چشمهای باز من یعنی تو هنوز هم خوابی. همیشه من
باید بیدار شده باشم و وول بخورم توی دستهای تو که یک جای گرم و نرمتر پیدا کنم
توی بدن چاقت – حالا چاق هم که نه، الان که کسی نیست، همه خودیاند، ولی شکم درآوردی ابله – و یک کم دیگر خوابم ببرد و تو سنگین خوابیده باشی
مثل یک مجسمه. وقتی میخوابی چشمهایت یک جوری بسته میشود که واقعا فکر میکنم
نرم شدی. نرم مثل همان روز اولی که دیدمت و درست نمیدانستم وسط این همه جنده کدام
یکی دیت من است. یعنی از آن طرف خیابان احمدآباد که پیاده شدم و خسته از یک روز
مزخرف دیگر، خیابان را رد کردم و آن طرف شش هفت نفر همین جوری ول ایستاده بودند و
زل زده بودند به من. آخه میدونی که من تایپ همه هستم. باید انتخاب میکردم لابد.
البته بعدا که تو آمدی سراغم و پرسیدی حالا نظرت چیه؟ یک لحظه ماندم که نظرم توی
چی چیه؟ هم خودت خیره مانده بودی به صورت من و هم آن پسرهی خل-و-چل که بعدا
فهمیدم خواهرت است و چسبیده به تو و لولوی سر خرمن منِ بدبخت وقتهایی که تو نیستی،
یعنی همان رامتین خپله، دو تاییتان زل زده بودید به من. رامتین عادت دارد هر جا
که مینشیند یک جورهایی میشاشد به سر تا پای من. انگار من ارث بابایش را لیس زده
باشم. که احتمالا هم لیس زدم. من که ته قلبم میدانم این دو تا خواهر بیشتر از دو
تا خواهر با هم ور میروند. یک دفعه هم توی خیابان راهنمایی که ول میگشتیم دهان
رامتین را باز کردم و جیغ کشید – از همان جیغهای کِشداری که میکشد و همه را به این باور میرساند که با این
همه ریش و پشم دختری بیش نیست – چرا میخواهی از دهن من بیرون بکشی که من به آیدین حس داشتم؟ و من فقط یک
لبخند گنده صورتم را پر کرد که داداش ماجرا همین است که شما ما را خر فرض کردی مگرنه
که همه چیز واضحات است. البته من خر که هستم، ولی نه آنقدر خر که شما دو تا خپل
فرض کردید. چقدر خوبه که خوابی. وشگون نمیگیری و جیغ-و-ویق نمیکنی و به سر تا
پای من بدبخت کاری نداری و گیر نمیدهی که چرا به این نگاه کردی و چرا با آن حرف
زدی و این پارتنر قبلیت اینجا چی کار میکند و چرا باهاش ور می رفتی؟ پوووف. کاش
تو هم اوپن-مایند میشدی و میگذاشتی که با خیال راحت همه را بکنم. یعنی اگر میشد
که خوب بود. چند تایی را توی منجم کنار گذاشتم و چند نفر توی اد-لیست تلفنم هستند
که میخواستم بکنم تو یک دفعه آوار شدی روی من و تا به خودم آمدم وصله چسبیده بودی
به من که دوستپسر داری حالا. من؟ دوست پسر؟ ها؟ وقتی آن کوتوله جایش را داد به آن
ترنس بیست سانتی و بعد هم ترنسه گذاشت رفت خارج و دست من توی حنا ماند، بوسیده
بودم این عنوان دوستپسری را گذاشته بودم توی تاقچه آبش را سر میکشیدم هفتهیی سه
مرتبه بعد از سکس. من را چه به پسر نگهداری؟ من فقط دوست داشتم دور هم با دکتر خوش
باشیم و پسرها هم بیایند و بروند و همه چیز محشر باشد و توپ و یکی را هم بکنم. و
بعد یکی دیگه را هم بکنم. همین جوری بکنم دیگه. خدایا چقدر تشنهام. تو هم که خوابیدی
پا نمیشوی یک لیوان آب دست من بدهی که مثلا خیر سرت همسری بکنی. ولی یک جورهایی
خوب است که تو هستی. آدم خیالاش راحت است که دوستپسر دارد و رختخوابش گرم است و
سکسش به راه است و یکی هست توی سر و کلهي هم بزنیم. یکی هست دور هم خوش باشیم. از
یک طرف دلم بدجوری لک زده که بدون گیر دادنهای تو ول بگردم توی خیابان و هی هم
نگران نباشم که این رامتین چی میگوید و آن پتیارهی چاق و دختر لاغرت چی دم گوش
هم میگویند و آدمها چی میشنوند. میدانی آیدین، همه چیز خیلی سادهتر از آن
چیزی است که تو فکرش را میکنی. تو عادت داری زندگی را یک جورهایی سخت بکنی و سخت
بگیری و همهاش نگران باشی. فکر نمیکنی که میشود راحتتر بود؟ بابا بیخیالی را
بگویی و یک نفس عمیق بکشی و دیگه خوش باشیم دور همی، که چی، جمع جمع ِ آخره، پیک
پیک ِ آخر نباشه. هوووم. دکتر دیشب باز چقدر ور زد و تو چقدر عصبی شدی و تمام راه
برگشت هی تو گوشهای من جیغ-و-ویغ میکردی و اصلا فکر نمیکردی که من باید فکر و
ذهنم را جمع کنم و راه را پیدا کنم توی این شهر دراندشت از خیابان سلمانفارسی
خودم را برسانم به خیابان بهار و بپیچم توی کوچهی شمارهی شانزده و بعد دم در خانه
پارک کنم و تو را شوت کنم داخل و قبل از اینکه حس سکسیت غوغا کند بپرم توی رختخواب
خواب باشم و تو چقدر خوب است که خوابی، وقتی خوابی چشمهایت نرم میشود مثل لبهایت
وقتی مهربان میشوی و عن نیستی و دوستپسرم هستی، خوب و خوشمزه و فول-بات. کاش میفهمیدی
که چیز خاصی قرار نیست اتفاق بیفتد. کاش میفهمیدی که همه چیز خوب است. همه چیز سر
جای خودش خوب است. حالا یک کم برو آنورتر و بگذار قشنگ سرم را بگذارم زیر گردنت و
حالا یک کم دیگر بخوابم و گور پدر همهی کارهای که منتظر ماندهاند. صبح که بیدار
شدی چایی هم درست کن و بعد درست و حسابی میکنمت. دوستپسر خوب بابا.
No comments:
Post a Comment