این نوشته مطلقن یک داستان نیست
ماهی
پیوست: عکس این پست را رامتین از وبسایت سم فریزر کِش رفته است. لطفن یک سری به این وبسایت بزنید و از گالریهای پسرکُشاش دیدن فرمایید
هوس کردهام یک سالِ تمام، زیر خورشید بنشینم و شرکت سیگار سازی بهمن را به انحصار درآورم، فقط میترسم کبریت کم بیاورم. چرا در جنوب هم هوا آنقدر گرم نمیشود که چوبها خود به خود آتش بگیرند؟ آنوقت هر جایی میشود سیگارهای فیلتر قرمز روشن کرد و آنقدر کشید تا ریهات پیغام
Out of order
بدهد و خودت هم میان دودها چشم بسته راه بروی و توهم بزنی که الان به مقصد خواهی رسید. متوهم شوم که پشتِ دیوارِ مواجِ خاکستری، تو ایستادهای، دست دراز کردهای و میخواهی دستم را بگیری و مرا ببری به خیابانهای شلوغی که نمیدانم کجاست و نمیدانم اسمشان چیست و آدمهایی بگذرند از کنارم که به فندک بگویند لایتر و من برگردم بگویم: یک نفر کبریت ندارد اینجا؟
آمدند دنبالام، گفتند: بدو بیا. گفتم: چه شده؟ کجا؟ گفتند: دریا، غرق شده. رفتم و دیدم که باز ماشو بود و روی شنها غلتیده بود. نای بلند شدن نداشت. فقط سینهاش تند، تند بالا پایین میشد. گفته بودم: حسابی اهلِ غرق شدی، ناخدا. این سومین بار بود که غرق میشد و جان به در میبرد. گفته بود: خیلی وقت پیش تو تورش گیر کردیم کُکُا
اینها را تازه نوشتهام. ماشو میخواهد داستان شود. ناخدا ماشو. دوست دارم مّش آقا رضا هم داستان شود. دَمِ غروبی اگر پشهها بگذارند میشود رفت به کوچههایی که هنوز خاکیاند و صدای اذاناش را شنید. خیلی خوش میخواند. میگویند خیلی وقت پیش شروه هم میخوانده. حالا نمیخواند. ماشو هم بلد است شروه
گفتم: سلام ناخدا
گفت: سلام عامو
من را همیشه همینطوری صدا میزد. یا میگفت کُکُا
گفتم: یه دهن شروه میخوانی ناخدا؟
گفت: الا شروه؟
گفتم: داریم غروب میبینیم، دلم گرفته. هوس شروه کردم
گفت: برم تنبکام را بیاورم، خیام خوانی راه بندازم؟
گفتم: دیگر دلِ خیام نیست، ناخدا
اینها را من گفتهام یا شخصیتام؟ فرق ندارد. من و او نداریم که. ولش! یک سیگار روشن کن، بیا با هم عادلانه دودش کنیم. یک پک من، یکی هم تو. حالا سیگار نیاوردی، نیاوردی خودت ولی بیا. تا نیامدهای بهتر است یکی دیگر روشن کنم و بنشینم روی این صندلی لهستانی که یک شالگردنِ آشنا مدتها است روی دستهاش لمیده. نشانی میدهم صاحبش پیدا شود. راهراه است، هر خطش یک رنگ، سفید، قرمز، سرمهای، نیلی که البته تو به این جور آبی میگویی نفتی و نه نیلی، خب به احترام تو - به هر حال احترام بزگتر واجب است- و به احترام تو نفتی. پیدا نشد، نه؟ خوب، لازم شد در روزنامهی اعتماد ملی آگهی بزنم تا صاحباش پیدا شود. فقط نمیدانم این دودها چرا بیرون نمیروند. سه روز است در دل ام ماندهاند و همهی آدمکهای درونام متوهم شدهاند که پشتِ تمامِ دیوار های مواجِ خاکستری، تو ایستادهای، با تیشرت سفید و شلوار جین، کولهپشتی داری، گردنبند هخامنشیات را بستهای، میخواهی پیشانیشان را ببوسی
از پیش تو که برمیگشتم، در اتوبوس، حسابی سردم شده بود. یکباره دیدم یک شالگردنِ آشنا در کوله دارم. راستی تو نمیدانی چرا گریهام گرفته بود و چرا مردِ بغلدستیام دهانش بوی قرمهسبزیِ مانده میداد؟ حالا چوبها خود به خود آتش میگیرند، چون شالگردنِ تو را بستهام. فقط یک روز بگو، وقتی حرفی که دوست دارم بگویی را خیلی دیر میگویی به این خاطر است که بیشتر ذوقزده شوم، نه؟ ولش! لطفن یکی بلند شود این زیرسیگاریها را خالی کند و ولوم ضبط را هم زیاد، تا بشود شنید آندرا بسللی یک ساعت است چه دارد میخواند
ماهی
پیوست: عکس این پست را رامتین از وبسایت سم فریزر کِش رفته است. لطفن یک سری به این وبسایت بزنید و از گالریهای پسرکُشاش دیدن فرمایید
هوس کردهام یک سالِ تمام، زیر خورشید بنشینم و شرکت سیگار سازی بهمن را به انحصار درآورم، فقط میترسم کبریت کم بیاورم. چرا در جنوب هم هوا آنقدر گرم نمیشود که چوبها خود به خود آتش بگیرند؟ آنوقت هر جایی میشود سیگارهای فیلتر قرمز روشن کرد و آنقدر کشید تا ریهات پیغام
Out of order
بدهد و خودت هم میان دودها چشم بسته راه بروی و توهم بزنی که الان به مقصد خواهی رسید. متوهم شوم که پشتِ دیوارِ مواجِ خاکستری، تو ایستادهای، دست دراز کردهای و میخواهی دستم را بگیری و مرا ببری به خیابانهای شلوغی که نمیدانم کجاست و نمیدانم اسمشان چیست و آدمهایی بگذرند از کنارم که به فندک بگویند لایتر و من برگردم بگویم: یک نفر کبریت ندارد اینجا؟
آمدند دنبالام، گفتند: بدو بیا. گفتم: چه شده؟ کجا؟ گفتند: دریا، غرق شده. رفتم و دیدم که باز ماشو بود و روی شنها غلتیده بود. نای بلند شدن نداشت. فقط سینهاش تند، تند بالا پایین میشد. گفته بودم: حسابی اهلِ غرق شدی، ناخدا. این سومین بار بود که غرق میشد و جان به در میبرد. گفته بود: خیلی وقت پیش تو تورش گیر کردیم کُکُا
اینها را تازه نوشتهام. ماشو میخواهد داستان شود. ناخدا ماشو. دوست دارم مّش آقا رضا هم داستان شود. دَمِ غروبی اگر پشهها بگذارند میشود رفت به کوچههایی که هنوز خاکیاند و صدای اذاناش را شنید. خیلی خوش میخواند. میگویند خیلی وقت پیش شروه هم میخوانده. حالا نمیخواند. ماشو هم بلد است شروه
گفتم: سلام ناخدا
گفت: سلام عامو
من را همیشه همینطوری صدا میزد. یا میگفت کُکُا
گفتم: یه دهن شروه میخوانی ناخدا؟
گفت: الا شروه؟
گفتم: داریم غروب میبینیم، دلم گرفته. هوس شروه کردم
گفت: برم تنبکام را بیاورم، خیام خوانی راه بندازم؟
گفتم: دیگر دلِ خیام نیست، ناخدا
اینها را من گفتهام یا شخصیتام؟ فرق ندارد. من و او نداریم که. ولش! یک سیگار روشن کن، بیا با هم عادلانه دودش کنیم. یک پک من، یکی هم تو. حالا سیگار نیاوردی، نیاوردی خودت ولی بیا. تا نیامدهای بهتر است یکی دیگر روشن کنم و بنشینم روی این صندلی لهستانی که یک شالگردنِ آشنا مدتها است روی دستهاش لمیده. نشانی میدهم صاحبش پیدا شود. راهراه است، هر خطش یک رنگ، سفید، قرمز، سرمهای، نیلی که البته تو به این جور آبی میگویی نفتی و نه نیلی، خب به احترام تو - به هر حال احترام بزگتر واجب است- و به احترام تو نفتی. پیدا نشد، نه؟ خوب، لازم شد در روزنامهی اعتماد ملی آگهی بزنم تا صاحباش پیدا شود. فقط نمیدانم این دودها چرا بیرون نمیروند. سه روز است در دل ام ماندهاند و همهی آدمکهای درونام متوهم شدهاند که پشتِ تمامِ دیوار های مواجِ خاکستری، تو ایستادهای، با تیشرت سفید و شلوار جین، کولهپشتی داری، گردنبند هخامنشیات را بستهای، میخواهی پیشانیشان را ببوسی
از پیش تو که برمیگشتم، در اتوبوس، حسابی سردم شده بود. یکباره دیدم یک شالگردنِ آشنا در کوله دارم. راستی تو نمیدانی چرا گریهام گرفته بود و چرا مردِ بغلدستیام دهانش بوی قرمهسبزیِ مانده میداد؟ حالا چوبها خود به خود آتش میگیرند، چون شالگردنِ تو را بستهام. فقط یک روز بگو، وقتی حرفی که دوست دارم بگویی را خیلی دیر میگویی به این خاطر است که بیشتر ذوقزده شوم، نه؟ ولش! لطفن یکی بلند شود این زیرسیگاریها را خالی کند و ولوم ضبط را هم زیاد، تا بشود شنید آندرا بسللی یک ساعت است چه دارد میخواند
من همیشه از سیگار فراری هستم.بوی سیگار میاد در رو
ReplyDeletewww.eshaareh1.bloghaa.com
ولش! خیلی خوب
ReplyDeleteخیلی خوب
خیلی خوب
بود
خیلی
بود
بود
بود
دستت درد نکنه
باورت می شود که تا حالا متنی اینقدر
ReplyDeleteساده
صمیمی
عاشقانه و تراژیک نخوانده بودم؟
هه
به قول خودت اصلن ولش
سلام.به زودی خدمت می رسیم.فعلن عرض ادبو داشته باش ماهی جان
ReplyDelete