Tuesday, July 30, 2013

دو مردِ عاشق




اگر همین الان بپرسم،
آیا شاهزاده‌ام خواهی بود؟
بعد دیگر زره‌ات را رها خواهی کرد؟
وقتی بازم می‌کنی
تمام قدرت‌هایم به حرکت درمی‌آیند
همان‌طور که خودت می‌خواهی ببینی
تمام عمق‌های وجودم واقعی است
وقتی بازم می‌کنی
تمام قدرت‌هایم به حرکت درمی‌آیند
احساس واقعی بودن خواهم کرد
عاشق‌ات خواهم بود
وقتی به چشمانم می‌نگری
خطری درونشان است
وقتی مرز را می‌بینم
دیگر نمی‌توانم
پنهان کنم
می‌بینم که می‌دوم
می‌دوم
از تو تا تو به تو
عشقی عجیب در درون است
بلند می‌شود
و بلندتر و بلندتر
و بلندتر
و بلندتر
خطری است که دیگر نمی‌توانم پنهانش کنم
همین کسی که هستم، این، همین که هستم،
همین که هستم،
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
باید سر پایت بلند بشوی، باید به آفتاب باور بکنی،
باید سر پایت بلند بشوی، عشقم، باید کمک کنم
آزاد بشوی،
عشقی غریب در درون است
بلندتر می‌شود
و بلندتر و بلندتر و بلندتر
خطری است که دیگر نمی‌توانم پنهان‌اش کنم
همین کسی که هستم، همین که هستم،
همین که هستم،
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!
من عاشقم!

ما فقط دو مرد هستیم،

عاشقِ همدیگر.

No comments:

Post a Comment