Thursday, August 21, 2008

سیصد و شصت و پنج روز



صبح‌ها ساعت شش از خواب بیدار می‌شوم
دست‌شویی
سه بار در هفته اصلاح می‌کنم، با کف ریش آبی کم‌رنگ نی‌وِ‌آ که بوی میوه‌های بهاری را می‌دهد و تیغ سه‌تایی ماخ‌تیری ژیلت
صورتم را با اَفترشیو آبی کم‌رنگ انرژی نی‌وِآ مال‌ش می‌دهم
دئودرانت آبی پررنگ 4×8 می‌ِزنم
لباس می‌پوشم
لباس کرم یا سفید افسری. بسته به روزش
اسپری مشکی رنگ آدی‌داس می‌زنم
به دستم کرم قوطی سفید مرطوب کننده‌ی نی‌وِآ می‌مالم
مدادفشاری روترینگ و خودنویس ری‌فورم‌ام را می‌گذارم توی جیب پیراهن
دقت می‌کنم حداقل سه تا دستمال کاغذی توی جیبم باشد
موهایم را مرتب می‌کنم
پاکت سفید رنگ پلاستیکی کتاب‌ها و دفترهایم را بر می‌دارم
چک می‌کنم چیزی اضافه برنداشته باشم
چیزی کم برنداشته باشم
آخرین نفر از کانکس می‌آیم بیرون، آخه ارشدم، باید مواظب باشم همه چیز مرتب باشد
صبح یا توی باشگاه منتظر می‌مانم، یا پای میز تلفن. اگر افسر نگهبان باشم
جلوی حیاط مرکز برای صبح‌گاه به خط می‌شوم
ناخداها می آیند
کلید کتاب‌خانه را بر می‌دارم
کولرها را می‌زنم. چراغ‌ها را روشن می‌کنم. خیره می‌مانم به فضای قهوی قفسه‌ها
به سکوت
کتاب می‌خوانم
می‌نویسم
ترجمه می‌کنم
کسی کارم ندارد
خیلی کم برایم ترجمه می‌آورند
ترجمه می‌کنم به فارسی
قدم می‌زنم، خیلی زیاد
ساعت ده بیسکویت می‌خورم و آب‌میوه
شاید هم قهوه
ظهر‌ها ساعت یک کتاب‌خانه را می‌بندم. پنج‌شنبه‌ها ساعت یازده
نزدیک دو ناهار می‌خوریم
طرف‌های شش بیدار می‌شوم. نگهبان نباشم می‌روم ولگردی
کافی‌نت
رستوران
خانه‌ی دوستان
کتاب‌فروشی
خیابان‌ها
خیلی کم دریا
خیلی کم‌تر سینما
...
شب یازده، دوازده دراز می‌کشم
کلی وراجی داریم قبل از خواب
بعد یک دفعه همه خوابند
سکوت
من شب‌ها بد می‌خوابم
خیره نگاه می‌کنم: به سقف
به تاریکی
به
...
یک وقتی خوابم
...
صبح‌ها ساعت شش از خواب بیدار می‌شوم
حوالی شش

× × ×

سیصد و شصت و پنج روز پیش، اول شهریور هشتاد و شش، سرباز شدم
یک سال گذشت
گذشت
واقعا گذشت
یک سال پیش از میان انگشت‌های گرم و مهربان پرستو و مهدی و مجتبی و سدریک خودم را بیرون کشیدم
جایی بودم جدید
به سوی یک سال و شش ماه سفر
...
یک سال است در سفرم. در این‌جا و آن‌جای ایران. یک سال است می‌روم و می‌آیم و با آدم‌های جدید، جاهای جدید آشنا می‌شوم
من
...
رهام راست می‌گفت. سربازی کمک کرد جلوی عصیانم را بگیرم. نگذارم خودم، خودم را خرد و له و ریز ریز کنم
مهدی راست می‌گفت. که هیچ وقت هیچی را نباید زیادی جدی گرفت
یک سال گذشت و سدریک دیگر نیست، با من نیست
یک سال گذشت و .. شاید شروین هم راست می‌گوید. یعنی می‌شود
؟
یعنی می‌توانیم
؟
شاید مجتبی هم راست می‌گوید، خود را رها کن در زمان که می‌گذرد
یک سال گذشته
همین
الان همین احساس را دارم: فقط همین را: یک سال گذشت
می‌خواهم شروع کنم به خواندن یک کتاب جدید

× ×‌×

در سالنی که آدم‌ها می‌آیند و می‌روند
و اتفاقی نمی‌افتد
مثل همیشه

× × ×

PEOPLE COMES,
PEOPLE GOES,
NOTHING HAPPENS,
THAT'S ABSURD.

SAMUEL BECKETT

پیوست: آقای دوست مستقل شد. رفت تهران. یعنی این هفته می‌رود. کاغذهایش که آماده شوند. یعنی ... برایم اس‌ام‌اس زد دوست‌ت دارم. برایم ... من خسته‌ام. این شش ماه چه می‌شود
؟
بغلم کن
سردم

10 comments:

  1. Anonymous8:24 AM

    یه روز شروع می شه
    یه روزم تموم می شه
    مث بقیه ی چیزا

    ReplyDelete
  2. Anonymous8:39 PM

    مگه شراب دوس نداری؟ می دونی که آب انگور تا شراب بشه صبر و حوصله می خواد. صبور باش پیشی جون

    ReplyDelete
  3. شاید نداره . همه راست میگن . به خدا ! من خودم امتحان کردم که میگم . همه راست میگن

    ReplyDelete
  4. Anonymous3:46 AM

    معمولا پست ها رو آف لاين مي خونم واسه اينه كه كامنت نمي ذارم... ولي مي خونم...:)

    ReplyDelete
  5. Anonymous2:45 AM

    روزنگار هنر از شهریور 1387 برای انعکاس اخبار وب سایت های همجنسگرایان ایرانی آغاز به کار کرد

    http://rooznegarma.blogfa.com
    rooznegarma@yahoo.com
    روزنگار هنر

    ReplyDelete
  6. Anonymous1:22 AM

    رهام راست میگه ... مهدی راست نمیگه ... اگه هیچی رو زیاد جدی نگیری هیچکسم تو رو زیاد جدی نمیگیره ... شروین هم که هیچوقت حرف راست و درست نمیزنه ... مجتبی تا حدودی راست میگه ... بستگی به موقعیت داره

    ReplyDelete
  7. Anonymous5:54 AM

    بوی میوه های بهاری
    بهار میوه ندارد
    گل دارد
    اما تو بگو بوی گل ِ طالبی اصلن
    مثل بوی گل ِ طالبی دو سه پست قبل
    ....
    اینقدر به خودت می رسی، گربه نخوردت
    :-p
    ...
    چه سربازی ِ پرخرجی
    ...
    روترینگ را از وقتی 10 سالم بود دوست داشتم.
    از آن به بعد همیشه یکی داشته ام
    آبی
    سفید
    سفید
    سفید
    ...
    خوش به حالت که کسی کارت ندارد
    خوش به حالت که به جای دو سال تلف شدن وقتت
    مثل من که تلف شدم
    دو سال می خوانی و می نویسی
    ...
    خانه ی دوستان
    مرا هم با خودت ببر
    ...
    بغلم کن
    ببوس
    زیاد ببوس

    ReplyDelete
  8. Anonymous10:23 PM

    آقاي دوست كه برود مي شود گشت و يك آقاي دوست ديگر پيدا كرد. مي شود نشست و هي غر زد كه چرا آقاي دوست دارد مي رود و هي آه كشيد. مي شود هم مثل من بيايي اينجا و چرت و پرت بگي!!

    سلام

    ReplyDelete