از دور که برگشتی و من رو دیدی، تنت لرزید، فکر میکردی با یکی از همین پسرهای معمولی روبهرو میشوی، نه من که یک پارچه آتشام. برگشتی و لبخند زدی و جلوتر آمدم و گفتم: مهدی؟ گفتی خودتی. گفتم من رو شناختی؟ گفتی که با این همه نشانه که چیزی کم نبود، لباس آبی، کولهپشتی مشکلی و موهای فرق وسط. این پا و آن پا کردیم که کجا برویم. آخر سر من گفتم که بریم توچال. رفتیم. کافی شاپ نه شلوغ بود و نه خلوت. یک میزی انتخاب کردیم وسطهای سالن. نشستیم و من آب پرتقال خواستم و تو ... و حرف زدیم. حرف زدیم و تو هنوز گیج بودی. هنوز یک کم داشتی میلرزیدی. من آپ پرتقال دوم را خواستم. پول را پرداختی. آمدیم بیرون. هنوز کلی حرف مانده بود برای زدن. هنوز خیلی چیزها مانده بود که روشن شود. آتش روشن شده بود. آتش بین انگشتهایمان میسوخت. رفتیم توی پارک نشستیم روی یک نیمکت و غروب را مزهمزه کردیم و حرف زدیم و حرف زدیم و سالها بود با هم دوست بودیم. دوست بودیم و همه چیز لباسهای تنگ آبی تناش کرده بود
دوباره دیدمات. جلوی دفتر روزنامه خراسان منتظرت ماندم که آمدی و لباس آبی تنات بود و از دور لبخند میزدی و دستم را گرفتی و راهنماییام کردی از بین آپارتمانها به اتاق خواب خودت. آمدن همان و این سه سال هی لنگر انداختن توی اتاقت همان. تا ... تا تو رفتی تهران و من رفتم به نام سربازی دور ایران را بگردم. سندروم ولی ماند. سندروم توی وجودم رشد پیدا میکرد و هر جوری بود خودش را میکشاند به نگاههای چپ چپ به پسرهای جوان خوشتیپی که مثل تو لباسهای آبی پررنگ میپوشند. خیره خیره نگاهشان میکرد تا رد میشدند و بعد یک جور خلاء منگ توی وجودم را پر میکرد. یک جور خلاء که توی استکانهای پایه بلند چایی که تو میآوردی پر میشد و یک جور آرامش آبی که توی اتاقات بود و یک جور خوبی که از توی دریچههای کولر اتاقات روی نفسهایم را پر میکرد. یک جور گرمی که توی انگشتهای لاغرات بود. یک جور سبکی که فقط توی فضایی بود که تو بودی
تو رفتهیی و حالا میخواهم تهران بیایم به دیدنات. بیایم و این بار هم آرامش را نزدیک تو بودن پیدا کنم. بیایم و لبخند بزنیم و شاید هم بگوییم از همان اولین بار که تو منگ وبلاگ من مانده بودی – یک وبلاگ دیگه که فیلتر شد، جی هم نبود – و گفتی که صفحه را باز کرده بودی و یک آن به خودت آمدهیی که دو سه ساعت گذشته و تو فقط داشتی آرشیو را میخواندی ... و من که صفحهی وبلاگت را باز کردم و زمانه پر شده بود از یک جور آبی پررنگ و به خودم آمدم که داشتم پستهایت را میخواندم و باز هم میخواندم و باز هم
...
پیوست: برای اون پسرهی خوشتیپ که دعوتام کرده بود در مورد اولین وبلاگ ِ جی که باهاش آشنا شدم را بنویسم. این پست هم برای مهدی همزاد ِ خوشگل خودمان: وبلاگ برای دوست داشتن
http://www.hamzaaad.blogspot.com/
دعوتنامهی من به بازی را اینجا بخوانید
http://empathema.blogfa.com/post-20.aspx
یک پست وبلاگی برای من ... آخ جون
http://saayeetariki.blogspot.com/2008/04/blog-post.html
دوباره دیدمات. جلوی دفتر روزنامه خراسان منتظرت ماندم که آمدی و لباس آبی تنات بود و از دور لبخند میزدی و دستم را گرفتی و راهنماییام کردی از بین آپارتمانها به اتاق خواب خودت. آمدن همان و این سه سال هی لنگر انداختن توی اتاقت همان. تا ... تا تو رفتی تهران و من رفتم به نام سربازی دور ایران را بگردم. سندروم ولی ماند. سندروم توی وجودم رشد پیدا میکرد و هر جوری بود خودش را میکشاند به نگاههای چپ چپ به پسرهای جوان خوشتیپی که مثل تو لباسهای آبی پررنگ میپوشند. خیره خیره نگاهشان میکرد تا رد میشدند و بعد یک جور خلاء منگ توی وجودم را پر میکرد. یک جور خلاء که توی استکانهای پایه بلند چایی که تو میآوردی پر میشد و یک جور آرامش آبی که توی اتاقات بود و یک جور خوبی که از توی دریچههای کولر اتاقات روی نفسهایم را پر میکرد. یک جور گرمی که توی انگشتهای لاغرات بود. یک جور سبکی که فقط توی فضایی بود که تو بودی
تو رفتهیی و حالا میخواهم تهران بیایم به دیدنات. بیایم و این بار هم آرامش را نزدیک تو بودن پیدا کنم. بیایم و لبخند بزنیم و شاید هم بگوییم از همان اولین بار که تو منگ وبلاگ من مانده بودی – یک وبلاگ دیگه که فیلتر شد، جی هم نبود – و گفتی که صفحه را باز کرده بودی و یک آن به خودت آمدهیی که دو سه ساعت گذشته و تو فقط داشتی آرشیو را میخواندی ... و من که صفحهی وبلاگت را باز کردم و زمانه پر شده بود از یک جور آبی پررنگ و به خودم آمدم که داشتم پستهایت را میخواندم و باز هم میخواندم و باز هم
...
پیوست: برای اون پسرهی خوشتیپ که دعوتام کرده بود در مورد اولین وبلاگ ِ جی که باهاش آشنا شدم را بنویسم. این پست هم برای مهدی همزاد ِ خوشگل خودمان: وبلاگ برای دوست داشتن
http://www.hamzaaad.blogspot.com/
دعوتنامهی من به بازی را اینجا بخوانید
http://empathema.blogfa.com/post-20.aspx
یک پست وبلاگی برای من ... آخ جون
http://saayeetariki.blogspot.com/2008/04/blog-post.html
In postet dar rastayeh posteh ghabiliteh ya mokhtalefan ?
ReplyDeleteman bayad yek chizhaee ro tu mail azat beporsam..alan ehsase ajibi daram !!! akh nemifahmam rabeteharooooo...mesle fight club shode..ki kiye injaaaaaa..
ReplyDelete