لحظهی زندگی: تو روال معمول زندگی خودت را داری با سوالهای
پوچ زندگی خودت، من کفش جدید ورزشیِ گران و جدید خودم را امروز بپوشم یا نپوشم؟ تا
محدودیتهای بیهودهی زندگی خودت را داری، رفتن به سرِ کار، رفتن به مهمانی
خانوادگی، دیدار با دوستان، نوشیدن آبجو، نگاههای معمولی، حرفها، بازیها،
گذشتنِ وقت. تو باید بروی.
لحظهی گریختن: گفتهای برای خواب میروی اما تو برای دنیای
خودت میروی. تو باید به یک حباب آرامش خودت برسی. میروی و وارد گی بار میشوی و
حالا میخواهی خودت باشی. صبر داشته باش. طول میکشد. باید از ماسکهای زندگی
بیرونات رها بشوی. نفسهای عمیق بکشی. یک کم دیگر مشروب بخور.
لحظهی آشنایی: همهچیز خیلی ساده شروع میشود، خیلی معمولی
پیش میرود، مثل فیلمهای سینمایی، به خودت میآیی و در کنار یک نفر دیگر بیدار
شدهای.
لحظهی زندگی: آدم همیشه فکر میکند زندگی ابدی است در
دستان دوست اما نیست. تا به خودت میآیی تمام شده است. رفته است. او رفته است.
لحظهی اندوه: انسانی ایستاده روبهروی پنجره خیره به منظرهی
بیرون... نه، خیره به منظرهی زندگیاش.
همهی اینها به کنار، اگر فیلم «آخر هفته» را ندیدهاید
ببینید. هرچند خودم در ذهنم آن را «تعطیلات» ترجمه میکنم، تعطیلاتی از زندگی.
توصیفهات از فیلمها بر جذابیت موضوع اضافه میکنه، این یکی رو هم باید گیر بیارم و ببینم
ReplyDeleteمرسی. فیلم فوقالعادهای است این یکی هم
Delete