چشمهایم را باز کردم و آفتاب صبح توی صورتات بود جایی درست کنار دستهی موهای قهوهیی و نفسهای آرام میکشیدی. صورتت سمت من بود. دوست پسرت آرام ول شده بود آن طرف و تکان نمیخورد عین یک تکه سنگ. نگاهات کردم تا دقیقهها گذشتند و تو تکان خوردی و حوصله نداشتی. گفتم آن طرفتر بخوابیم که آفتاب توی صورتت نباشد. آمدی بین دستهای من. خوابیدی. بعد زمان گذشت. بعد بیدار شدی. بعد جایمان را عوض کردیم. بعد چشمهایم را بستم. و نفسهایت را حس میکردم زیر دستهایم. آرام بودی
چشمهایت را باز کردی و نشستی روی زمین. گیج بودی و هنوز نه صبح بود و ما تازه سه صبح ول شده بودیم توی رختخواب. تنت خمار بود. من بیدار بودم. مهم نیست چی باشد. صبحها هشت و نیم صبح به بعد خیلی بد خواب میشوم. هشت و نیم صبح به بعد نگاهت میکردم. کسالت صبحمان شد اینکه برویم سراغ دوست پسر تو و اذیتاش بکنیم. گازش بگیریم. انگشت توی پهلویش بغلتانیم. بخندیم و لیسش بزنیم. دست بکشی و بعد با هم پوست پشتش را و شانههایش را تشریح بکنیم. آرام بودی
میخندیدی و دوست پسرت چرخید و گفت شما دو تا چقدر پُر رو شدهاید و بعد دوباره خواباش برد. روی تو دراز افتاده بود. بلند شدم آب بگذارم چایی درست بشود. برگشتم و دوباره حس شر وجودم زبانه میکشید. چرخیده بودید. بعد خم شدم تا گونهی تو را ببوسم. موهایم از روی سر تو رد شد و توی صورت دوست پسرت ول شد. آی متنفر است مو روی پوست صورتش را قلقلک بدهد. بلند شد و چیزی گفت و رفت دستشویی. خمار و منگ. تو خندیدی. آرام بودی
چایی خوردیم و نان بستهبندی و خامهی پگاه و عسل و کره و پنیر، و سوسیس و سیبزمینی و قارچ یخ کردهی دیشب. فقط چند تا خل و چل مثل ماها خیلی آرام مینشینند و ساعت ده و نیم صبح این ترکیب و عجیب و غریب را آرام و خونسرد لقمه میزنند و میخورند. بعد من و تو جلوی لپتاپ نشسته بودیم و کاغذهای کارها ول بود روی زمین. جدی به توضیحها گوش میکردی. آرام بودی
تاکسی توی هوای گرم پیش از ظهر اوج میگیرد. باد موهایم را توی صورتم ریخته. روی کل صورتم. با یک دست دستهیی را عقب زدهام و بیرون را نگاه میکنم خیابانهای شهر چقدر برایم ناشناس شدهاند. تاکسی عوض میکنم. پنجره را بالا میزنم و باد موهایم را ول میکند. شلخته اطراف سرم را پر کردهاند. آرام شدهام
دیشب کابوس ندیدم. فقط همهاش از خواب میپریدم و مطمئن میشدم تو به فاصلهی یک دست دورتر خوابیدهيی دست انداخته دور سینهی دوست پسرت. خانه ناهار آماده میکنم. مهمانها میآیند و میروند. وبسایتها را نگاه میکنم. کسل ولی آرام. بعدازظهر میخوابم. کابوس نمیبینم. ولی واقعا میخوابم. آرام بودم
توصیفی از یه زندگی روزمره بود..کسل ولی آرام!
ReplyDeleteیوسف
خوبه که می نویسی باز
ReplyDeleteبوس