دویدن با آدم چه میکند؟ یا زندگی در شهری به گندگی تهران. برای تو جالب بود که من با کولهپشتی قدیمی اینقدر خوشحال بشوم. برای خودم جالب نبود. وقتی هر روز خدا بخواهد یک کیف دستی دستت بگیری و بیافتی توی این زندگی پرچالهچولهی تهران، خوب مشخص است که کولهپشتی برایت مهم میشود. که وسایلات جا بشود و دستهایت آزاد باشد. اصلا هم مهم نیست که کیف دستی تو چقدر مدرن و باکیفیت و گران باشد. مهم است؟ نه. نیست. خودت هم خوب میدانی
خستهام. از سر کار رسیدهام به خانهی دوست و یک ساعت و نیم پشت سر هم حرف زدیم. چشمهایم میسوزد. میخواستم بخوابم. ولی باید حرف بزنم. مگه نه؟ تا دقایقی دیگر روز جهانی مبارزه با هموفوبیا شروع میشود. هموفوبیا. چقدر کلمهی سادهای است وقتی خارجی تلفظ بشود. فارسیاش چه؟ وحشت از همجنسگراها. وحشت هم داریم؟ نمیدانم. وقتی توی پارک ساعی دست میاندازی دور گردن من و لبهایم را میبوسی، حس وحشتزا بودن را ندارم. باید داشته باشم؟ وقتی توی خیابان بی انتهای ولیعصر دست میاندازیم دور دست هم و راه میرویم، مگر چقدر میتوانیم ترسناک باشیم؟ یا وقتی توی متروی پایان ناپذیر تا کرج، یک هدفون به گوشی موبایل تو باشد و یک گوشی به گوش تو و یکی به گوش من و هر دو کتاب بخوانیم، مگر چه چیزمان ترسناک میشود؟
آدمها وحشی شدهاند. میخواهند به عنوان مبارزه با هموفویا، جیغ و داد راه بیاندازند. توی صفحهی فیسبوک بچهها میخوانم که امروز میخواهند دوستان هموفوبیک خودشان را از صفحهشان بیرون بیاندازند. مبارک باشد. اما اگر چنین کسی هست، چرا با او دوست هستید؟ کسی مجبورتان کرده بود؟ یعنی تا الان رودروایسی داشتید؟
من که در کل این چیزها را نمیفهمم. زندگیام را میکنم. با تو. فعلا برایت قورمهسبزیای پختهام که تا آخر عمرت توی هیچ وبلاگی ننویسی که دلات لک زده برای قورمهسبزی. آنقدر هم نمک زدم که لبخند روی لبهایت باشد. میدانی، کل دنیا هر چقدر که میخواهند هموفوبیک باشند، من به همین امید کوچک زندهام که هر ثانیهی ماندهی عمرم را توی دستهای تو لبخند بزنم
و کسی را هم از صفحهی فیسبوکام بیرون نمیکنم و همانی که هستم باقی میمانم. یک پسر خل و چل با موهای به هم ریخته و لباسهای سادهی رنگارنگ و پوستی سفید که توی هر خیابان این شهر دست میاندازد دور بازوی تو و راه میافتیم و سرمان را بالا میگیریم و هیچ نگاهی مهم نیست. واقعا هیچ نگاه و هیچ حرف و هیچ چیزی مهم نیست. زندگی هست و زندگیمان را دوست داریم. بین همهی کسانی که از ما مثل سگ میترسند
afaarin be to gol pesar.
ReplyDeleteتو که به قول خودت نمی فهمی!
ReplyDeleteیعنی اگر اظهار نظر نکنی می میری نه؟
تو با عشقت فقط بگو و بخند و خوش باش. نشیمنگاه همشون متزلزل باد...
ReplyDelete