سه سال پیش بود و من قدم زنان نزدیک شدم به دکه و برگشتی و لبخند زدی. سه سال پیش بود و با هم رفتم آبمیوه خوردیم. من دو تا آب پرتقال خواستم. سه سال پیش بود که توی پارک خیابان راهنمایی نشستیم و سالها بود با هم دوست بودیم ... ایستاده بودم در سه راه راهنمایی و گفته بودی که دیر میکنی. گفته بودی توی ترافیک گیر کردی. داشتم فکر میکردم به اینکه آبی میپوشیدم بهتر نبود؟ چرا همه را روشن پوشیدم – زرد و کرم و سفید – شاید بیشتر روی مرتب کردن موهایم وقت میگذاشتم ... پنج دقیقهای حاظر شدن همین میشود دیگر که نصف موهایت خوابیده باشد و بقیه حالت گرفته باشند – خوب است حالا ژل ِ تافت مگا است، وحشتناک سفت – و مردد ... شبیه عکسات هستی؟ یا
...
از دور آمدی. شناختمات در یک لحظه. خوشگلتر از عکسهایت بودی. نزدیک شدی. از کنارم رد شدی. نتوانستی بین پسرها من را تشخیص بدهی. ایستادی. شمارهام را گرفتی. نزدیک شدم بهت. تلفن زنگ خورد. جواب ندادم. برگشتی و لبخند زدم. قدم زنان رفتیم به پارک خیابان راهنمایی. سالها بود با هم دوست بودیم
...
باران بارید. باران موها و لباسام را خیس کرد و نمیخواستم بروم. میخواستم بمانم کنار تو و آن پسرهی موبور ِ جینگول که همهاش با آن چتر گنده چرخ میزد و همهی آدمها باید مواظب بودند که کور و شل و پل نشوند. میخواستم بمانم کنار تو و با چشمهای عسلی ات نگاهم کنی و لبخند بزنی. میخواستم باشم و ... زمان گذشته بود. زمان گذشته بود و باید برمیگشتم
...
برگشتم. توی باران برگشتم. تاکسی نگرفتم. فردا هم ... میرسد. فردا هم میشود دوباره همدیگر را ببینیم. فردا هم میشود دوباره با هم بود. دوباره لبخند زد. دوباره توی چشمهای هم ... چشمهای عسلیات روشنات غمگین بود. یک غم که دوستاش داشتم. یک غم که سلامام میکرد. یک غم که مال تو ... مال خودمان است. مال خودمان خواهد بود. یعنی
میشود
؟
No comments:
Post a Comment