صبح: خیلی ساده
صبح میرسم خانه. هزار کیلومتر را شبانه با اتوبوس راه پیمودم و خوابهای آرام وجودم را پر کرده بود. صبح اولین چیزی که روی میزم دیدم دیویدی پورنو بود و بعد روی دسکتاپم فایل بیانیهی سازمان که جا گذاشته بودم و بعد روی فایلهای اینترنتم پروفایل خودم توی منجم و بعد دیدم که مجله هم فایلاش ولو است جلوی چشم و با خودم گفتم چه خوب، همه چیز را گذاشتی برادر محترم دید بزنند؟ البته وبلاگ هم بود ذخیره شده روی هارد و چند چیز دیگر. برادر محترم از صبح میروند و میآیند و بداخلاق هستند و چیزی نمیگویند. یعنی دیدهاند دیویدی پورنوی گی بنده را؟ میو. من که به روی خودم نمیآورم و هیچی نمیگویم. قبلن هم کلی گند زدهام. این هم رویش. میو. میییییییییییو
غروب: کنت سیلور فور
سیگارم را خاموش میکنم. خیره میمانم به صفحهی کامپیوتر. میزنم یک آهنگ را دوباره پخش کند. جواب ایمیلهایم را میدهم. نمیدانم چی میخواهم. باید راهی شوم. باید زنگ بزنم تاکسی بیاید. بروم ترمینال. سوار اولین اتوبوس شوم. بروم شرق. فکر میکنم که تحمل یک سیگار دیگر را ندارم. اشتها ندارم. نتوانستم ناهار چیزی بخورم. از روز قبلاش بهترم که بیست ساعت را فقط با دو لیوان چایی سر کردم و توی چهل و هشت ساعت فقط سه ساعت خوابیده بودم. امیرعلی میگفت تو زنده میمانی امروز؟ گفتم میز رستوران را که ببینم زنده میشوم. پیتزا دربهدر مثل همیشه پیتزا متوسط دو نفرهی چهار فصل سفارش دادیم با دلستر تلخ. غذایم را مزه کردم و به اولین باری فکر کردم که با رهام به این رستوران آمدیم و پیتزای گنده را خوردیم و من با سس قرمز یک جی بزرگ وسط پیتزا کشیده بودم و همه چیز چقدر خوب بود. سیگارم را خاموش میکنم. نگاه میکنم دودها محو میشوم. به سرم میزند مست کنم قبل از حرکت. حوصله الکل را هم ندارم. حوصلهی هیچ چیزی را ندارم. آهنگ تمام میشود. زنگ میزنم تاکسی میآید. تاکسی توی ترافیک گیر میکند. حوصله ندارم حرف بزنم. خمار روبهرویم را خیرهام و عصر جنوب تهران لبریز از ماشین است. فکر میکنم یک روزی بود که چقدر خوشبخت بودیم. فکر میکنم چقدر خوشبخت بودیم
شب: بازگشت به پشت پردهها
فکر میکنم باید ایمیل بزنم. فکر میکنم باید فایل پست وبلاگم را تمام کنم. فکر میکنم باید دوباره خوردن قرصهایم را سر بگیرم. شده بودم یک تهرانی خوب که صبحاش را با یک مشت قرص شروع میکند و شباش را با یک مشت قرص تمام میکند. چه فرقی میکند چی بخوری؟ مهم این است که چند تا قرص بخوری. آهنگ گوش کنی. یک جوری بخوابی. چه فرقی میکند تنها خوابیدن یا با کسی بودن یا ...؟ توی خانه از خواب بیدار میشوم. شب رسیده است. پردههای قهوی اتاق خواب بیست و چهار متری کشیده است. همه جا کتاب و سیدی و دیویدی و کاغذ ولو است. حوصله ندارم چیزی را مرتب کنم. کتابها و دیویدیها و مجلههایی که آوردم را میریزم روی ستونهای قدیمی. شب بازجویی میشوم. یک ساعت. میخواهی چی کار کنی؟ میخواهی کجا زندگی کنی؟ میخواهی کدام کشور بروی؟ برنامهات چیست؟ درد شقیقههایم را پر کرده بود. مجبور بودم یک سری جوابهای منطقی بدهم. چرا همه انتظار دارند؟ چرا همه فکر میکنند من قرار است یک برنامهیی را اجرا کنم؟ خانه یک جوری شده است انگار منتظر هستند که من بروم. مامان دوست ندارد و اخم میکند. برادرم دارد کارهایش را میکند سربازیاش را رد کند و برود آمریکا. من کجا میخواهم بروم؟ من ... بازجویی میشوم. سرم درد میگیرد. پناه میبرم به امپیتری پلیر. آهنگ گوش میکنم. فکر میکنم آینده ... دلم میخواهد گریهام بگیرد. دلم میخواهد بمیرم. فکر میکنم چرا همه انتظار دارند؟ همه؟ همه؟ خستهام. مثل همیشه خستهام. امشب دوباره شروع میکنم: مثل یک بچه شهری خوب شبام را با یک مشت قرص تمام میکنم. سریالام را از کامپیوتر میبینم و میخوابم. نشستم و یک سری ترجمهی شعر به انگلیسی را تایپ کردم. نشستم و موسیقی انگلیسی گوش میکنم: دیدو دارد با صدای آراماش وجودام را لمس میکند. شب است. یک شب مزخرف در شهری که با تمام وجود از بندبنداش متنفرم
بعدازظهر: رویا
دستهای تو را شبیهسازی میکنم. نگاه تو را. لبخند تو را. فکر میکنم بین دست و پای تو خوابیدهام. شبیهسازی خوب است. رویا خوب است. توی رویا آدم خوشبخت است. توی رویا آدم تنها نیست. توی رویا آدم درد ندارد. رویا خوب است. بیا رویا باشیم. بیا برای همیشه یک رویا باشیم. برای همیشه یک رویا بمانیم. واقعیت نداشته باشیم. بیا هیچ وقت واقعیت نداشته باشیم. بگذار چشمهایم را ببندم. بگذار دستهایت را لمس کنم. بگذار لبهایت نفسهایم را بجود. بگذار توی دست و پای هم بخندیم. یک عالمه بخندیم. رویا خوشبختی است. خوشبختی محض
مي شه توو رويا زندگي كرد و ادامه داد و بيدار نشد و خوش هم بود
ReplyDelete...من خودم يك نمونه ش ام
رویا فریب است
ReplyDeleteآه که چقدر این فریب را دوست دارم
صبح: خیلی پیش میاد از اینا... فرض کن داستان بنویسی و داستانت کلی موضوعات گی داشته باشه و بعدش برادرت که نه، مامانت بخونه اش! خب... منم سعی می کنم به رویم نیارم!
ReplyDeleteشب: دایدو خیلی قشنگه... قشنگه...!
بعد از ظهر: منم با کامنت اول موافقم... ولی باید مواظب باشی که بیدار نشی.
همه ی رویاهام رو دور ریختم یعنی یه چاله کندم و اونها رو چال کردم.عمری با رویاهام زندگی کردم ولی همه رویایی بیش نبودن
ReplyDeleteاین همه کار کردی. یادت رفت آشغالها رو بذاری سر کوچه
ReplyDeleteهوو..م..ا
ReplyDeleteتو همیشه منو به درد میاری
با پژ موافقم
..
میو خان! آدرس جدید منم اگه خاطرت موند اد کن
درود بفرستیم بر مخابرات!ا