عکس همچنان تزئینی است
رفته بودیم ولگردی. یعنی دوستهایم تا یک پسر تایپ میدیدند جیغشان میرفت هوا و دنیایی بود در نوع خودش، تقریبا آنقدر معنوی که ماشینها ترمز میکردند سرشان را میآوردند بیرون ما چهار تا را نگاه میکردند آبرو میپاشیدیم وسط پیادهرو. از روی یک پل عابر پیادهی گندهی آبی داشتیم رد میشدیم و همانطور که پلهبرقی ما را هل میداد پایین من برگشتم به یک دوست ملبس به یک فقره تیشرت تنگ بنفش گفتم مگر چیزی به اسم استریت وجود دارد؟ هنوز حرفام را تیشرت بنفش نجویده بود که یک صدایی از آن طرف پلهبرقی بلند شد به انگلیسی گفت: چطوری گی؟ من هم به انگلیسی جواب دادم ممنون، مرسی، خوبم. و برگشتیم و نگاه کردیم و یک پسر جوان معمولی ملبس به یک عدد تیشرت سیاه تنگ و موهای قهوهیی ژل زده زل زده بود به ما سه تا، یکی هم کنارش بود من نخواستم او را ببینم. آقای تیشرت تنگ بنفش فرمودند آقا تحصیل کرده تشریف داشتند. رفته بودیم یک عدد پسر ملبس به یک فقره تیشرت آبی تنگ برای خودشان گردنبند و حلقه ابتاع فرمایند. قبل از آنکه یک عدد گردنبند به شکل دو حرف انگلیسی جی که درون هم فرو رفته بودند به سلیقهی من بخرند و یک رینگ سادهی نقرهیی، ولی شیک باز هم به سلیقهی من بخرند، آقای بنفش تنگ رو به من که سورمهیی تنگ پوشیده بودم برگشتند و پرسیدند حالا تایپ شما چی هست؟ من هم یک جوابی دادم که ختم شد به اینکه این گردنبند رو ببینید. ولی بعد که آقایان از هم جدا شدیم و آن دو فقره رفتند مهمانی و یک فقره با گردنبند و انگشتر برگشت خانه، من هم سوار تاکسی شدم و منگ بودم، این سوال توی سرم وول میخورد که من دنبال چی میگردم؟
حالا این سوال از دیشب دور و بر من پرسه میزند. با هم رفتیم جلق زدیم. با هم دوست هم شدیم. با هم با آهنگ پاستوریزهی ساسیمانکن رقصیدیم و بعد هم با هم سردرد شدیم از آفتاب که رفته بودم دنبال یک کار اداری. ولی جوابی نیست. از لحاظ تئوریک با مرور پروفایلهایم، من دنبال یک موجودی میگردم که دانشجو باشد و سه تا پنج سال از من کوچکتر باشد و بدناش اسموث باشد و جلف باشد و فشن باشد و وی مور بی باشد و لوس باشد و از ساعتهای متمادی لیس زده شدن خوشاش بیاید و به طرز جالبی خل و چل هم باشد. ولی از لحاظ تئوریک من نشستهام توی خانهام، پشت مانیتور نوزده اینچ فلت سامسونگ سیاه رنگام و موسیقی گوش میکنم و کوئیر از فولکز نگاه میکنم، میخوانم، مینویسم، ترجمه میکنم و به وزن اضافه کردنام ادامه میدهم. از لحاظ احساسی دلم میخواهد یک نفر باشد که وراجی کنیم با هم و با هم آشپزی کنیم و با هم دوست باشیم و خیلی چیزهای دیگر. از لحاظ عملی هیچ کار خاصی نمیکنم
دیروز توی پاساژ یک سری گردنبند جلف دیده بودم و با دوستم نگاه میکردیم و دو فقرهی دیگر رفته بودند جوراب ببینند و بعد من هوسناک شدم و شروع کردم به قر دادن و دوستم چشمغره رفت و گفت این جوری بدنات را تکان نده با اون کون گندهات. و بعد هم ما معصومانه رفتیم شورت ببینیم ولی دوستم نپسندید
مسالهی اصلی این است که کسل شدم، حوصله ندارم، دلم یک کم جیغ و داد میخواهد، ولی تا میآیم خودم را یک تکانی بدهم یکی میگوید هیس. کلی کار دارم انجام بدهم ولی هوس نمیکنم. چرا گربهها این جوری میشوند؟ تا آخر فرودین همه چیز خوب بود و سکس بود و زندگی بود و ملس بودم و پف کرده و هوسناک. بعد از اردیبهشت به همه چیز پنجول میکشم و هیچی ته دلم را نمیگیرد و ویار گرفتم از انواع مختلف. همهی دیتهایم هم ختم میشود به یک موجود وحشتناکی که اغلب موارد نیمه کچل است و زشت است و ملالآور است و سلام که میکند بعد میپرسد خوب، بسه، برویم بکنیم؟ من هم یک جوری خیلی بد سر کارش میگذارم برود تنهایی توی کف جلق بزند و آه بکشد
پرسه میزنم، بیحوصله، دلم میخواهد یکی را پنجول بکشم، سرتاپایش را، ولی هیچی، هیچی این دور و بر ته دلم
...
این را گفته بودم. یک نفر بیاید خودش را تقدیم کند من گازش بگیرم
رفته بودیم ولگردی. یعنی دوستهایم تا یک پسر تایپ میدیدند جیغشان میرفت هوا و دنیایی بود در نوع خودش، تقریبا آنقدر معنوی که ماشینها ترمز میکردند سرشان را میآوردند بیرون ما چهار تا را نگاه میکردند آبرو میپاشیدیم وسط پیادهرو. از روی یک پل عابر پیادهی گندهی آبی داشتیم رد میشدیم و همانطور که پلهبرقی ما را هل میداد پایین من برگشتم به یک دوست ملبس به یک فقره تیشرت تنگ بنفش گفتم مگر چیزی به اسم استریت وجود دارد؟ هنوز حرفام را تیشرت بنفش نجویده بود که یک صدایی از آن طرف پلهبرقی بلند شد به انگلیسی گفت: چطوری گی؟ من هم به انگلیسی جواب دادم ممنون، مرسی، خوبم. و برگشتیم و نگاه کردیم و یک پسر جوان معمولی ملبس به یک عدد تیشرت سیاه تنگ و موهای قهوهیی ژل زده زل زده بود به ما سه تا، یکی هم کنارش بود من نخواستم او را ببینم. آقای تیشرت تنگ بنفش فرمودند آقا تحصیل کرده تشریف داشتند. رفته بودیم یک عدد پسر ملبس به یک فقره تیشرت آبی تنگ برای خودشان گردنبند و حلقه ابتاع فرمایند. قبل از آنکه یک عدد گردنبند به شکل دو حرف انگلیسی جی که درون هم فرو رفته بودند به سلیقهی من بخرند و یک رینگ سادهی نقرهیی، ولی شیک باز هم به سلیقهی من بخرند، آقای بنفش تنگ رو به من که سورمهیی تنگ پوشیده بودم برگشتند و پرسیدند حالا تایپ شما چی هست؟ من هم یک جوابی دادم که ختم شد به اینکه این گردنبند رو ببینید. ولی بعد که آقایان از هم جدا شدیم و آن دو فقره رفتند مهمانی و یک فقره با گردنبند و انگشتر برگشت خانه، من هم سوار تاکسی شدم و منگ بودم، این سوال توی سرم وول میخورد که من دنبال چی میگردم؟
حالا این سوال از دیشب دور و بر من پرسه میزند. با هم رفتیم جلق زدیم. با هم دوست هم شدیم. با هم با آهنگ پاستوریزهی ساسیمانکن رقصیدیم و بعد هم با هم سردرد شدیم از آفتاب که رفته بودم دنبال یک کار اداری. ولی جوابی نیست. از لحاظ تئوریک با مرور پروفایلهایم، من دنبال یک موجودی میگردم که دانشجو باشد و سه تا پنج سال از من کوچکتر باشد و بدناش اسموث باشد و جلف باشد و فشن باشد و وی مور بی باشد و لوس باشد و از ساعتهای متمادی لیس زده شدن خوشاش بیاید و به طرز جالبی خل و چل هم باشد. ولی از لحاظ تئوریک من نشستهام توی خانهام، پشت مانیتور نوزده اینچ فلت سامسونگ سیاه رنگام و موسیقی گوش میکنم و کوئیر از فولکز نگاه میکنم، میخوانم، مینویسم، ترجمه میکنم و به وزن اضافه کردنام ادامه میدهم. از لحاظ احساسی دلم میخواهد یک نفر باشد که وراجی کنیم با هم و با هم آشپزی کنیم و با هم دوست باشیم و خیلی چیزهای دیگر. از لحاظ عملی هیچ کار خاصی نمیکنم
دیروز توی پاساژ یک سری گردنبند جلف دیده بودم و با دوستم نگاه میکردیم و دو فقرهی دیگر رفته بودند جوراب ببینند و بعد من هوسناک شدم و شروع کردم به قر دادن و دوستم چشمغره رفت و گفت این جوری بدنات را تکان نده با اون کون گندهات. و بعد هم ما معصومانه رفتیم شورت ببینیم ولی دوستم نپسندید
مسالهی اصلی این است که کسل شدم، حوصله ندارم، دلم یک کم جیغ و داد میخواهد، ولی تا میآیم خودم را یک تکانی بدهم یکی میگوید هیس. کلی کار دارم انجام بدهم ولی هوس نمیکنم. چرا گربهها این جوری میشوند؟ تا آخر فرودین همه چیز خوب بود و سکس بود و زندگی بود و ملس بودم و پف کرده و هوسناک. بعد از اردیبهشت به همه چیز پنجول میکشم و هیچی ته دلم را نمیگیرد و ویار گرفتم از انواع مختلف. همهی دیتهایم هم ختم میشود به یک موجود وحشتناکی که اغلب موارد نیمه کچل است و زشت است و ملالآور است و سلام که میکند بعد میپرسد خوب، بسه، برویم بکنیم؟ من هم یک جوری خیلی بد سر کارش میگذارم برود تنهایی توی کف جلق بزند و آه بکشد
پرسه میزنم، بیحوصله، دلم میخواهد یکی را پنجول بکشم، سرتاپایش را، ولی هیچی، هیچی این دور و بر ته دلم
...
این را گفته بودم. یک نفر بیاید خودش را تقدیم کند من گازش بگیرم
رهام هست. رهام رو گاز بگیر
ReplyDeleteخدا به خیر کند
ReplyDeleteکه احتمالا تا به حال کرده است
از این به بعد هم بکند