بلوار سجاد توی شلوغی خودش منگ است. بعد از دو هفته مشهد بودن، از سر اجبار گذرم افتاده چهارراه بزرگمهر، کارم تمام میشود، قدم زنان رد میشوم و فکر میکنم که حتا موهایم هم مرتب نیستند، که ... چه فرقی میکند. اگر صبر هم میکردم از هیچ کدام سمت کسی پیدایش نمیشد. میدانستم تو بیرون هستی، ولی می دانستی جایی هستی دور، خیلی دورتر ... دلم گرفته بود. دیشب باز حواسم به کامپیوتر بود که دیدم روزهای سال مثل ماسه از بین انگشتهایم فرو ریختند. سردم شد. فکر کردم چقدر دلم گرفته. دلم گرفته بود. قرنهاست صدایت را نشنیدهام، از وقتی برگشتی از تهران گم شدی. نمیگذاری بهت نزدیک شوم. اینجا مینویسم، کاش اینجا بخوانی و ... چرا باباها همیشه مشکل دارند با ماها؟ چرای بابای تو نمیگذارد آزاد باشی؟ از چی میترسد؟ سوالها ذهنم را پر کرده بودند و فکر کردم چقدر دلم میخواهد گریه کنم و فکر کردم چقدر دلم تنگ شده بیایی از آن ور خیابان با آن چشمهای عسلی شیطانت ... چشمهای نازت که هر بار به یک رنگ تازه است، که توی نور رنگ عوض میکند ... فکر کردم ... بلوار سجاد توی شلوغی خودش منگ بود. منتظر نشدم. راه افتادم. قدم زنان به سمت خانه ... سر راه از اینجا و آنجا خنزر پنزر گرفتم. رفتم چند تا فیلم خریدم. رفتم کاغذ خریدم. رفتم ... حوصله نداشتم. آمدم خانه شام درست کردم. دهنام تلخ بود. نوشابه خوردم. آب پرتقال خوردم. فکر کردم دهنم را فقط تو شیرین میکنی. تو تحریم بودی. تو دور بودی از همه چیز. تو ... دلم تنگ شده آخر. دلم کوچولو است. آخر، آخر هفته باید دوباره برگردم و هفتهی دیگر که شروع شود، یکشنبه که بیاید، باید خودم را به آن پادگان لعنتی معرفی کنم، دوباره خودم را محو کنم، دوباره شبها به ستارههای آسمان نگاه کنم – اگر شرجی هوا بگذارد – و فکر کنم ستارههای دو هزار و سی و شش کیلومتر آنور تر، توی مشهد چه شکلی هستند، فکر کنم تا خانه، تا تو، سی ساعت اتوبوس سواری راه است، فکر کنم دلم گرفته. دلم گرفته. شام را توی بشقاب میکشم و با چنگال باهاش بازی میکنم. تکههای جیگر توی دهنم مزهی تلخی دارند. مزه مزه میکنم. دوست ندارم. ولی میخورم. حوصله ندارم مامان بپرسد چرا شام نمیخوری. شام تمام میشود. توی اتاق کامپیوتر روشن است. فایلها را نگاه میکنم. دوباره پروفایل منجمات را باز میکنم و خیره میشوم به لبخند محوی که توی عکس هست. دلم میگیرد. فکر میکنم این بار که ببینمات باید محکم بغلات کنم، گازت بگیرم بگم پسره چرا ولم میکنی کنار خیابان از تنهایی سردم بشود؟ وقتی بیایی دوباره لبخند میزنم. مثل آن بار که دیر کردی، آن بار آخر که دیر کردی و آمدی، آمدی و توی خیابان راهنمایی، دلت گرفته بود، جدی بودی، یک دفعه دستت را کشیدم و دو تایی وسط آن همه آدم دویدیم و کلی خندیدیم. بیایی میخندم. دوباره یک شیطنت جدید توی تمام وجودم پر میشود و یک کاری میکنم که خوشحال شوی. یا شوکه شوی. مثل آن بار که یک دفعه برگشتم رو به دکتر گفتم دوست پسرم هستی، و دکتر ماند که چه بگوید، تو یک کم شوکه شدی، شعور که ندارم آخر، دارم؟ هوووم؟ مطمئنی؟ میآیی امشب تا صبح برقصیم؟ یک رقص وحشی که وقتی تمام شود، کف پاهایمان تاول بسته باشد؟ پایهیی؟ هوووم؟ برویم؟
...
...
وبلاگ برای دوست داشتن
http://iplay.blogfa.com/
http://hamsereshtm.blogfa.com/
تیتر پست از «تولدی دیگر» ِ فروغ فرخزاد
http://iplay.blogfa.com/
http://hamsereshtm.blogfa.com/
تیتر پست از «تولدی دیگر» ِ فروغ فرخزاد
سبز خواهند شد
ReplyDelete