Monday, March 09, 2009

ملاقات با پسر در خیابان: نسخه‌ی وبلاگی


ماجرا: وب‌لاگ‌نویس سوژه در یکی از گ‌ی‌اسپات‌های تهران بدون هیچ قصد و منظور خاصی رد می‌شود و جلوی یک شورت فروشی اتفاق کاملن داستانی ما رخ می‌دهد. جلوی ویترین هات‌ترین پسر قابل‌تصور او ایستاده است و دارد جدیدترین مدل‌های شورت را دید می‌زند. پسر تایپ وب‌لاگ‌نویس سوژه است و کم مانده وب‌لاگ‌نویس مربوطه غش کند. ضمنا این پست هیچ ربطی به پست ویشگون وب‌لاگ همزاد ندارد و همه چیز پیشاپیش تکذیب می‌شود، من فقط شوخی دارم آخر سالی با خودم و با چند تا از دوست‌های عزیز و دوست‌داشتنی‌ام. خوب، شماها هم شوخی کنید یک کم، شاید اخر سالی یک کم فکر کردیم

نسخه‌ی وب‌لاگی رامتین: سرم را انداخته بودم پایین. قدم می‌زدیم همین جوری الکی. هدفون ام‌پی‌تری پلیرام هم توی یقه‌ام بود. لباس قرمز اسپریت‌ام را پوشیده بودم. سه تا گردن‌بند انداخته بودم. دو تا انگشتر داشتم. یکی توی شصت، یکی توی انگشت اشاره. توی دست چپ. حرف می‌زدیم با امیدرضا که پسره را دیدم. من زل زدم بهش. اون هم زل زد بهم. بعد چشمک هم زد بهم. بعد من داشتم غش می‌کردم. بعد دست انداختم بازوی امیدرضا را گرفتم که نیافتم. بعد امیدرضا از من پرسید: ببین رامتین، تو مطمئنی قبلن با این پسره نخوابیدی؟
من هم خیلی جدی جواب دادم: نه، اصلن مطمئن نیستم

نسخه‌ی وب‌لاگی امیدرضا: زندگی ساده است. کسی هست. عشق هست. س‌ک‌س هست. پرنده‌ي زخمی هست. و بعد هیچ چیزی نیست. زندگی پسره‌های خوشگل دارد. زندگی با پسرهای خوشگل مشترک و ماجراجویی و بی‌رحمانه است. دو تن شاید در خیابان برگردند و به هم نگاه کنند. برگشت و نگاهم کرد. من هم برگشتم و نگاه‌اش کردم. بعد هم رفتم. چند قدم جلوتر ایستادم و برگشتم سمت او. توی دلم می‌گفتم بیا من را فتح کن. هنوز داشت نگاهم می‌کرد. بعد هم آمد جلوتر و بهم گفت سلام. بعد هم حرف زدیم. بعد هم رفتیم توی پارک نشستیم. بعد سیگار کشیدیم. بعد شماره تلفن‌اش را داد به من. بعد هم من برگشتم خانه و به خودم فحش دادم که چرا هیچ‌وقت بهش زنگ نمی‌زدم. شب زنگ زدم به رامتین و گفتم فردا عصر برویم خیابان پسر دید بزنیم؟

نسخه‌ی وبلاگی رهام: خیابان مثل یه کابوس می‌مونه برام. همه چیز خراب و گند و مسخره است و خدا رفته بودش ددر و من شده بودم گ‌ی. توی همین لحظه‌های زورکی بود که توی دلم قنج رفت و گفتم: وایییییی، چه باحال! ایستاده بود جلوی من و داشت نگاهم می‌کرد. کوتاه بگم که چند دقیقه‌ی مزخرف همین جوری هم‌دیگر را نگاه کردیم و من هنوز هفت تا واحد بیشتر توی دانشگاه پاس نکرده بودم. تو شده بودی عین همین معلم عزیز که اولین بار به من گفته بود گ‌ی یعنی چی. بعد من تصمیم گرفتم همین‌طوری بی‌محلی کنم که کسی فکر نکند که من خیلی آدم مادر و خواهری هستم! چون اصلا خوشم نمی‌آد کسی بهم نگاه این جوری کنه اصلن دیگه نگاه اون جوری‌اش نکردم. خلاصه این‌که امروز خیلی خیابان زور تو زوری بود. بعد هم رفتم به بی‌اف‌ام زنگ زدم که بیاید و بی‌خودی دست به دودول هیشکی نزنم. سر راه از چند نفر از بچه‌های قدیمی فرنچ کیس گرفتم. یک شیشه هم شراب توی کیفم داشتم که شب می‌خواستیم بخوریم
بقیه‌اش را هم که از این جا به بعد را در شرح خبرها خواهید خواند

نسخه‌ی وب‌لاگی همزاد: دوست‌دارندگی و دوست‌داشته‌شدگی باید چیزی شبیه ِ همین روندگی ِ ابرها روی همین خیابان باشند: کندگذر، جذاب، شکل‌پذیر و دیگرشونده، رونده به سویی چیزی پسرانه‌گونه‌گون. همه چیز شبیه نگاه ِ شهوت‌آمیزی شد که آدم به دیگری در خیابان می‌اندازد؛ با هوسی ارضانشدنی و همیشه نصفه‌نیمه. خیابان، لخت‌شدن در حضور ِ‌جمع است و دعوت همین پسر به همخوابه‌شدن در رخت‌خوابی از کلمه‌ها و هیجان‌های توصیف نشدنی. چیزهایی شبیه شکل‌های هندسی، با گوشه‌های نوک‌تیز که آدم مي‌شود به آن‌ها دست بزند، با آن‌ها بازی کند، آن‌ها را گم کند و پیدا کند. خیابان لذت خودآزارانه و خودارضاگرانه‌ی کشف تن است. دست کشیدن، خاراندن و خونی کردن لب‌ها و جوش‌هایی که موقع گاز گرفتن دیده نشده بودند
مساله‌هایی بود که باید به آن‌ها فکر می‌کردیم. صبح از پسر پرسیدم: نزدیک‌ترین ایستگاه مترو کجاست؟

نسخه‌ي وبلاگی ماهی: چه کسی خداوند را به این فکر انداخت که موجودات را از دو جنس نر و ماده بیافریند و آن‌ها را وادارد تا با یکدیگر پیوند کنند؟ نمی‌خواستم با کسی پیوند کنم. می‌خواستم ماهی باشم. رفته بودم عکاسی کنم از نخل‌ها. تمام شب را نشسته بودم کنار ساحل سیگار کشیده بودم و فکر می‌کردم که الان سه روز است که موبایلم را خاموش کرده‌ام. می‌ترسم با کسی حرف بزنم. پسره همین جوری زل زده بود به من و من محل نمی‌دادم و رفتم یک قهوه‌ی تلخ سفارش دادم. قهوه خوردم و موبایل‌ام را روشن کردم و شعر جدیدم را تایپ کردم توی گوشی و سیگار کشیدم و دلم یک قهوه‌ی تلخ دیگر می‌خواست. تو هم همین شکلی بودی. تو چشم‌هایت خوشگل‌تر بود. تو لب‌هایت یک جور دیگری بود. می‌ترسم یک بار دیگر برگردی و نگاه‌ات کنم و ... سفارش دادم یک قهوه‌ی تلخ دیگر آوردند

نسخه‌ی وبلاگی ناجور: چه فریب ابلهانه‌ای‌ست این نگاه روی صورت بالای پیراهن‌ات در این هوای گرم که من هم پیراهن‌ام را درآورده‌ام و با زیرپوش رکابی ایستاده‌ام و برای هیچ چیزی تره خرد نمی‌کنم، حتا برای آب و رنگ و طرح و نقش نگاه تو. آخ آرزو! یکی من را بگیرد! این پیراهن را جر بدهد! تن کوچک و سنگین‌ات را بیرون بیانداز و بگذار جیغ بکشیم. جیغ بزن! ناخن بکش! گاز بگیر! نپوش! چیزی نپوش! هیچ چیزی نپوش! اوه‌ه‌ه‌ه
F u c k your world! F u c k your believes! F u c k your dirty mind!
F u c k every little thing about you!!

نسخه‌ی وبلاگی عالیجاه‌ پژ: نمی‌دانم که حقیقت چیست. نمی‌دانم که می‌خواهم بگویم یا نگویم. نمی‌دانم که می‌خواهم بنویسم یا نه. خطری ... پسری ... دل‌آرامی‌ایی ... شبی ... روزی ... خیابانی ... فغان! نمی‌دانم جرم‌ام چی بود. فقط یک تی‌شرت جدید تن‌ام کرده بودم و قرار بر این بود که من نادیده شوم. اما نمی‌دانم چرا او همان‌طور نگاهم می‌کرد، تاکید می‌کرد که انسانی‌ترین س‌ک‌س در میان پسرهای جهان است. بعد برداشتن قدم‌های بعدی شک کرده بودم. من غرب را ده کیلومتر نزدیک‌تر احساس می‌کردم. در همین هنگام شک کم‌کم رشد کرد. آن قدر که در ذات اقدس‌اش نقوذ کرد که ایستادم. بعد من برگشتم و بهش ... پژ: عزیزم! تو قول دادی بی‌فرهنگ نباشی، پس به کارت برس
ضمنا این وب‌لاگ تا اطلاع ثانوی بسته است و هیچ پست دیگری نخواهد داشت

پیوست: خشایار، چرا فکر کردی من با تو شوخی دارم؟

6 comments:

  1. Anonymous10:57 PM

    تو چقدر خوب با همه شوخی می کنی
    اصلن چرا چشم هایت اینقدر خوشگل است
    فاک سیگارهایم تمام شده
    اصلن تو چرا...آقا این قهوه ی ما چی شد

    ReplyDelete
  2. Anonymous2:17 AM

    هوی عمو! اینطوری که نوشتی خودتی! :-p
    همه اش فقط چهارتا جمله ی دپ توی کل اون وبلاگ بود، بعد توی چهار خط تو هشت تا جمله ی دپ از من نقل شده بود!!! ;-)

    قبول ندارم که این ایده ی خودت بوده :-p
    خدا بگم چه کارت کنه مهدی که این بازی رو راه انداختی! خدا می دونه تا کجا قراره بره! حالا اگه من از کسی ویشکون نگیرم، همه می گن این بچه کونی رو ببین که تو عمرش یکی رو هم نتونسته بکنه (حق دارین چون خبر ندارین خب)!!! :-p

    کلی خندیدم! کلی بهم حال داد ;-)
    عیدی خوبی بود :-*

    سلام

    ReplyDelete
  3. Anonymous8:21 AM

    سر خودم سلامت
    !

    ReplyDelete
  4. Anonymous10:03 AM

    سلام
    با یه داستان کوتاه جدید به روزیم
    پایدار باشید
    www.bayut.blogfa.com

    ReplyDelete
  5. این دفعه که دیدمت یک ناخون جله ازت می گیرم... این جوری نوشتم که غیر مشهدی ها نفهمن می خوام چی کارت کنم
    راستی تاریخ گی وبلاگ نویسی رو می شه به پیش از ویشگون ِهمزاد و پس از آن تقسیم بندی کرد
    راستی من اگه تایپم رو توو خیابون ببینم به یک تکه کوتاه از ترانه شهیار قنبری اکتفا می کنم
    تو بهترین صحنه شو
    برهنه شو
    برهنه شو

    ReplyDelete
  6. Anonymous2:59 AM

    خیلی قشنگ بود.خوب بلدی از زبان مردم حرف بزنی
    www.eshaareh.blogspot.com

    ReplyDelete