چشمهایش تیره بود، موهای پرپشت ساده کوتاه شده، صورتی با پوستی سفید، نگاهی شاد، ولی جدی. این تمام چیزی است که در صفحهی کوچک موبایل میتوانستم ببینم. بچهها صدایش میزدند چکا. صورت چکا بود، صورتاش از خنده، از زندگی، از آرزو پر بود. صورتاش میگفت توی اوایل بیست سالگی است. شاید توی خیابان از کنار هم رده شده بودیم. شاید به هم نگاه کرده بودیم، شاید ته دلمان از هم خوشمان هم آمده بود. شاید
...
دیگر فرقی نمیکند چند تا شاید دیگر بسازم. چکا دیگر نیست
...
خیلی ساده دیگر نیست
...
چند هفته پیش، شب وقتی چکا به خانه برمیگشت، جلوی چشمهای مادرش او را چاقو زدهاند. جنازهاش را رها کردهاند و رفتهاند. چکا آنقدر خون بالا آورد تا مرد. چکا را کشتند، خیلی ساده، خیلی ساده، فقط چون گی بود
...
توی ماشین با بچهها نشسته بودیم و توی ترافیک نق میزدیم. موسیقی توی بلندگوها میکوفت. یکی از بچهها گفت عکس چکا را دارد. عکس چکا را دیدم. صورتش میخندید
...
چکا را میشناسم. ولی جوان ترنسی را نمیشناسم که عمدا با ماشین از رویش رد شدند، عمدا با ماشین به او زدند که کشته شود، فقط و فقط و فقط چون
ترنس
بود
...
با بچهها قرار گذاشته بودیم جمع شویم برویم ولگردی. رفتیم و مثل همیشه یک بهانه برای جیغ کشیدن لازم بود. رفتیم آخرین شب قبل از ماه رمضان را یک جایی بیرون شهر، یک جای تاریک و دنج، آتش روشن کردیم و جیغ زدیم و رقصیدیم و خوش گذراندیم تا جانمان درآمد. یک ساعت قبل از آنکه آتش شعله بگیرد و بخندیم و نعرهمان تا آن سمت دشت برود، چند تا پسر دور ما را گرفته بودند. گیر داده بودند به یکی از بچهها. دوست ما تاپ بنفش پوشیده بود و جیغ ویغ میکرد. گیر داده بودند شماره بگیرند. یکیشان دستاش توی جیب شلوارش بود. همهمان ترسیده بود. دوست تاپ بنفش پوشیدهی ما بیشتر از همه ترسیده بود. بعد توی ماشین گفت فکر کرده الان چاقو در میآورد، مثل چکا او را میکشند. او را میکشند چون گی است
...
توی گوگلریدرم صفحهی وبلاگ پسر را باز میکنم. نوشته است از کشته شدن و شکنجه شدن صدها همجنسگرا در عراق. فکر میکنم چقدر جهان کوچک است. چقدر خندهدار کوچک است، وقتی آدمها کشته میشوند، چون گی هستند یا ترنس هستند یا تفاوت دارند با بقیه
...
چقدر احمقانه مثل هم بودن مهم شده است
چقدر احمقانه زندگیها بیارزش شده است
چقدر احمقانه حکم صادر میکنند برای زندگی کسانی که حتا نامشان را هم نمیدانند
و فکر میکنند خدا خوشحال میشود. خدا خوشحال میشود که یک گی، یک ترنس کشته شود. حماقت تا چه حد؟ تا چه حد؟ خدای شما واقعا از کشته شدن یک گی، یک ترنس خوشحال میشود؟ خدای شما لبخند میزند؟
...
چند روز است به چکا فکر میکنم و نگاهاش که پر از امید، پر از زندگی بود. برای پسری که هیچوقت ندیدهام دلم خیلی غمگین است. پسری که کشته شد، چون خودش بود. چکا، دوستت دارم. چکا، امشب دستهایم آماده است تا روح کوچک تو را بغل کند، نازت بکند و آرام در گوشهایت زمزمه کند بگوید تقصیر تو نبود. تقصیر تو که نبود. امشب میخواهم با هم گریه کنیم چکا. امشب میخواهم لبهایت، گونههایت، بدنات را ببوسم چکا. چکا، چقدر زیاد، چقدر زیاد دوستت دارم
...
...
دیگر فرقی نمیکند چند تا شاید دیگر بسازم. چکا دیگر نیست
...
خیلی ساده دیگر نیست
...
چند هفته پیش، شب وقتی چکا به خانه برمیگشت، جلوی چشمهای مادرش او را چاقو زدهاند. جنازهاش را رها کردهاند و رفتهاند. چکا آنقدر خون بالا آورد تا مرد. چکا را کشتند، خیلی ساده، خیلی ساده، فقط چون گی بود
...
توی ماشین با بچهها نشسته بودیم و توی ترافیک نق میزدیم. موسیقی توی بلندگوها میکوفت. یکی از بچهها گفت عکس چکا را دارد. عکس چکا را دیدم. صورتش میخندید
...
چکا را میشناسم. ولی جوان ترنسی را نمیشناسم که عمدا با ماشین از رویش رد شدند، عمدا با ماشین به او زدند که کشته شود، فقط و فقط و فقط چون
ترنس
بود
...
با بچهها قرار گذاشته بودیم جمع شویم برویم ولگردی. رفتیم و مثل همیشه یک بهانه برای جیغ کشیدن لازم بود. رفتیم آخرین شب قبل از ماه رمضان را یک جایی بیرون شهر، یک جای تاریک و دنج، آتش روشن کردیم و جیغ زدیم و رقصیدیم و خوش گذراندیم تا جانمان درآمد. یک ساعت قبل از آنکه آتش شعله بگیرد و بخندیم و نعرهمان تا آن سمت دشت برود، چند تا پسر دور ما را گرفته بودند. گیر داده بودند به یکی از بچهها. دوست ما تاپ بنفش پوشیده بود و جیغ ویغ میکرد. گیر داده بودند شماره بگیرند. یکیشان دستاش توی جیب شلوارش بود. همهمان ترسیده بود. دوست تاپ بنفش پوشیدهی ما بیشتر از همه ترسیده بود. بعد توی ماشین گفت فکر کرده الان چاقو در میآورد، مثل چکا او را میکشند. او را میکشند چون گی است
...
توی گوگلریدرم صفحهی وبلاگ پسر را باز میکنم. نوشته است از کشته شدن و شکنجه شدن صدها همجنسگرا در عراق. فکر میکنم چقدر جهان کوچک است. چقدر خندهدار کوچک است، وقتی آدمها کشته میشوند، چون گی هستند یا ترنس هستند یا تفاوت دارند با بقیه
...
چقدر احمقانه مثل هم بودن مهم شده است
چقدر احمقانه زندگیها بیارزش شده است
چقدر احمقانه حکم صادر میکنند برای زندگی کسانی که حتا نامشان را هم نمیدانند
و فکر میکنند خدا خوشحال میشود. خدا خوشحال میشود که یک گی، یک ترنس کشته شود. حماقت تا چه حد؟ تا چه حد؟ خدای شما واقعا از کشته شدن یک گی، یک ترنس خوشحال میشود؟ خدای شما لبخند میزند؟
...
چند روز است به چکا فکر میکنم و نگاهاش که پر از امید، پر از زندگی بود. برای پسری که هیچوقت ندیدهام دلم خیلی غمگین است. پسری که کشته شد، چون خودش بود. چکا، دوستت دارم. چکا، امشب دستهایم آماده است تا روح کوچک تو را بغل کند، نازت بکند و آرام در گوشهایت زمزمه کند بگوید تقصیر تو نبود. تقصیر تو که نبود. امشب میخواهم با هم گریه کنیم چکا. امشب میخواهم لبهایت، گونههایت، بدنات را ببوسم چکا. چکا، چقدر زیاد، چقدر زیاد دوستت دارم
...
تروخدا احتیاط کنید
ReplyDeleteبه این دوست تاپ بنفش پوشیده تون از طرف من بگید
شیعه ها دو تا امام دارن که یکی شون ذلت رو پذیرفت و کشته نشد. یکی شون کشته شدن رو پذیرفتو صلح نکرد. به گواهی تاریخ هردوشون هم بازنده بودند. حالا قصه ی من و توئه. یا باید خودمون باشیم و هر لحظه بترسیم از این که دستایی که تو جیب ها رفته ان چی در می آرن یا این که مثل تازه دامادهای دهاتی با ته ریش و تسبیح دیده شیم در ملا عام که برای من یکی از مردن بدتره.
راه سومی هم هست؟
راه سوم فراره
ReplyDeleteراه چهارم
ReplyDeleteبی اعتنایی
بی اعتنایی محض
اون کسایی که توعراق هم میکشند با نام لشکر مهدی بودند یعنی ساپورت از ایران....خدایی که با کشتن لبخند بزنه لیاقت خدا بودن نداره.منم با راه سوم موافقم.
ReplyDeleteبه تخمم سرخی میخک توو مهتاب
ReplyDeleteبه تخمم رقص نیلوفر روی آب
قفس بارونه، کابوس کبوتر
به تخمم کوچه باغ شعر سهراب