ابرهای آویخته بر رصدخانه آویخته به من با چشمهایم
حرکتهایم آغوشهایم نفسنفسزدنهایش
آویخته بر این ابری آسمانِ شب
مرا از خودم شستن
آسوده به کناری آویختن
قدمزنان به سراغِ دیگری رفتن
شب در صبح در زمین بر آسمان
آویخته در کناری ماندن
راهروهای زندگی را ندویدن
سوالی نمانده است
اینجا سوالی باقی نمانده است
شب بر غلتک هیچ میچرخد بر هیچ
یک نفسِ عمیق
یک نفسِ عمیقم
No comments:
Post a Comment