یک شعر مال هفت سال پیش ... بدون هیچ تغییری ... میبینی چقدر زود میگذرد؟ چقدر زود؟ و من هنوز چقدر تنهاییام، چقدر تنها در این اتاق که هیچ چیزی در آن فرق نکرده است، جز کتابها که بیشتر شدهاند، سیدیها و دیویدیها که آمدهاند، و دستههای بیپایان کاغذ ... چیزی فرقی نکرده است ... رامتین
توجه: ایمیل من از اول تا سوم ژانویه دچار مشکل شده بود. من همیشه جواب ایمیل هایم را می دهم. اگر برایم ایمیل فرستادید و جواب ندادم دوباره بفرستید. ممنون
... دیگر هیچ چیز
صدای واکمنم را آن قدر بالا میبرم
که در وجودم
جز آواز ارواح نباشد
و به هیچ چیز فکر نمیکنم
که اینجا همه چیز آشفته است و افسرده
و میخواهم به دنیا بگویم: خداحافظ
کتابهای دروغ را انباشتهام روبهرویم
و جزوههای مرگ کنار دستم است
و تمام شعرهایی که میشود گریه کرد با آن
در تمام لبخندهای زندگی
همه را گذاشتهام در نزدیکترین نقطه به قلبم
که وقتی لبخند میزنند
آرامتر از سکوت
... اشکها بغلتند بر میانهی دردهایم
آری
آری، همه را جمع کردهام
تمام لباسها که نقاب میشوند میان قدمهایم در خیابان
تمام دستهایم که تهی است
... تمام نگاههایم که خسته است
تمام وجودم را انیاشته کردهام در میان نقطههای بیپایان تنهایی
که میخواهم از تمام زندگی بیرون کنم، خودم را
و تمام نوارهایم را چیدهام چون ردیفی از سربازان
آماده که مرا تهی کنند با صدای مرگ و فریاد
و تمام تمبرها که همه یادگاران تنبل و خواب آلود گذشتهاند
همه را گذاشتهام در کمد سپید
زیر دستههای روزنامه
با تمام آن خبرهاشان
... که میآشوبد و تلخ میکند همه چیز را
تمام زندگیام را چیدهام اینجا، روبهرویم
تمام مرگها و تمام زندگیهایم را نگاه کردم
و دیدم دیگر وقتش است
که لبانم را از هم باز کنم بالاخره و بگویم: خداحافظ
و همه چیز تمام شود
دیگر تمام شود
و دیگر من بروم به آن جا که اخم نمیکنند
که لبخند میزند یکتا و
عدالت هست و
... رحمت هست
بروم آن جا که وقتی میگویند سرخ بدانند چیست
می دانی
این پسر که آدم ها دارند میگویند صورتش زیبا است
این پسر که میخواهند بفشارندش در میان آغوشهای سیاهشان
... این آدمهای پوشالی
این پسر
این پسر تنها است و
در تنهاییاش دارد در درونش گریه میکند
... که شاید دریچههای مرگ جایی باشد
و صدای واکمنم را بلند کردهام
که میکوبد بر هر چیز ضرب آهنگش
... و بر گوشهایم و بر وجودم
و روز باز هم هست و
من باز هم بیدارم
... من باز هم بیدارم
28 / 9 / 1380
ببین عزیزم به نظر من اون دنیا(اگه باشه)هم مثل این دنیا هستش.زیاد برای اونجا صابون به دل نمالید.مگه اون دنیا رو هم ما نمیسازیم؟
ReplyDeleteخوشحال میشم به منم سر بزنید
ReplyDeletewww.eshaareh.bloghaa.com
زود جوون شدی
ReplyDeleteزود پیر شدی
همیشه به خودم میگم یعنی این همه زود ؟
ReplyDeleteممنونم شما لطف دارید
ReplyDeletewww.eshaareh.bloghaa.com
بهترين كاري كه مي توان كرد اين است كه شكل ديگر زندگي را برگزيد
ReplyDelete