ایشان خسته شدند و من را پرت کردند توی کوچه و رفتند زن گرفتند. بعد من هم سر لج‌بازی گفتم: آره؟ من هم می‌توانم. رفتم با یک دختری دوست شدم. ماه‌ها سنگین و جوجو و عاشقانه باهم دوست بودیم. ولی فقط دوست بودیم. وقتی دیدم که فقط دارم زنده‌گی‌اش را به گند می‌کشم، که دیوار بیشتر از من برایش خاصیت داشت، باهم کات کردیم. حالا، با یک دوست جدید هستم. یک دوست جدید، که شاید بدل به یک رابطه‌ی طولانی مدت شود. آقای سپهر، آدم‌ها عوض شده‌اند. همین، که هنوز هم پشت پنجره‌های غمگین اتاقم بیاستم و به سر و صدای خیابان‌ها گوش کنم. فقط ایستاده باشم
هی
...

8 comments:

  1. Anonymous9:43 PM

    Mamnun, arezooyeh behtarin haro daram barat dosteh man

    ReplyDelete
  2. Anonymous1:11 AM

    dari miri, be salamat...
    :)

    ReplyDelete
  3. Anonymous4:28 AM

    delam tang mishe miri ...sob sob :(

    ReplyDelete
  4. Anonymous12:09 PM

    راست می گن خب

    ReplyDelete
  5. دوست پسر اصطلاحی است که برای توصیف یک موجود همیار ...عاشق و اجتماعی به‌کار می‌رود. رابطه دوست پسرانه معمولاً شامل درک دوجانبه، احترام و محبت نیز هست.
    اما هیچوقت دیده نشده

    ReplyDelete
  6. مرسي
    من دوس داشتم يكي لينكم كنه و اينا

    ReplyDelete
  7. غلغل ِ صدای ِ دوست از پشت ِ تلفن... گنگی ی بهاری ِ هوا، با بو های معلق، با نسیم هایی که بار ِ خواب میارن...
    تنهاییتو شجاعانه تحمل کن پسر! تو که با کوله بار ِ کتاب میری، با کوله بار ِ اون همه دنیا های نویی که با زندگی ِ نویسنده هاشون وارد ِ تو میشه برگرد...
    ...
    وایسادم که وایسادم، دلم خواسته وایسادم، اصلاً ...

    ReplyDelete
  8. Anonymous7:53 AM

    گویا اینجا دوباره فعال شده و من بی خبر بودم، شرمنده، خوشحال شدم دیدم دوباره می نویسید و بی اجازه هم دوباره روی پسر لینکتون کردم. موفق باشید

    ReplyDelete