باورت میشود؟ تمام سالهایی که گذشته، هر بار نام زندان را میشنیدی، برایت یک سوال بود که روح آدم در یک چهارچوب مشخص چه میشود؟ و حالا اینجا هستی. باور کردنی نیست. خرد کننده است. میدانی. خرد کننده. اول بار، که در حسن رود، به خیابان نگاه کردی، به اندازهی پنج دقیقه پیاده از جایی که ایستاده بودی، و ماشینهایی که بین رشت و انزلی در حرکت بودند، یک جور دردناکی دلت گرفت. حسن رود دریا دشت. دو ماه، صبحها با بوی دریا بلند میشدی و دو هفتهی اول همه چیز مزهی ماسه داشت. انگار آمده بودی تعطیلات. از پلهها میآمدی پایین و دریا بود و مرغهای دریایی و پرستو و کبوتر و لکلک. پرواز لکلک را دیدی؟ آدم از خنده میمیرد. با آن پاهای دراز و بالهای کج و معوج و هیکل گنده و پرواز ابتدایی که هی بالا و پایین میافتد شکم گندهاش، و آن صورت مغرور بیخیال، مضحک، جذاب و زیبا. وحشتناک زیبا
...
رشت خیابان باز بود. مرتب بیرون بودی. در خیابانهای شهر ول. البته با لباس نظامی. لباس سربازی خاکی رنگ حسن رود را آدمهای بیرون دوست نداشتند. لباس مشکی افسری رشت را چرا. اولین بار که بیرون آمدم کلی بچه کوچولو هی آقای پلیس صدایم زدند و برایم دست تکان دادند. ولی هوا گرفته بود. درختهای کاج نوستالژیک بود، بالاخره که باید برمیگشتی پشت دیوارها
...
سربازی خوش میگذرد. بدجور خوش میگذرد و مزخرف است. جنوب، درها بازتر شد. اینجا افسر هستم. درجه دارم، کارت تردد دارم، نه فقط پادگان خودمان، که تمام دربهای نیروی دریایی منطقه به رویم باز است. خوش میگذرد. کسی وسایلت را نمیگردد. کسی بهت نگاه چپ نمیکند. همه صدایت میزنند جناب سروان. کسی کارت ندارد. زندهگی زیباست. ولی
...
باورت میشود؟ نوستالژیک هر بار که شبکهی خبر یکی از آهنگهای یانی را پخش میکند و چیزی درون دل خرد میشود. ریز میشود. تکهتکه. یک آه درون ششهایم بزرگ میشود و در نفسام بیرون میریزد. باورت میشود؟ پناه بردهام به کتاب. توی این دو ماهی که از آخرین مرخصیام گذشت، حدود پنجاه جلد کتاب خواندم. کلی نوشتم. باز کلی خواندم. باز هم خواندم. زندهگی
...
...
...
موسیقی تند بود، کوبنده، از سینمای خانهگی سامسونگ. پذیرایی نیمتاریک خانهی خواهرم. ما سه تا که آرام توی بغل هم میرقصیدیم. آرام. متضاد با موسیقی. با آهنگ. با فضا. با همه چیز. میخندیدیم. نشانههای بهشت
...
و چند روز بعد من سرباز بودم. تیر ماه دارد تمام میشود. یازده ماه گذشت. یازده ماه واقعا گذشت. یازده ماه گذشت و من هنوز سربازم. برای هفت ماه آینده هنوز سربازم. در یک جور زندان. یک زندان با درهای باز و کلی تحقیر. کلی سنگ. کلی آه. تا اول اسفند: نوستالژیک تمام روزهایی که میگذرد، و کتابها، و موسیقی سحرآمیز یانی
...
...
...
چرا همیشه فکر میکنم
یک کم
یک کم برای دوست داشتن
دیر شده
است
؟
...
...
...
تیتر: نام ترجمهی فارسی «9 داستان» اثر جی دی سلینجر. حدود ده سال پیش کتاب را خواندم. ناز بود. بعدا توی دانشگاه چند تا از داستانها را به زبان اصلی خواندم. مثل متن انگلیسی «ناتوردشت» حال نداد بهم. ولی خوب بود که
...
...
تبریک: بازگشت شکوهمندانهی این آقا و این آقای ناز را به مام وطن تبریک و تهنیت میگویم. بوس
...
...
...
باهام ایمیل بازی میکنید
؟
ramtiin@gmail.com
...
رشت خیابان باز بود. مرتب بیرون بودی. در خیابانهای شهر ول. البته با لباس نظامی. لباس سربازی خاکی رنگ حسن رود را آدمهای بیرون دوست نداشتند. لباس مشکی افسری رشت را چرا. اولین بار که بیرون آمدم کلی بچه کوچولو هی آقای پلیس صدایم زدند و برایم دست تکان دادند. ولی هوا گرفته بود. درختهای کاج نوستالژیک بود، بالاخره که باید برمیگشتی پشت دیوارها
...
سربازی خوش میگذرد. بدجور خوش میگذرد و مزخرف است. جنوب، درها بازتر شد. اینجا افسر هستم. درجه دارم، کارت تردد دارم، نه فقط پادگان خودمان، که تمام دربهای نیروی دریایی منطقه به رویم باز است. خوش میگذرد. کسی وسایلت را نمیگردد. کسی بهت نگاه چپ نمیکند. همه صدایت میزنند جناب سروان. کسی کارت ندارد. زندهگی زیباست. ولی
...
باورت میشود؟ نوستالژیک هر بار که شبکهی خبر یکی از آهنگهای یانی را پخش میکند و چیزی درون دل خرد میشود. ریز میشود. تکهتکه. یک آه درون ششهایم بزرگ میشود و در نفسام بیرون میریزد. باورت میشود؟ پناه بردهام به کتاب. توی این دو ماهی که از آخرین مرخصیام گذشت، حدود پنجاه جلد کتاب خواندم. کلی نوشتم. باز کلی خواندم. باز هم خواندم. زندهگی
...
...
...
موسیقی تند بود، کوبنده، از سینمای خانهگی سامسونگ. پذیرایی نیمتاریک خانهی خواهرم. ما سه تا که آرام توی بغل هم میرقصیدیم. آرام. متضاد با موسیقی. با آهنگ. با فضا. با همه چیز. میخندیدیم. نشانههای بهشت
...
و چند روز بعد من سرباز بودم. تیر ماه دارد تمام میشود. یازده ماه گذشت. یازده ماه واقعا گذشت. یازده ماه گذشت و من هنوز سربازم. برای هفت ماه آینده هنوز سربازم. در یک جور زندان. یک زندان با درهای باز و کلی تحقیر. کلی سنگ. کلی آه. تا اول اسفند: نوستالژیک تمام روزهایی که میگذرد، و کتابها، و موسیقی سحرآمیز یانی
...
...
...
چرا همیشه فکر میکنم
یک کم
یک کم برای دوست داشتن
دیر شده
است
؟
...
...
...
تیتر: نام ترجمهی فارسی «9 داستان» اثر جی دی سلینجر. حدود ده سال پیش کتاب را خواندم. ناز بود. بعدا توی دانشگاه چند تا از داستانها را به زبان اصلی خواندم. مثل متن انگلیسی «ناتوردشت» حال نداد بهم. ولی خوب بود که
...
...
تبریک: بازگشت شکوهمندانهی این آقا و این آقای ناز را به مام وطن تبریک و تهنیت میگویم. بوس
...
...
...
باهام ایمیل بازی میکنید
؟
ramtiin@gmail.com
diruz dame darya budam ..enghad yadet kardam..etefaghan chanta az in parandehaye ajib gharib ham didam ke mesle khola parwaz mikonan..harchand ke lak laki nabud...vali yadet kardam..va khandidam..hesabi...man tanbal shodam ..ye mail bezna lotfan ye kam fohsham bede...mamnoon :D
ReplyDeleteمی دونی که سربازی نرفتم. نمی دونم, چیزی از دست دادم؟
ReplyDeleteتازه حالا الان مثلا من خیلی رو خودم کار کرده ام قوی شدم و لی باز هم اون صحنه ی یرقص سه نفره تون قبل از سرابزی رفتن تو برام اشک درآر بود. کی بر می گردی؟
ReplyDeleteخیلی قشنگ بود و با حس ... خدمتم واسه خودش فیلمیه ها
ReplyDeleteavale asfand...
ReplyDelete