یک – سیبزمینیها وقتی حمام هستم آبپز میشوند. خیار شورها را آب میکشم و خرد میکنم. پوششاش پلاستیکی کالباس را باز میکنم و آرام خرد میکنم. موسیقی سلندیون اتاق را پر کرده. تنها هستم. محسن بیرون است. سالاد الویه گفته بود دوست دارد. سالاد را درست میکنم. اتاق خالیست. یک جوری خیلی بد خالیست. دلم میگیرد. فکر میکنم از وقتی آمدهام سفر هر روزم شده خیالپردازی. فکر میکنی آدمهایی که خانهشان میروم شوهرم هستم. فکر میکنم الان محسن بیاید چی دوست دارد؟ برایش قهوه درست کردم قبل از رفتن. هوس کرده بود. رفت امتحان بدهد دانشگاه. من ماندم خانه، اصلاح کردم، دوش گرفتم، آشپزی کردم. موسیقی گوش کردم. اساماس بازی میکنم. طلا زنگ میزند، گریهام میگیرد. زندگی من کجاست؟ من کجا هستم؟
دوم – کنار ساحل قدم میزنم. هر بار یک نفر با من هست. اما انگار نیست. موجها را نگاه میکنم. حرفها را گوش میکنم. چیزی عوض نمیشود. رامتین باور کن چیزی عوض نمیشود. ایمیل بازی میکنم همهاش. منجم بازی. توی کافینت منجم باز کردن چقدر اعتماد به نفس میخواهد. آقاههی کناریام زل زده بود به صفحهی من و من با خونسردی داشتم توی منجم میگشتم. چه فرقی میکند آخر سر؟ یک پسر گی میاید توی کافینت. از خط چشم بنفشاش خوشام نمیآید. چرا امیر تلفناش را جواب نمیدهد؟ بابک کی بر میگردد؟ یاشار لابد امتحان دارد. همهاش با استریتها میچرخم. هی دختر نشانام میدهند. هی حالم بد میشود. توی خیابان پسرها را دید میزنم و از دخترها تعریف میکنم. من کجا ماندم؟ من جا مانده. من یعنی چی؟
سوم – باید برگردم خانه. کلید آپارتمان خالی دستم است. خانهی خالی ِ خالی. بدون هیچ کس. بدون هیچ چیز. روز دوم کلید انداخته بودم در خانه را باز کنم، یکی در را باز کرد. سی ساله بود. ریش داشت. انگشتر داشت. لباسهای فشن داشت. قشنگ بود. خیره شد به من. لبخند زدم. لبخند زدم. رد شدم و چیزی معمولی گفتم و چیزی معمولی گفت و رفت. پیراهناش بنفش بود. پسری که توی اتوبوس جنوب کنارم نشسته بود ورزشکار بود. بدناش اسموث بود. خوشگل بود. وحشی بود. پسر بود، واقعی، ترد، جذاب، هوسانگیز. استریت بود، دلم برایش سوخت. میرفت جنوب آب و هوا عوض کند. شورتاش قهوهیی پررنگ بود. پیراهناش نقشهای قشنگی داشت. چرا تهران قحطی پسر شده بود؟ چرا پسرها زمستان که هوا سرد میشود، همهاش عجله دارند؟ چرا همهی خیابان زن بود، آدم بود، همه استریت بودند؟ استریت یعنی چی؟
چهارم – به بچه گرگ میگویم من اگر تهران بمانم میدانی چی میشود؟ میگوید چی میشود. میگویم سه تا اتفاق میافتد. علی از بیخوابی میمیرد از بس من تا خود صبح حرف ميزنم و وول میخورم هی. دکتر وزناش دو برابر میشود، از بس من ناهار درست کنم، با حوصله و خوشمزه. و عکاس ما هر شب بر میگردد خانه، چون میداند یک نفر ظرفها را قبلن شسته. بچه گرگ میخندد. تهران بمانم خفه میشوم. هر ساعت مال یک نفر بودن. بدون سکس. بدون هیچی. هیچی. من اگر تهران بمانم چی میشوم؟
پنجم – من دارم چی میشوم؟ من چی بودم؟ من یعنی چی؟
پیوست: جنوب هوا عالیست. چقدر هوا پاک است. چقدر همه چیز آرام است. جنوب ... عجلهیی برای ترک جنوب ندارم. کی تا حالا دیده یک نفر موقع تسویهحساب سربازی اینقدر بیخیال و آرام باشد؟ من خیلی آرامام. خیلی بیخیال
حالا تا می تونی همونجا که هستی بمون
ReplyDeleteهنوز اول راهی
ReplyDeleteبیا مث من
28
ساله شو
...
جنوب؟خدمت؟سربازی رفتی
ReplyDeletewww.eshaareh.bloghaa.com
سلام . به من بگین از کجا میفهمی که پسره یا پسر دیگری گی هسش؟ از کجا؟ ؟ ؟ از کجا؟
ReplyDeleteسلام، ایمیل دادم بهت 5 روز پیش... نمی دونم رسید یا نه! رسید؟!
ReplyDelete