یک – در زندگی لحظههایی هست که باید تصمیمهایی برخلاف نظر شخصی خودت بگیری. لحظههایی که باید به چیزی که عشق میورزی پشت کنی و خودت را از فضایی کاملن دلخاسته بیرون بکشی. امروز بهار آغاز میشود. بهار امسال برای من، شروع رودررویی با روزهای سختی است که روح و روان من را با خودش خرد خواهد کرد. امسال سال خوبی برای من نیست. من کاملن به دلایل شخصی و مشکلات شخصی، مجبورام ساعتهای زیادی را از برنامههای کاری خودم آزاد کنم. مجبور شدهام تمام برنامههایم را تغییر بدهم. نمیدانم توان گذراندن این روزها را دارم یا نه. نمیدانم جسمام چقدر میتواند همهی این چیزهای مزخرفی که در پیش است را تحمل کند. ممکن است خیلی زود، تا پایان بهار، مشکلات تمام شوند و من بتوانم به زندگی عادی خودم برگردم. ممکن است مشکلات تا ماهها امتداد یابند و من هیچ توانی برای مقابله با مشکلات ندارم. من همین الان هم قدرت تمرکز خودم را از دست دادم و نمیتوانم کاری انجام بدهم. بیش از یک هفته است که تمام برنامههایم متوقف مانده و در سکوت همهچیز را نگاه میکنم. من مجبورم، مجبورم تصمیمی بگیرم که از گرفتن آن واقعن واقعن با تمام وجود و روح متنفرم. من مجبورم خودم را از «چراغ» و تمام برنامههای آن خارج کنم و وبلاگ «رامتین» فعلن به صورت موقت تعطیل میشود تا برنامهیی تازه برایش بریزم
دوم – شش ماه گذشته که با «چراغ» زندگی کردم، از هفتههای شروع برنامهریزی و انتشار چهار شماره، هفتههای زیبایی بودند. با آدمهای مختلف و گوناگونی آشنا شدم. زندگی تازهیی را تجربه کردم. مجله روند رو به رشدی را دنبال میکند. آدمهای تازهیی وارد کار شدهاند. تجربههای جدیدی را شاهد بودم. از یک سو این تجربه موفق و زنده بود، از یک طرح تلخ و زننده. من در این شش ماه، با این واقعیت تلخ روبهرو شدم که چقدر فضای سنگین و سیاهی روی دنیای کوییر ایرانی قرار گرفته است. تحمل این فضا در چند هفتهی پایانی سال هشتاد و هفت برایم واقعا سخت بود. از یک طرف مشکلات شخصی تمام انرژی من را صرف خودش میکرد، از یک طرف این فضای سنگین من را داشت خرد میکرد، حالا در سال نو، میدانم که چقدر بیصبر و آتشین خواهم شد در این روزهایی که بیایند. روزهایی که هیچ چیزی برای خود من باقی نمیگذارند. وقتی نمیتوانم کار کنم، منطقیست که دیگران را معطل خودم نگه ندارم. من واقعا امیدوارم در این فضای جدید که برای مجله درست شده است، آدمهای جدید باز هم خودشان را به مجله برسانند و «چراغ» واقعا برای خود ما باشد. من مجبورم، ولی لطفن شما «چراغ» را تنها نگذارید
سوم – من آرزو داشتم، من واقعن آرزو داشتم. من را ببخشید و خدا نگهدارتان باشد
دوم – شش ماه گذشته که با «چراغ» زندگی کردم، از هفتههای شروع برنامهریزی و انتشار چهار شماره، هفتههای زیبایی بودند. با آدمهای مختلف و گوناگونی آشنا شدم. زندگی تازهیی را تجربه کردم. مجله روند رو به رشدی را دنبال میکند. آدمهای تازهیی وارد کار شدهاند. تجربههای جدیدی را شاهد بودم. از یک سو این تجربه موفق و زنده بود، از یک طرح تلخ و زننده. من در این شش ماه، با این واقعیت تلخ روبهرو شدم که چقدر فضای سنگین و سیاهی روی دنیای کوییر ایرانی قرار گرفته است. تحمل این فضا در چند هفتهی پایانی سال هشتاد و هفت برایم واقعا سخت بود. از یک طرف مشکلات شخصی تمام انرژی من را صرف خودش میکرد، از یک طرف این فضای سنگین من را داشت خرد میکرد، حالا در سال نو، میدانم که چقدر بیصبر و آتشین خواهم شد در این روزهایی که بیایند. روزهایی که هیچ چیزی برای خود من باقی نمیگذارند. وقتی نمیتوانم کار کنم، منطقیست که دیگران را معطل خودم نگه ندارم. من واقعا امیدوارم در این فضای جدید که برای مجله درست شده است، آدمهای جدید باز هم خودشان را به مجله برسانند و «چراغ» واقعا برای خود ما باشد. من مجبورم، ولی لطفن شما «چراغ» را تنها نگذارید
سوم – من آرزو داشتم، من واقعن آرزو داشتم. من را ببخشید و خدا نگهدارتان باشد
هیچ. فقط زود برگرد
ReplyDelete.
سین
چراغ چیزی برای ما ندارد!
ReplyDeleteهمیشه از سازمانی کار کردن متنفر بودم! سازمانی کار کردن یعنی استثمار!
اگر تو می روی چرا دیگران باید بمانند؟
اگر تو نمی توانی، چرا دیگران باید بتوانند؟
اصلا مگر چراغ چیست؟ زندگی؟
نه مطمئنا زندگی نیست! تنها بخشی از یک سازمان است! بخشی که ظاهرا تمام یک سازمان است!
اما من، رهام، تو، رامتین و دیگران همه به عنوان یک زندگی هنوز هستیم ... زنده!
سلام
نمیدونم چه اتفاقی افتاده.به هر حال امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی پایان بپذیره و باز هم شما رو در اینجا ببینیم.همیشه شاد باشید
ReplyDeletewww.eshaareh1.bloghaa.com
چراغ ِ به درد نخور به درک
ReplyDeleteحالا مگه رامتین نوشتن چقدر وقت می خواست
ها!؟
برای من معلوم بود که ممکنه چراغ خیلی چالش داشته باشه.
ReplyDeleteچون همه بارشو( چند وقت اخیر) ساقی و رامتین به دوش داشتند.
کسی چراغ رو انحصاری اعلام نکرده!
همه ما خواننده هاش یا منتقداش یا متنفراش این مدلیش کردیم.
اگر رامتین نوشتن رو دوست داریم چه ربطی به چراغ داره؟ یا برعکس!
که رامتین نمونه همه برن یا نرن, لااقل درست حرفهای رامتین رو بخونید
و به نظرش احترام.
خسته نباشی برای چراغ و برای آرزوهات
ReplyDeleteهمیشه همینطوره هر کی میاد می نویسه فقط برای این می نویسه که یکی پیدا بشه بیاد اونو بکنه فقط همین بعد هم که پیدا می کنه یا پیدا نمی کنه جل و پلاسشو جمع می کنه و می ره کسی که کیر پیدا می کنه خر کیف می شه جمع می کنه می ره کسی هم که کیر پیدا نمی کنه افسرده میشه جمع می کنه می ره این کار همیشه ی کونی های ایرانه . غیر از این هم هیچ چیزی واقعی نیست
ReplyDeleteحالا هم پیدا کردی یا نکردی وبلاگتو جمع کن و برو و رامتینی رو که می خوندیم زیر گور دفن کن تا ما باشیم بی خود به هیچ کس امید نبندیم
ReplyDeleteاگر همین طوریست که تو میگویی
ReplyDeleteکه برای دادن و کردن آدمها سراغ اینترنت میایند
همان بهتر که رامتین بساطاش را جمع کرد و فرار کرد
مگه نه؟
آخ، یکباره دلم گرفت فهمیدم رفته ای
ReplyDeleteحالا نمی شد تعطیل نمی کردی؟
زود برگرد لطفن
لطفن
باشه پیشی؟
هر جا که هستی موفق باشی دوست من
ReplyDeleteهوووم... حالا اگه رفتی، اگه سرت خیلی خیلی شلوغه
ReplyDeleteاگه چراغ خسته ات کرده و این "فضای سنگین" جامعه کوییر ایرانی
حتی اگه می خوای یه خرده نفس بکشی...
امیدوار باش
ادامه بده
و برگرد
رامتین،
ما، همه به هم احتیاج داریم