مشهد عجیب است و ناآشنا. شهر مرده است تا شب. یک ساعت بعد از افطار یک دفعه زنده میشود. یک جور زندهگی که خوشت میآید. مثل یک جور زبری که توی لباسهای نو هست و دوست داری. شبها همهش ولو میشوم بیرون. هوا خوب است. لذت میبرم. ششهایم هوای بدون شرجی را راحت نفس میکشند. راحت لباس میپوشم و وقتی بیرون هستم لباسم خیس آب نمیشود. همهش احساس کمآبی ندارم. شبهای شهر خوشگل است و واقعا حس میکنم که توی خانه هستم. خانه را دوست دارم. خانه موقت خوب است. مثل یک بچهی خوب سر به راه میروم و میآیم و از تعطیلات لذت میبرم. انگار همه چیز خوب است. سه روز پیش یک دفعه به سرم زد و از یک مغازهی خرت و پرت فروشی یک انگشتر خریدم، دورش پر است از علامت رپ، وقتی انگشتر را روی انگشت شصتم چک کردم، فروشنده دستهایش لرزید، حول شده بود، وقتی انگشتر را برایم بسته بندی میکرد، بهم ریخته بود، بهم تخفیف داد، بدون اینکه خواسته باشم. شب بعدش وقتی یازده و ربع شب خودم را انداختم توی یک مغازه که داشت میبست و گفتم دو تا از تیل مگسیهایش (طالبی خاص مشهد، سبز رنگ و وحشتناک خوشمزه،) بهم بدهد، فروشنده، پسری جوان، یک کم مِنمِن کرد، وقتی انگشتر را توی شصتم دید، رویش باز شد، کلی خندید موقع حساب کردن. نزدیک یازده میرویم شاتوت، میگویم اول یک چیزی بخوریم و بعد برویم. دو تا انبه بستنی میخواهم. مرد فروشنده موقع درست کردن انبه بستنی خیره است به دست من، یک تیشرت سیاه پوشیده بودم، گردنبند عقیق زرد، دستبند نقرهیی و انگشتر فیروزه روی انگشت کوچک، و انگشتر رپ روی شصت، شب احیا بود. ما بیرون بودیم. با پراید سفید رنگت آمدی و من را از کنار خیابان بلند کردی. قبل سوار شدن سر خم کردن و از پنجره لبخند زدی. سوار شدم و صورتت را بوسیدم. بیهدف راه افتادیم. مثل تمام این هفت سال که بیهدف رفتیم و هنوز میرویم و ... سدریک، من دلم تنگ شده بود. لرزیدم. لبهایت که لبهایم را بوسید لرزیدم. گفتی چرا میلرزی. گفتم: خیلی دلم تنگ شده. سرم را گذاشتم روی شانهت. چشمهایم را بستم. بوی تنت را نفس کشیدم. رفته بودیم توی کوچهی خلوت جلوی پیشدانشگاهی ایستاده بودیم وکلی خاطره بود که توی مغزمان میدوید. سدریک، دلم میخواست مثل بقیهی مردم میتوانستم دستت را با افتخار بگیرم و با هم زندهگی کنیم. سدریک، دلم میخواست تو را میبردم به مامان و بابا معرفی میکردم و میگفتم این آیندهی من است. دلم میخواست توی خیابان، هر وقت دلمان میخواست میپریدیم توی بغل هم. سدریک، دلم میخواست مثل بقیه بودیم. مثل بقیه زندهگی میکردیم. مثل بقیه خوش بودیم. چرا بقیه از ما جدا هستند؟ چرا ما مثل بقیه نیستیم؟ چرا نمیشود راحت بود، چرا نمیشود فریاد زد من گی هستم؟ سدریک، من دلم میلرزد. من دلم میلرزد وقتی توی بغل تو مچاله میشوم و تو هنوز بیخیال لبخند میزنی و لبهایت را گاز میگیری و میگویی دلم گرفت؛ این کوچه چقدر دلگیر است. و من لبخند میزنم. و میگویم برویم شاتوت. میرویم و میگویی هر چی تو میخواهی. و من میگویم انبه بستنی بیاورند. و یک زوج جوان وارد میشوند و خانومه یک لحظه خیره میماند به انگشتر من و زود سر بر میگرداند و من چشم میدوزم به صورت تو و تو سرت پایین است و بستنی را مزهمزه میکنی و خبری نیست، هنوز مثل همیشه، بیهدف، از اینجا، به آنجا. هنوز، بدون اینکه جرئت داشته باشیم سرمان را بالا بیاوریم و بگویم ما هم میتوانیم با هم زندهگی کنیم. میتوانیم همدیگر را خوشبخت کنیم. هنوز ... گونههایت را میبوسم. میگویی زنگ میزنی. از خیابان رد میشوی. رفتهیی. رفتهام. شبهای مشهد هوایش فوقالعاده است، یک جوری است، عجیب و ناآشنا
عکس: عکس خودم توی پارتی خداحافظی دانشگاه. یعنی یک روز میتوانم با خیال راحت سرم را بالا بیاورم و بگویم من یک پسر جی هستم و به زندهگیام افتخار میکنم؟ یعنی یک روز میشود؟ دلم گرفته. خیلی زیاد دلم گرفته
پیوست: سریال «کوییرها مثل بقیهی مردم» فوقالعاده است. روزی دو سه قسمت را میبلعم. عاشق جاستین هستم و مایکل. برایان تمام فکرهای شیطانیام را زنده میکند. تمام خاطرههای گذشته را. ولی مایکل خود من است. خود من. و جاستین، دوست پسری که همیشه میخواستم. خدایا این سریال چقدر زیباست
عکس: عکس خودم توی پارتی خداحافظی دانشگاه. یعنی یک روز میتوانم با خیال راحت سرم را بالا بیاورم و بگویم من یک پسر جی هستم و به زندهگیام افتخار میکنم؟ یعنی یک روز میشود؟ دلم گرفته. خیلی زیاد دلم گرفته
پیوست: سریال «کوییرها مثل بقیهی مردم» فوقالعاده است. روزی دو سه قسمت را میبلعم. عاشق جاستین هستم و مایکل. برایان تمام فکرهای شیطانیام را زنده میکند. تمام خاطرههای گذشته را. ولی مایکل خود من است. خود من. و جاستین، دوست پسری که همیشه میخواستم. خدایا این سریال چقدر زیباست
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteThis comment has been removed by a blog administrator.
ReplyDeleteThis comment has been removed by the author.
ReplyDeleteدلم میخواست توی خیابان، هر وقت دلمان میخواست میپریدیم توی بغل هم. سدریک، دلم میخواست مثل بقیه بودیم......
ReplyDeleteبقیه دارن تو خیابون می پرن تو بغل هم؟؟؟
...
ReplyDeleteشبهای مشهد هوایش فوقالعاده است، یک جوری است، عجیب و ناآشنا
...
یک جوری است
یک جوری
لعنت به تو با این خاطراتت که همون یک جوری منه
کامنت قبلیم پرید
ReplyDeleteخیلی خوب و جالب نوشتی تمام احساست رو به خواننده منتقل میکنی خیلی زیبا توصیف میکنی من که واقعاً لذت بردم
آپم
salam,
ReplyDeletemikham begam khodeto ziad narahat nakon. tooye gharb ham hame ja do ta mard nemitoonan dar jahaye omoomi mesle yek zan o mard ba ham raftar konan. faghat too bazi shahr ha va oon ham dar bazi az manateghesh.
akset ham didam...asheghe oon lab oo locheye nazet shodam (bebakhshid, ama bayad migoftam)
مرسی اما من تو منجم پروفایل ندارم
ReplyDeletePostet , labriz e az khaterehaa bud
ReplyDeleteKhaterehayeh , hameh ,Khososan g haa.
Man chand vaghti hast ke fahmidam hanooz del daram.
حالاحالاها نمیتوانی سرت را بالا بگیری و بگویی من گی هستم. چه برسه با مشهد. (یعنی با این بافت مذهبیای که دارد)، مگر اینکه برایت این مردم غریبه نباشند. به جای اینکه بخواهی آنهادرکات کنن تو آنها را درک کنی.
ReplyDelete