معتاد شدم. خودم را توی شکلات، کافیمیکس، و قهوه حل کردم. لیوان لیوان سر میکشم. نمیخوابم. تا میتوانم نمیخوابم و بعد غش میکنم یک دفعه. مثل دیشب که بچهها فکر کرده بودند من مست کردم یا نشئه کردم. نه آقا جان. من نشئهی این چیزها نمیشوم. ها. هیچ. باز هم کابوس میبینم. با تنی عرق کرده از خواب میپرم. ساعت ندارم. بیرون که باشم موبایل هست. توی پادگان زمان وجود ندارد. و چه فرقی میکند؟ من معتادم به چیزهای کوچکی که میگذارد پنهان شوم. کسی من را نمیبیند. کسی احساسم نکند. نفهمد من هستم. جایی باشم جلوی چشم همه و دور از دید. پنهان. گم شده. آخر اگر کسی من را ببیند، با آشفتگیهایم چه کنم؟ تنهاییام را چه شکلی بپوشم که کسی را نیازارد؟ دستهایم را کجا بگذارم، کسی عاشقشان نشود؟ آخر چه جوری بگویم من را همین شکلی که هستم باور کنید. باورم نمیکنند. ایمیل زده بودم به ساقی،گفتم من دروغ نمیگویم، من هیچ وقت دروغ نمیگویم. و کسی باور نمیکند. برایم لبخند ایمیل زد. و تحمل. من ساعتهایم را پر کردم از اعتیاد به چیزهای ساده. یک روز آنقدر شکلات نستله میبلعم که تنام تبدار میماند و داغ. روز دیگر، قهوهی قیرگونهی روسی را سر میکشم و به هیچ چیزی فکر نمیکنم. دیشب آنقدر تخمه خوردم که چشمهایم از شدت فشار خون داشت میترکید. دکتر اگر بود زمزمه میکرد، خودآزاری برهنهی عریان. و من فقط لبخند میزدم و ناخنهایم انگشتهایم را میخراشید
و هیچ چیزی عوض نمیشود
یک شعر دیگر کار کردم. یک کتاب دیگر شروع کردم. یک دسته کاغذ توی لایههای باستانی ساکم پیدا کردم، سه دفتر شعر از تیاس الیوت، به زبان انگلیسی، قرنها پیش پرینت زده بودم بخوانم. شروع کردم به خواندن. ته کمدم یک کتاب فلسفهی ژان پل سارتر به زبان انگلیسی پیدا کردم. مشهورترین و پرفروشترین کتابی که دربارهی او (و البته به کمک خود او) نوشته شده است. دو سال پیش تهران کتاب را خریدم، از تجریش. رامتین، پسره دو سال گذشته واقعا. و چند هفتهی دیگر، کارت پایان خدمت را توی دستت خواهی چرخواند، به امید هیچ، و خودت را پرت میکنی میان تندباد. یک گونی کار عقب مانده داری. یک خروار پیشنهاد کار. هر کسی که تو را میبیند یک پیشنهاد دارد برای آینده. کشورها را جلوی چشمت به صف میکنند. هر کسی میگوید برو یک جا:کانادا، فرانسه، انگلیس، سوییس، نیوزلند، استرالیا ... و من چقدر خستهام. من چقدر خستهام
و هیچ کسی
نمیفهمد
یا به
روی خودش نمیآورد
چه فرقی دارد آخر؟
آخر میدانی. اینکه خودت باشی برای آدمهای دیگر تهوعآور است. چون وقتی تازه خودت را میبینند، نفسشان بند میآید: فقط یک گل آفتابگردان ساده، خیره به آفتاب، و نه به آنها. و این برایشان تهوعآور است. آخر رامتین، ویلای خصوصی هیچ کسی نیست. (نگه نه امید؟) آخه رامتین، عروسک پارچهیی هیچ کسی نیست. آخه رامتین، قلبش میتپه، میتپه. و انگشتهایش گرم هستند، به قول آرین،میشه ازش به عنوان بخاری توی زمستان استفاده کرد. میدانی، رامتین چشمهایش را میبندد. سکوت میکند. توی خودش غرق میشود. میدانی؛ هیچ کس رامتین نیست. هیچ کسی شبیه به رامتین نیست. رامتین، هیچ کس نیست. رامتین، رامتین است. همین شکلی
پیوست: رامتین (نامهای دیگر: رام، رامی، رامین و رامنین) از موسیقیدانان به نام ایران در دوران پادشاهی ساسانیان و هم عصر دیگر موسیقی دانانی چون باربد و نکیسا ست ,او را واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز می دانند[۱] و برخی وی را همان رامین عاشق ویس می شناسند.دکتر معین در فرهنگ فارسی اعلام خود در معرفی رام (رامتین) معشوق ویس چنین آورده است: "آن را نام شخصی دانسته اند که واضع چنگ بوده است. رامتین واژه ای فارسی به معنای آرامش بخش می باشد. برخی بر این باورند که رامتین، خطا شده رامنین است. اسعد گرگانی از رامنین یا رامین نام برده و به باور دکتر معین، رامنین با افزودن یک نقطه رامتین شده است. البته در گواههای دیگری، واژه رامتین که امروزه معمولتر است، دیده میشود. منوچهری: حاسدم خواهد كه شعر او بود تنها و بس// باز نشناسد كسی بربط به چنگ رامتین. فردوسی هم گفته: نشان است او که چنگ با آفرین کرد// که او را نام چنگ رامتین کرد
سلام رامتینِ همین شکلی همین جوری ....
ReplyDeleteیادت باشد بعضی ها هستند که اگر همین جوری نباشی ... چیزی باشی شبیه این همه صورتک ... آن وقت حالشان از ته دل و عمیقاً به هم می خورد
راستی این دیگران کیلویی چند است؟
خوبی رامی ؟ غمگین ننویس . هی هم اصرار نکن که مردم به ت راه و چاه نشون بدن . می فهمی . بیا یکم بخندیم : آقای دانشمند! یه اشتباه املایی در تقریرات حضرتعالی یافتم : کارت پایان خدمت را نمی چرخوانند بلکه می چرخانند
ReplyDelete