من یک درختم. شاخههایم را پهن کردهام زیر آفتاب، یا ابرهایی که هست، بارانی که میبارد، بادی که میوزد. شاخههایم برگهای کوچک و سبزی دارد که پوست را پر کردهاند. برگها توی آفتاب میدرخشند، زیر باران رویایی میشوند، باد که میزود، یک جوری هوسانگیز میرقصند. برگهایم را دوست دارم. وقتی آفتاب باشد را بیشتر میپسندم، برگهایم یک جوری کسل میشوند و هات، خودشان را ولو میکنند روی شاخهها، این جوری است که کلی پرنده هوس میکنند بیایند پیش من و ما با همدیگر کلی میخندیم
من یک درختم. توی یک جنگل گنده و سرسبز. یک جنگل که راهش را جادو کردهاند. آن سوی جنگل، کوه است و میگویند ورای کوه فقط مه. هیچ کسی نمیتواند از میان مه بگذرد. مه مواظب ماست، مواظب من و تمام درختهای دیگر. درختهای دیگر دوستهایم هستند. بعضی بلند قد هستند، همیشه عاشق باد، که موهایشان هی بهم بریزد و لبخند میزنند. بعضی تنههای چاق دارند و صدای خندهشان قوی است و از ته حلق. بعضی هنوز بوته کوچولوهایی هستند که زیر شاخههای ما دارند بزرگ میشوند. جنگل یک عالمه پرنده دارد. پرندههای جنگل جادویی هستند. همهشان کلی رنگ توی پرهایشان دارند. ما اینجا پرندهی ساده نداریم. ما اینجا حیوانات ساده نداریم. یک جور میمونهای مهربان داریم که همهش آدامس میجوند و پشت سر هم حرف میزنند. من عاشق میمونها هستم، نمیگذارند حوصلهام سر برود. آخر میدانی، همیشه ایستادن و دستها را رو به آسمان بالا بردن، حوصله میخواهد. یک جور هم خرسهای درختی داریم. خرسهای درختی همهش هدفون میگذارند روی گوش و آهنگهای ملایم گوش میکنند و چرت میِزنند. مثل بچه توچولوها هستند. بغلشان میکنیم و لالایی زمزمه میکنیم. وقتهایی که بیدار میشوند، پف کردهاند و خمار و نشئه. ما اینجا مارمولک هم داریم. شیطان هستند و تندتند میدوند. همهش شاخههایم را قلقلک میدهند. کلی دوست هستیم با هم. مورچه هم داریم. همهش دارند از سر و کول من بالا و پایین میروند و در مورد فلسفهی وجود بحث میکنند
من یک درختم. حوصلهام که سر میرود گوشی همراهم را بر میدارم و اساماس میفرستم برای یک دوست. یک دوست میآید پیش من و توی شاخههایم مچاله میشود و شراب سرخ رنگ توی لیوانهای طلایی رنگ مزهمزه میکند و وراجی داریم ما با هم. این وقتهاییست که دلمان گرفته. من هم یک کم شراب سرخ رنگ مزهمزه میکنم. بعد من هم مچاله میشوم توی دستهای یک دوست. بعد دو نفری با یک جور لحن بغض کرده حرف میزنیم و کلی از خاطرههای گذشته تعریف میکنیم، میخندیم، چشمهایمان پر از اشک میشود، همدیگر را ناز میکنیم. بعد هم یکیمان سرش را میگذارد روی شانهی آن یکی و چشمهایش را میبندد. وقتهایی که یک دوست سرش را گذاشته باشد روی شاخهی من، آرام خم میشوم و گونهش را میبوسم. میگویم چقدر سکسی شده و میخندد زیر لب و میگوید آخه گریه کرده. بعد هم خوب خودش را توی شاخههای من مچاله میکند و میگوید چقدر خوابش میآید و من نازش میکنم تا بخوابد. وقتهایی که من سرم را گذاشته باشم روی شانههای او، آرام و بیصدا شروع میکند به یکییکی گرد و غبار گرفتن از برگهای ناز و توچولو و سبز من. بعد هم یک موقعی دو تاییمان میخوابیم. شاید هم یک کم دیگر شراب مزهمزه کنیم و بخوابیم
من یک درختم. بعضیوقتها موسیقی پاپ ملایم گوش میکنم، بعضیوقتها موسیقی بدون کلام، بعضیوقتها هم فقط باد گوش میکنم و چشمهیی که زیر پایم میدرخشد. من یک درختم، یک درخت توی جنگل سحرآمیز، بین درختهای دیگر. ما با هم دوست هستیم. اما هر کدام دنیای خودمان را داریم. ما کلی با هم حرف میزنیم. کلی با هم خوشبخت هستیم. اما یک جور دیوارهای نامرئی بین ما هست. یک جور دیوارهای سرد که همیشه پشتشان خود واقعی ما پنهان میشود. بعضیوقتها شاخهی یکی از ماها سرک میکشد از بالای دیوار، میبیند یک پسر بچهی کوچولو نشسته روی زمین، خودش را بغل کرده، و دارد فکر میکند چقدر تنهاست. آخه ماها خیلی تنها هستیم. ماها با هم دوست میشویم، اما تنهاییمان مال خودمان باقی میماند. ما شبها که میشود تنهاییمان را بغل میکنیم و دو نفری سیگارهای تند میکشیم. تنهایی من تیشرتهای سبز ضایع میپوشد و گردنبندهای برقبرقی میاندازد. تنهایی من قد بلند است. موهایش را از پشت سر میبندد. دوست دارد آب آلبالو با نی توی لیوانهای باریک و بلند مک بزند. تنهایی من توی گوش چپش گوشواره میاندازد و عصرها فروغ میخواند و آه میکشد. تنهایی من عاشق نقاشی با آبرنگ است، یا رنگ روغن. تنهایی من غروب که میشود دستم را میگیرد و دو نفری توی دستهای هم مچاله میشویم و آه میکشیم. تنهایی من پوست روشنی دارد. میخواست مدل شود. ولی تصمیم گرفت برود سفر. تنهایی من و من میخواهیم یک روز دو نفری کولهپشتی برداریم و بزنیم به کوه. میدانی، آخه ما دو نفری خیلی تنها هستیم. خیلی تنها هستیم. و من دلم میگیرد. دلم خیلی زیاد میگیرد
من یک درختم. توی یک جنگل گنده و سرسبز. یک جنگل که راهش را جادو کردهاند. آن سوی جنگل، کوه است و میگویند ورای کوه فقط مه. هیچ کسی نمیتواند از میان مه بگذرد. مه مواظب ماست، مواظب من و تمام درختهای دیگر. درختهای دیگر دوستهایم هستند. بعضی بلند قد هستند، همیشه عاشق باد، که موهایشان هی بهم بریزد و لبخند میزنند. بعضی تنههای چاق دارند و صدای خندهشان قوی است و از ته حلق. بعضی هنوز بوته کوچولوهایی هستند که زیر شاخههای ما دارند بزرگ میشوند. جنگل یک عالمه پرنده دارد. پرندههای جنگل جادویی هستند. همهشان کلی رنگ توی پرهایشان دارند. ما اینجا پرندهی ساده نداریم. ما اینجا حیوانات ساده نداریم. یک جور میمونهای مهربان داریم که همهش آدامس میجوند و پشت سر هم حرف میزنند. من عاشق میمونها هستم، نمیگذارند حوصلهام سر برود. آخر میدانی، همیشه ایستادن و دستها را رو به آسمان بالا بردن، حوصله میخواهد. یک جور هم خرسهای درختی داریم. خرسهای درختی همهش هدفون میگذارند روی گوش و آهنگهای ملایم گوش میکنند و چرت میِزنند. مثل بچه توچولوها هستند. بغلشان میکنیم و لالایی زمزمه میکنیم. وقتهایی که بیدار میشوند، پف کردهاند و خمار و نشئه. ما اینجا مارمولک هم داریم. شیطان هستند و تندتند میدوند. همهش شاخههایم را قلقلک میدهند. کلی دوست هستیم با هم. مورچه هم داریم. همهش دارند از سر و کول من بالا و پایین میروند و در مورد فلسفهی وجود بحث میکنند
من یک درختم. حوصلهام که سر میرود گوشی همراهم را بر میدارم و اساماس میفرستم برای یک دوست. یک دوست میآید پیش من و توی شاخههایم مچاله میشود و شراب سرخ رنگ توی لیوانهای طلایی رنگ مزهمزه میکند و وراجی داریم ما با هم. این وقتهاییست که دلمان گرفته. من هم یک کم شراب سرخ رنگ مزهمزه میکنم. بعد من هم مچاله میشوم توی دستهای یک دوست. بعد دو نفری با یک جور لحن بغض کرده حرف میزنیم و کلی از خاطرههای گذشته تعریف میکنیم، میخندیم، چشمهایمان پر از اشک میشود، همدیگر را ناز میکنیم. بعد هم یکیمان سرش را میگذارد روی شانهی آن یکی و چشمهایش را میبندد. وقتهایی که یک دوست سرش را گذاشته باشد روی شاخهی من، آرام خم میشوم و گونهش را میبوسم. میگویم چقدر سکسی شده و میخندد زیر لب و میگوید آخه گریه کرده. بعد هم خوب خودش را توی شاخههای من مچاله میکند و میگوید چقدر خوابش میآید و من نازش میکنم تا بخوابد. وقتهایی که من سرم را گذاشته باشم روی شانههای او، آرام و بیصدا شروع میکند به یکییکی گرد و غبار گرفتن از برگهای ناز و توچولو و سبز من. بعد هم یک موقعی دو تاییمان میخوابیم. شاید هم یک کم دیگر شراب مزهمزه کنیم و بخوابیم
من یک درختم. بعضیوقتها موسیقی پاپ ملایم گوش میکنم، بعضیوقتها موسیقی بدون کلام، بعضیوقتها هم فقط باد گوش میکنم و چشمهیی که زیر پایم میدرخشد. من یک درختم، یک درخت توی جنگل سحرآمیز، بین درختهای دیگر. ما با هم دوست هستیم. اما هر کدام دنیای خودمان را داریم. ما کلی با هم حرف میزنیم. کلی با هم خوشبخت هستیم. اما یک جور دیوارهای نامرئی بین ما هست. یک جور دیوارهای سرد که همیشه پشتشان خود واقعی ما پنهان میشود. بعضیوقتها شاخهی یکی از ماها سرک میکشد از بالای دیوار، میبیند یک پسر بچهی کوچولو نشسته روی زمین، خودش را بغل کرده، و دارد فکر میکند چقدر تنهاست. آخه ماها خیلی تنها هستیم. ماها با هم دوست میشویم، اما تنهاییمان مال خودمان باقی میماند. ما شبها که میشود تنهاییمان را بغل میکنیم و دو نفری سیگارهای تند میکشیم. تنهایی من تیشرتهای سبز ضایع میپوشد و گردنبندهای برقبرقی میاندازد. تنهایی من قد بلند است. موهایش را از پشت سر میبندد. دوست دارد آب آلبالو با نی توی لیوانهای باریک و بلند مک بزند. تنهایی من توی گوش چپش گوشواره میاندازد و عصرها فروغ میخواند و آه میکشد. تنهایی من عاشق نقاشی با آبرنگ است، یا رنگ روغن. تنهایی من غروب که میشود دستم را میگیرد و دو نفری توی دستهای هم مچاله میشویم و آه میکشیم. تنهایی من پوست روشنی دارد. میخواست مدل شود. ولی تصمیم گرفت برود سفر. تنهایی من و من میخواهیم یک روز دو نفری کولهپشتی برداریم و بزنیم به کوه. میدانی، آخه ما دو نفری خیلی تنها هستیم. خیلی تنها هستیم. و من دلم میگیرد. دلم خیلی زیاد میگیرد
No comments:
Post a Comment