Thursday, May 01, 2008

کاش همه‌ی روزهای هفته سه‌شنبه بود


کابوس، کابوس دیدم. دیشب همه‌ش کابوس می‌دیدم. هی غلت می‌زدم و هی از خواب می‌پریدم و هی دل‌م تنگ می‌شد، لحاف را مچاله بغل کرده بودم، محکم، سفت، بغل‌ش کرده بودم و باز از خسته‌گی و آشفته‌گی خواب‌م می‌برد و باز کابوس می‌دیدم. کابوس می‌دیدم که رفته‌یم خانه‌ی آقای دوست. بعد، مثل همان فیلمه می‌شد، تو مجبورم می‌کردی که با اون بخوابم و خودت دراز می‌کشیدی و لبخند می‌زدی و کاندوم بین انگشت‌هایم می‌گذاشتی. هی از خواب می‌پریدم و هی سردم بود و هی صدایت می‌زدم و هنوز شب بود و هنوز داشتم کابوس می‌دیدم و ... صبح شده بود. بیدار شدم. بدخلاق بودم. سگ بودم. صبح خواب مانده بودم. تحقیق تو ماند. دل‌م گرفت. زنگ زدم بهت بگم که خواب موندم، کابوس‌م را تعریف کردم، تو مکث کردی. تو فقط مکث کردی. تمام روز مثل یک شبح تنها توی خانه چرخ می‌زدم و خبر خاصی نبود. روزمره‌گی توی هوا بود. رفتم بیرون. توی خیابان سگ بودم. رفتم خرید کردم. برگشتم. موقع برگشتن بدجوری هنوز سگ بودم. آمدم خانه. باقالی‌ها را پاک کردم، ریختم توی لگن قرمز، پاک کردم و نگذاشتم هیچ‌کی کمک کند. باقالی‌ها را شستم و گذاشتم روی گاز. دو قاشق نصفه نمک ریختم. بعدا که دیدیم کم‌نمک است، یک قاشق دیگر هم ریختم. برگشتم توی اتاق. کامپیوتر را روشن نکردم. نخود سبز‌ها را پاک کردم. دانه‌های نخود سبز از بین انگشت‌هایم سر می‌خورد و هنوز سگ بودم. فکر می‌کردم و عصبی می‌شدم. هی عصبی می‌شدم. چرا باید برگردم؟ چرا باید بروم، نهصد کیلومتر تا تهران و هزار و چهار صد کیلومتر بعدش تا آن شهر لعنتی، بروم توی پادگان مسئول یک کتاب‌خانه باشم؟ چرا باید بروم؟ چرا من را کنار دریا اسیر کرده‌اند؟ چرا باید همه‌ش با موج‌ها سرگیجه بگیرم؟ چقدر خسته‌ام. چقدر خسته‌ام. چرا خر شدم رفتم سربازی؟ چرا پسر‌ها باید بروند سربازی؟ من که نه مذهبی هستم و نه اعتقادی به چیزی دارم، نه چیزی اصلا برایم مهم است، برای چی باید بروم پادگان؟ برای چی وقتی چشم‌هایم این‌قدر ضعیف است، معاف‌ام نکردند؟ چرا خر شدم برای جی بودن درخواست ندادم؟ چرا ... دانه‌های نخود سبز از بین انگشت‌هایم سر می‌خورد و هنوز سگ بودم. نخود سبز‌ها تمام شد و هنوز سگ بودم. یک لیوان قهوه درست کردم و آخرین پاکت قهوه را توی لیوان ریختم و هنوز سگ بودم. توی اتاق موسیقی گوش کردم. راه رفتم. راه رفتم. باز هم راه رفتم. فکر کردم. به صدای تو فکر کردم. به این‌که شنبه یا یک‌شنبه می‌روم تهران. به این‌که چهارشنبه صبح باید حضور بزنم. به این‌که ... به خودم امید می‌دهم که مهر ماه دوباره یک ماه برمی‌گردم خانه. دوباره برمی‌گردم پیش تو. فکر می‌کنم که وقتی برگردم چیزی دیگر نمانده. فکر کردم وسط‌های زمستان آن کارت لعنتی پایان خدمت را توی دستم برمی‌گردم پیش تو. فکر کردم آن موقع تو لیسانس قبول شدی. آن موقع می‌رویم یک شهر دیگر. من یک آپارتمان کوچک می‌گیرم. تو می‌آیی پیش من. من کار می‌کنم، مثل الان کار می‌کنم. تو درس می‌خوانی. تو انگلیسی یاد می‌گیری. من فرانسه‌ام را تکمیل می‌کنم. می‌روم تافل‌ام را هم می‌گیرم. درست که تمام شد، پاسپورت می‌گیریم و من می‌روم مستر‌ام را بگیرم، تو هم مستر‌ات را بگیری. بعد همه چیز خوب است. بعد همه چیزهای بد تمام شده است. بعد می‌شود آرام بود. می‌شود آرام بود. پیش تو می‌شود آرام بود. می‌شود. به خودم می‌گویم می‌شود و قهوه‌ی گرم را هم می‌زنم و سر می‌کشم و هم می‌زنم و سر می‌کشم و هم می‌زنم و راه می‌روم. باز هم راه می‌روم. برای ناهار سیب‌زمینی سرخ می‌کنم. توی ظرف‌ها فلفل دولمه‌یی و پیاز خرد می‌کنم. دو ظرف چینی پر از ترشی می‌کنم. ناهار را می‌کشم. ناهار می‌خوریم. کانکت می‌شوم. وب‌لاگ را آپ می‌کنم. به عکس تو توی من‌جم خیره می‌مانم. عکس‌ت را لیس می‌زنم. خسته‌ام. می‌خوابم. آرام می‌خوابم. بیدار می‌شوم. با مامان می‌رویم بیرون. چند بار با هویج تلفنی صحبت می‌کنم. قرار گذاشته با پسر سجادی. می‌روم روزنامه می‌خرم. می‌روم یک کتاب می‌خرم. می‌آیم خانه. پشت کامپیوتر ولو می‌شوم. بستنی توت‌فرنگی می‌خورم. باقالی می‌خورم. آهنگ گوش می‌کنم. باز هم آهنگ گوش می‌کنم. زنگ می‌زنم به تو. صدایت خوب است. صدایت آرام است. می‌گویم فردا می‌بینم‌ات. می‌گویم ... توی دلم می‌گویم خیلی دوست‌ت دارم. توی دلم می‌گویم دلم برایت یک ذره شده. بیرون هستی. می‌توانی کوتاه من را ببینی. نمی‌آیم بیرون. اصلاح نکردم. موهایم سگ است. اخلاقم سگ است. خسته‌ام. خیلی خسته‌ام. آقای دوست از گیلان زنگ زده بود چیزی بپرسد، همان اول پرسید صدایت چرا این‌ شکلی است؟ گفتم خسته‌ام. خیلی، خیلی خسته‌ام. خیلی خسته‌ام. قهوه ندارم. می‌خواهم یک لیوان چایی بخورم. شب است. نسیم از پنجره می‌آید توی اتاق. چراغ می‌رقصد.

...

تیتر: سه‌شنبه‌ها. یکی از آهنگ‌های محسن چاووشی. که پسره‌ی خوش‌تیپم من را باهاش آشتی داد. یعنی با آهنگ‌های فارسی آشتی داد که همه‌ش انگلیسی و فرانسه گوش نکنم.
ممنون از هم‌سرشت برای معرفی وب‌لاگ‌م. مرسی

http://hamsereshtm.blogfa.com/post-256.aspx

2 comments:

  1. Anonymous7:40 AM

    شب است. نسیم از پنجره می‌آید توی اتاق. چراغ می‌رقصد
    .
    .
    .
    و
    سايه هاي غريب روي تن تو

    ReplyDelete
  2. Anonymous2:24 PM

    Chera porseshi ageh azat misheh to commentha pasokh nemidi ?
    Posthayeh ghablit ro ke khondam didam damad shodeh !Posthayeh jadidet ama chize digeh migeh !Barayeh hes kardaneh postat ke doseshon daram miporsam va na chizi digeh !

    ReplyDelete