Wednesday, November 05, 2008

پسری به اسم رامتین




پنجره ها را می بندم. در باشگاه را قفل می کنم. چراغ ها را خاموش می کنم. روبه روی آینه ی قدی می ایستم. می گویم، همه اش همین است. پسری به نام رامتین. یک تی شرت سورمه یی پررنگ یقه هفت کیپ بدن تنم است. ریشی که دو روز است اصلاح نشده، موهای بهم ریخته ی قهوه یی سوخته، که توی هوای خلیج، کمی شرابی رنگ به نظر می رسد. پلک های خسته که چشم بلوطی رنگ من را در خود پنهان کرده. بی حرکت می مانم یک لحظه. خیره به خودم. کی هستم؟ نیمه شب نزدیک است. سه شنبه است. تمام روز می خواندم و می نوشتم و کارهای نگهبانی هم بود. خسته نیستم. منتظر تلفنم. از مشهد. فکر می کنم، زمان گذشت. یک ماه است جنوب هستم. یک گونی کتاب خواندم. کلی بیرون رفتم. چیزهای جدید کشف کردم. دریا را در پاییز دیدم، در شب هول انگیز بود، من را می خواست، رامتین را با تمام وجودش می خواست، خسته بودم، زنگ زدم به پرستو، کلی خندید و دو هزار کیلومتر دورتر با من صدای خلیج را گوش کرد و باد. فکر کردم الان دارد دست می کشد به موهای بلندش زیر روسری، مثل همیشه. قطع که کردم باز با خودم گفتم این ماه فیش موبایلم خل و چل می آید. گفتم به درک. نفس عمیق کشیدم. فاروق اس ام اس زد که اگه خودم را بدهم به دریا می شوم پری دریایی. گفت دریا شب ش هول داره، کسخل نشوی. قبل اش اس ام اس زده بود که اسمت به هندی می شه رامایانا. کنار دریا راه رفتم، روی ساحل سیمانی و بتنی. باد تند می زد. رفتم قسمت های تاریک، تنهایی. دست هایم را باز کردم و باد بدجوری می زد بین بدنم. بین لباس هایم. می خواستم گریه کنم. زنگ زدم تو را از کلاس کشیدم بیرون صدای دریا و باد را با من گوش کنی. خندیدم و روحم داشت زار می زد. گفتم خوبی. داد زدم که دلم رقص می خواهد. کنار ساحل. بین موج ها. تو نمی فهمیدی. نمی فهمیدی من چی می گویم. پسری را می خواستی که نقاشی کرده بودی. من بوی رنگ نمی دادم. گفتم خوبم. از همان تلفن سیگار نکشیدم. شب قبلش نصف شهر را گشتیم تا من مالبرو لایت پیدا کنم و شروع کردم سیگار با سیگار قبلی روشن کردن و گوش کردن به حرف های یک دوست استریت که از دوست دختر جدیدش می گفت. بعد دوست استریت ساکت شد. گفتم چی شده؟ گفت یک جوری عاشقانه به سیگارت پک می زنی، چیزی نگفت. گفتم می خواهی همین طور عاشقانه ببوسمت؟ خندید. اس ام اس زدم به تو: این چهارمین سیگاری است که با قبلی روشن می کنم، چرا فکر می کنی من نمی فهمم؟ اس ام اس ام نرسید. باران بالای سرمان می بارید، نم نم. توی یک پارک کوچک نشسته بودیم، زیر درخت هایی که اسم شان را هم نم یدانستم، با تو دعوایم شده بودم. خسته بودم. نه با سیگارهای جدید چیزی عوض می شود – مالبرو قرمز را هم امتحان کردم – نه با پسربازی توی خیابان، نه با هیچ چیزی دیگر. هیچ چیزی عوض نمی شود. سردم. یخ. آشفته. برایم مشروب آوردند. گذاشتم توی کمد. یک لحظه باز کردم و عطر انگورهای گیج را بود کشیدم، در شیشه ی کوچک را بستم و گذاشتم توی کمد. خسته ام. فکر می کنم باد می وزد، هنوز هم باد می وزد، ایران یخ کرده و اینجا فصل بهار شروع شده است


3 comments:

  1. Anonymous3:27 AM

    هر وقت از خودت خودت می نویسی من دلم ضعف می بره

    ReplyDelete
  2. Anonymous5:12 AM

    salam dooste aziz
    bade moddat ha shoroo be khoondane weblog kardam
    yadesh be kheir
    ye zamani(1382) man ham weblog dashtam
    "doraahi" esmesh bood faghat 3 bar in hokoomate lanati bastesh
    energym tamoom shod vase az no neveshtan
    vali vaghti mibinam shoma ha hastid lezzat mibaram
    sorry agar finglish neveshtam
    inja fonte farsi nadaram
    movafagho pirooz bashi

    ReplyDelete
  3. پسر ... پسر ... پسر ... نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید / چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید / می فهمم .این کامنت ِ دوراهی رو داشته باشید . کجایی عزیز ِ دل ؟

    ReplyDelete