مساله فقط این بود که چشم دوست پسرش را دور دیده بود و آمده بود وسط خیابان و دگمههای پیراهناش تا روی ناف باز بود و من که با یک پا تکیه داده بودم به میلهی چراغ برق توی یک پارک خیلی خلوت و خیلی تارک همین جوری زل زده بودم بهش و داشتم با بستنی لیوانی شکلاتی دایتی خودم سر و کله میزدم و همانجور که قاشق چوبی وسط دهنم بود گفتم میخواهی همین جا برایت ساک بزنم؟ دوستم هم خیلی ساده به این نتیجه رسید که اصلا نباید با من توی یک تاریک بیاستد و چون بستنیاش تمام شده بود راه افتاد برویم قدم بزنیم
من توی پیشنهاد دادن خیلی خوب هستم، با انگشتهایم شمردم دیدم تقریبا همه را یک بار تا لب چشمه بردم و بعد ولشان کردم برویم پیتزا بخوریم به جای سکس. آن چند بار انگشتشمار هم که از دستم در رفته یا مست بودم یا خواب بودم یا عینک نزده بودم ندیدم نفهمیدم چی شد یا سرباز بودم توی یک شهر دور که خوب صد درصد طبیعی است سکس داشته باشی. ولی مساله ساک زدن نبود. حتا کلهپاک کن هم که نه من را دیده و نه صدایم را شنیده میداند من خیلی توی این یک دانه موضوع لنگ میزنم. البته احتمالا یک نفر که اگر تا آخر این هفته یک کار طراحی را تمام نکند من آبرویش را خیلی بد میبرم، جور دیگری فکر میکند. خوب عزیزم آن شب امکانات بود و من با تو توی یک اتاق بودم و هوا گرم بود و لباس خودش از تنمان رفت و من مگر خر باشم که سر تا پای تو را نبوسیده باشم. خوب واقعا گربه شده بودم، لیییییییییییییسات زدم، میو، شور بودی یک کم، ولی تا آخرش را لیسیدم
خوب. حالا همهی این چیزها کنار این چند روز همهاش دارم به یک نفر فکر میکنم. یک نفر که چهار سال است همدیگر را میشناسیم و باورتان میشود، تا حالا یک بار هم لب هم را نبوسیدهایم. یک نفر که همیشه خیلی وحشتناک دوستش داشتم و هیچ وقت، هیچ وقت بهش نگفتم. آخر همیشه وقتی نوبت کسانی میرسد که من دوستشان دارم، کلی خجالتی میشوم. فقط همان دو نفری که یک کارهایی باهاشان کردم، فقط همان دو نفر هستند که جرات دارم باهاشان حرف بزنم. البته با این آدمی که خیلی بدفرم دوستاش دارم جرات دارم خیلی خیلی حرفهای جدی بزنم. ولی جرات ندارم توی چشمهایش نگاه کنم. جرات ندارم توی چشمهایش نگاه کنم، به موهایش دست بکشم و هیچی نگم، هیچی نگم، فقط ببوسماش تا بوسهام همهی حرفها را بزند
من فقط بلدم آبرو ریزی کنم. برای همین آقا پسر خوشتیپ خوشمزه اگر لطف نکنی آن وبلاگ را کار طراحیاش را تمام کنی، من یک جورهایی آبرو ریزی راه میاندازم از همان روز آخری که با هم بودیم توی آن تاریکی و دو روز قبلاش که توی آن اتاق بودی و من پشت در کشیک میدادم و تو یک چیز پلاستیکی دستات بود تا یک جاهایی که خودت فقط خوف میدانی. به هر حال، کسلام، مساله فقط ساک زدن نیست، دلم میخواهد یکی را پنجول بکشم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم، ولی مساله این است که مثل یک بچه گربهی خر میترسم، میو
حالا اگه دیدی با پنجول کشیدن اوضاع درست نمی شه می تونی گاز بگیری
ReplyDeleteنیش هات رو که نکشیدن
!
باز دوباره خدا به خیر کند
ReplyDelete!
این بار بعید می دانم!
ReplyDeleteحرف زدن نمی خواد. یه جیغ گربه ای محکم بکشی سرش، خودش رامت میشه.
ReplyDeleteگاهی وقت ها بهتره به کسی که دوسش داری نگی که : دوست دارم.چون این طوری یک دردداری اما اگه گفتی و اون اون جور که تو دوسش داری ، تو رو دوست نداشت واقعا فاجعه رخ میده
ReplyDeleteو من چقد خرم و چه حریتهایی که نکردم وهنوز که هنوز است دل علی برایم میسوزد
ReplyDelete