جلوی آینه میایستم. کامپیوتر دارد یک آهنگ انگلیسی مزهمزه میکند. حواس پرت یک چیزی میپوشم. نه. مدتهاست موهایم را آرایش نمیکنم. صورتم را دست نمیزنم. فقط کرم لب میزنم که حوصلهی خشکلی لبهای حساس به سرما و خونریزیهایش را ندارم. مزهی شور خون بین نفسها. هوا را ابرهای سرخ پر کرده. برف بارید. من رو به برف نشسته بودم. آرمیا رو به من. آرمیا همیشه یک جوری مینشیند که دیده نشود. من همیشه یک جوری مینشینم که بیرون را تماشا کنم. رستورانهای شلوغ. کافیشاپهای شلوغ. ناامیدیمان را پشت ترکیب لباسهایمان مخفی میکنیم. پشت زیبا بودن. شیک بودن. تک بودن. ناامیدیمان را توی رانندگی توی خیابانها مخفی میکنیم. ناامیدی را توی آهنگهای غمگین میگذاریم، خیره به خودمان. آهنگهای غمگین انگلیسی گوش میکنم. ناامیدی را توی اساماسها فراموش میکنم. توی ول گشتن توی نت. توی دانلود کردن شعرهای آلن کینگزبرگ. توی سکوت. توی فریاد. توی پرینت زدن یک دستهی جدید کاغذ. توی انگلیسی حرف زدن توی تاکسی. توی ... ناامیدی را توی سرما فوت میکنیم. قهوهی داغ مزهمزه میکنیم. ناامیدی را توی لازانیای داغ تماشا میکنیم توی رستوران ایران ایتالیا. جلوی آینه میایستم. هیچ اتفاقی نمیافتد. هیچ چیزی فرقی نمیکند. ناامیدی را میاندازم روی شانههایم، آژانسهای مسافرتی را چرخ میزنم که عید ... عید کجا؟ عید چی؟ هوا سرد شده است. برف بارید. برف هوا را سرد کرد. ما توی هوای سرد قدم میزدیم. هوای سرد که تمام بدن را میلرزاند و من ترسیده بودم از یک چیزی که توی سایههای اطرافم بود، ولی میخندیدیم. من ترسیده بودم از تنهایی که تعقیبام میکرد، ولی گذاشتم دستام را بگیری بین انگشتهایت و نگاهم خیره مانده بود به انگشترهایت. من ترسیده بودم و توی آینه هیچ حالتی توی صورتم نبود. فکر کردم مسواک زدم؟ فکر کردم یک آدامس بجوم؟ فکر کردم ... نشستم پشت کامپیوتر. از پنج صبح. بعدازظهر یک ساعت و خوردهیی میخوابم. یک موقعی یک نفر زنگ میزند بیدارم میکند، مثل هر روز. نشستهام پشت کامپیوتر. شب ... شب ... روز ... شب ... هیچ چیزی فرقی نمیکند. توی نت چرخ میزنم. توی منجم چرخ میزنم. تلفن میزنم. فکر نمیکنم. به هیچ چیزی فکر نمیکنم. انگشتهایم اتوماتیک روی کیبورد میچرخند. فایل ادیت میشود. مقاله نوشته میشود. ایمیل فرستاده میشود. امروز چه روزیست؟ روزنامه میخرم. نوشته شنبه است. روزنامه را نمیخوانم. هیچ چیزی نمیخوانم. هیچ چیزی نگاه نمیکنم. توی آینه صورتم هیچ حالتی نداشت. چشمهایم هیچی نداشت. گریه نداشت. ترس نداشت. دروغ گفتم. توی خیابان نترسیده بودم. توی خیابان هیچ خبری نبود. زمین یخ بسته بود. من دلم بغل میخواست. من دلم انگشتهایی میخواست توی انگشتهایم بازی کنم. من دلم میخواست یک جای دیگری بودم. دلم میخواست یک زمان دیگری بود. دلم میخواست یک آهنگ دیگری بود. چشمهایم هیچی نداشت. توی آینه خودم را نگاه نکردم. دروغ گفتم. توی آینه هیچی نمیبینم. آینه را نمیبینم. صداها را نمیشنوم. من ... من
امشب آمدم از تو حرف بزنم. نفس گرم قهوهی رویال توی صورتم میخورد. توی قهوهات شیر میریختی فکر میکردی چیزی عوض میشود. من آمدم از تو حرف بزنم سدریک. بعد ... بعد سرم گیج رفت. بعد چشمهایم تار شد. بعد چشمهایم پر از اشک شد. بعد صدایم لرزید. بعد هوا تاریک شد. بعد ... بعد انگشتهایم را گرفت. آرمیا گفت رامتین، نمیخواهد حرف بزنی. من دلم میخواست حرف میزدم. دلم میخواست داد میزدم. من دلم میخواست میلرزیدم. من ... من
امشب آمدم از تو حرف بزنم. توی سکوت آناتما گوش میکنم. توی سکوت پرینتهای آلن کینگزبرگ منتظر من هستند. توی سکوت، تاریکی، یک شب برفی، سرما. من توی اتاقم نمیگذارم زمستانها بخاری بگذارند. تابستانها نمیگذارم باد کولر به اتاقم برسد. من دیوارهای اتاقم زرد رنگ است. من اتاقم یک جزیره است. یک قایق است. من شناورم. شناورم. توی هیچی. هیچی. هیچی
منو پرتاب میکنی به
ReplyDeleteدلهره
.
مواظب ما باش
.
هوای ما رو هم داشته باش با این
دیوونه وار نوشتن
.