Tuesday, January 01, 2013

Eyes Wide Open






تعصب، شعف است وقتی داخل حبابِ تعصب باشی. تعصبِ مذهبی، ایمان است وقتی داخل حبابِ مذهب باشی. تعصبِ کورکورانه‌ی مذهبی، سوگواری است و اندوه، وقتی بیرون از حباب خیره بشوی به تصویری غریبه. «چشمانی کاملاً باز» در سال 2009 میلادی اکران شد و دوربینی است به داخل حباب کشانده شده: حباب اورشلیم (بیت‌المقدس) در محله‌ی اورتودوکس‌ها (سنت‌گراهای متعصبِ مذهبی). اول باید کمی در مورد اسرائیل دانست و اینکه محله‌های این کشور برای یهودی‌ها مثل گذشته‌ی این قوم است: شاخه شاخه و هر شاخه وضعیت و ایدئولوژی و هویت خودش را دارد. سکولارها در قبیله‌ی خودشان هستند و مذهبی‌ها در قبیله‌ی خودشان و هر شاخه‌ی مذهب یهود، قبیله‌ی خودش را دارد. این قبیله‌ها نه براساس خون و نژاد که براساس تفکر مذهبی و تفکر ایدئولوژیک شکل گرفته است.
دوربین تماشاگر را به درون یکی از خشک‌ترین قبیله‌ها هل می‌دهد، در یک روز بارانی، مردی با لباس سنتی مذهب یهود، درب مغازه‌ای را به زحمت باز می‌کند. پدر وی درگذشته و بعد از سوگواری، آمده است تا دوباره به سنت خانوادگی خود در قصابی‌شان ادامه بدهد. روزها کار می‌کند و شب به معبد می‌رود تا مطالعه کنند و بحث کنند و بعد به خانه می‌رود تا در کنار همسر و دو فرزندش باشد، همه‌چیز خوب است تا وقتیکه جوانی در این روز به درخواست وی برای کارگر پاسخ مثبت می‌دهد... البته، این فیلم مضمون همجنس‌خواهانه دارد و این مضمون را در یکی از سنتی‌ترین، متعصب‌ترین و خشک‌ترین بافت‌های جهانِ معاصر، مقابل دید تماشاگر خود قرار می‌دهد.
غریبه‌ترین تصویرهای فیلم برای منِ تماشاگر، صحنه‌های آمیزش دو مرد با قیافه و ریش مذهبی یهود بود. تکان‌دهنده، چون می‌دانی بیرون از دربِ این اتاق،‌ هر دو انسان‌هایی سراپا متفاوت می‌شوند و ماسک‌هایی کاملاً متفاوت به چهره می‌زنند، حرف‌هایی دیگر می‌گویند، واقعیت دیگری را تجربه می‌کنند.
فیلم در کنار هویتِ داستانی خود، مانند اثری مستند در لابه‌لای خیابان‌های اورشلیم پرسه می‌زند، وارد خیابان‌ها و ساختمان‌ها می‌شود، پریشانی این قوم را مقابل چشم تماشاگر خود می‌پاشد. سنگینی فضا، اندوه، احساس سوگواری قدم به قدم وجودِ ببیننده را پر می‌کند و عشقِ دو انسان بهم، درنهایت تبدیل به یک کابوس می‌شود. کابوسی که جامعه با تمامی قدرت خودش جلوی آن می‌ایستد تا هویت قبیله حفظ شود.
البته، برای من «چشمانی کاملاً باز» متفاوت بود از تصویرهای یک فیلم داستانی. این فیلم برای من نگاهی به مدلی از زندگی اجتماعی بود مشابه آنچه به چشمان خودم در تمام سال‌های زندگی دیده بودم: تلاش برای نفس کشیدن در فضایی لبریز از تعصب‌های عقیدتی. البته، مانند انتهای فیلم، من هم پریشان گریختم. دوان دور شدم. رفتم. برای اینکه تا کی می‌تواند به چشمانِ کسی که دوست دارد خیره بماند و به همه، دقیقاً به همه دروغ بگوید؟
فیلم مانند توفانی از مقابل چشم می‌گذرد، کند، با زبانِ عبری که خود خشکی تصویرها را تشدید می‌کند. بعضی‌وقت‌ها سینما مثل آینه می‌شود و داستانی مشابه داستانِ تو را به تصویر می‌کشد. «چشمانی کاملاً باز» را نگاه کردم و بلند شدم، فکر کردم دنیا چقدر کوچک است.


6 comments:

  1. قبلاً درباره‌ی این فیلم خونده بودم ولی خیلی پی‌اش رو نگرفته بودم که گیر بیارمش، حتماً پیدا می‌کنم می‌بینمش
    مرسی بابت معرفی بهتر فیلم :)

    ReplyDelete
  2. البته، ارزش تماشا را دارد و ارزش فکر کردن به این تصویرها را، مخصوصا برای بخش همزادخواه ذهن ما

    ReplyDelete
  3. Bebin hala ke bache khobi shodi o miri hamash film mibini ye bazigar o gargardani hast be name xavier dolan. 22 saleshe o ta hala 3 ta film sakhte ke shahkaran be nazare man.
    I killed my mother
    Heartbeats
    Laurance anyways
    Albate ghol bede ke be tartib bebini mitoni be khobi roshd ide haye ye gargardane javoone gay ro bebini. Man ke kheili dostesh daram.
    In filme ro ham hamon moghe ke omade bod didam, Oon mard ghasabe case man bod :D

    ReplyDelete
  4. البته مادرم را کشتم را دیدم، خیلی جینگول بود، من پیرم یه خورده براش ولی چشم، اون دو تا رو هم می‌بینم. بوس

    ReplyDelete
  5. yasasemoon7:52 AM

    دارم دانلود میکنم امیدوارم خوب باشه وگرنه با سرعت افتضاح نت من فقط سوختگیش واسم میمونه!

    ReplyDelete
    Replies
    1. باید باشه در بین دوستان ایران هم اگر بگردید دنبالش

      Delete