اگر برای این آخرین بار
مقدمه: هر روز صبح از خواب بیدار میشوم، نگاهم میافتد به مودم، روشن است یا نه... لپتاپ را باز میکنم و فکرم این روزها همیشه این است که میتوانی؟ میتوانی یک بار دیگر صفحههایت را باز کنی؟ جیمیلات، وبلاگات و... حق دارم بترسم. یک روز صبح قرار است در همین روزها از خواب بیدار شوم و دیگر نتوانم این صفحهها را باز کنم. قرار است اینترنت ملی باز کنم. صفحههای انتخاب شده باز کنم. قرار است زندگی کاریام به گا برود. قرار است گوگل و ویکیپدیا و چت و فیسبوک رویا بشوند. قرار است اینترنت کابوس بشود. اگر امروز آخرین روز باشد، این آخرین روزم را چه کار خواهم کرد؟ فکر کن امروز آخرین روز است. فکر کن امروز همهچیز تمام میشود. نه در اینترنت، در همهچیز، همهچیز تمام میشود. قرار است یکی از همین روزها صبح از خواب بیدار شوم و همهچیز تمام شده باشد
اول
امروز هوا سرد است ولی دلم میخواهد عصر که شد، بزنیم بیرون و برویم غروب را در پارک ساعی بنشینم و دست همدیگر را بگیریم و من سرم را بگذارم روی شانهی تو و نفس بکشیم و حرف زدن مهم نباشد. دلم میخواهد آدمها را تماشا کنیم و یک موقعی که هوا تاریک شد، سنگین و کرخت بلند شویم و برویم از شیلا غذا بگیریم، ساندویچ و سیبزمینی و پیتزا با دو تا قوطی کوکای یخ. ولی تا عصر هنوز مانده است. فعلاً دلم میخواهد تو را نگاه کنم با چشمهای بسته مچاله شدهی توی خواب. آنقدر نگاهت کنم که لای پلکهای یک چشمت باز شود، غلت بزنی و بگویی بغلم کن. دلم میخواهد بغلت کنم و شانههایت را ببوسم و بینیام را بگذارم زیر گردنت و نفسهای آرام بکشم و دستهایم محکم دور تو حلقه شده باشند. دلم میخواهد خواب تو سنگین شود و تو یک موقعی دوباره خوابیده باشی و من بیحرکت بمانم و نفس بکشم و به هیچی فکر نکنم. به هیچی
دوم
در آخرین روز، هیچچیز خارقالعادهای نمیخواهم. یک روز زندگی آرام میخواهم، تو باشی و نفسهای آرام بکشیم. زندگی را میخواهم که همیشه از ما به شکلی دریغ شده است.
سوم
سه تا آدرس ایمیل دارم. در مجموع کمی بیشتر از ده هزار ایمیل طبقهبندی شده در ایمیلهایم دارم. ساعتها چت. هزاران صفحه نوشته. تمام کارهایم توی این ایمیلها ذخیره شده است. هر سه از حوالی سال 2004 برایم باقیماندهاند. تمام روزهای فراموش شدهام، تمام آدمهای گذشته توی این ایمیلها هستند. وبلاگم هست با تمام یادداشتهایش، البته، البته سال اول این وبلاگ را یک روز که خیلی عصبی بودم دیلیت کردهام ولی بقیهاش هست. صفحهام در فیسبوک هست. صفحهام در منجم هست. صفحهام... نمیدانم چگونه میخواهم به وبسایتهای انگلیسیزبان دسترسی داشته باشم وقتی از فردا صبح دانستن زبان انگلیسی جرم است، یعنی درست مثل دو سال گذشته. نمیدانم چگونه میخواهم کتاب بخوانم و از کتاب حرف بزنم، وقتی کمکم خریداری کتاب هم دارد به جرم تبدیل میشود. امروز آخرین بار است. برای آخرین بار مینویسم. این صفحه را از من خواهند دزدید. تمام صفحههای دیگرم را از من خواهند دزدید. ارتباط مرا با دنیا خواهند دزدید. مرا و تمام ما را از قرن بیستویکم خواهند دزدید. همانطور که کشور را، زندگی را، هویت را، حق و حقوق اقتصادی و قانونی و حقوقی ما را از ما دزدیدهاند. نگاه میکنم و تصویرهای روی مانیتور لپتاپ، چقدر تلخاند و چقدر لبخندم غمگین است
چهارم
امروز آخرین فرصت برای فکر کردن است. امروز آخرین فرصت برای احوالپرسی است. امروز برای آخرین بار صورتها را میبینم و کمی با این و کمی با آن حرف میزنم. امروز آخرین فرصت برای آشتی است و برای لبخند. از فردا صبح همهچیز به سکوت تبدیل خواهد شد
حرف ملی شدن اینترنت که جدیه ولی عمرا زیرساخت هاشو داشته باشن فعلا انقدر صنم هست که همچین یاسمنی توشون گم شده
ReplyDelete