همین مطلب را در وبسایت شهرگان، متعلق به مجله شهروند در ونکوور کانادا بخوانید.
توضیح: رامتین شهرزاد، مترجم، روزنامهنگار و
وبلاگنویس همجنسگرای ایرانی است. این روزها، در کانادا زندگی میکند اما پیش از
این، برای نزدیک به دو سال دوران پناهندگی را در کشور ترکیه گذراند. «دفتر تبعید و
فراموشی»، جدیدترین دفتر در حال نگارش اوست و «دستهای پسربچههای تنها» یکی از
شهرهای این دفتر. در این شعرها، او سعی میکند بدون هیچ رودروایستی در مورد زندگی
پناهندگی بنویسد. پیش از این «انتشارات گیلگمیشان» در کانادا، ایبوکهای او را
منتشر کرده بود. مانند مجموعه 5 جلدی «آثار نمایشی سارا کین»، دفترهای شعر «فرار
از چهارچوب شیشهای»، «قایمباشک ابرها» و «راکاندرول». کتابهای اینترنتی او را
از این لینک دریافت کنید:
دسته پسرهای تبعید خستهاند کلافهاند همیشه نگراناند
نمیدانند دیگر چه کار میتوان کرد
آنها را گذاشتهاند داخل یک شهر یک گوشه ترکیه
گفتهاند خوش باشید و رفتهاند
دم در فقط گفتهاند امضاهای پلیس فراموش نشود
انگار عروسکهایت را گذاشته باشی داخل کمد و
در را بسته باشی و
خیالات هم راحت باشد اوضاع مرتب است
بعضیوقتها هم آنها را به صف کنی، چیزی عوض نشده باشد.
دسته پسرهای همجنسگرای تبعید مانده است باید چه کار کند
جمهوری اسلامی ایران چشمهایش را بر وجود آنها بسته است
جمهوری ترکیه بهخاطر آنها پز میدهد به سازمان ملل متحد
ولی
در عمق وجودش از آنها متنفر است
در شهر هم ملت ترک چپچپ فقط نگاه میکنند
توی دنیزلی توی اسکیشهیر توی کایسری و توی مرسین
از همدیگر مردم میپرسند، مگر همه ایرانیها بچهکونی
هستند؟
آنها نمیدانند ایران درهایش را به روی پسرهای همجنسگرایش
بسته است
نمیدانند اینجا هم فقط لای پنجره کمی باز است.
ملت ترک فکر میکنند پسرهای همجنسگرا به خرج آنها در ترکیه
زندگی میکنند
آنها داخل یک حباب گیر افتادهاند، یک حباب گنده که پسرهای
همجنسگرا هم توی آن
دستوپا میزنند تقلا میکنند میخواهند فرار کنند ولی نمیدانند
چطور فقط
میدانند باید یک کاری کرد.
دسته پسرهای همجنسگرای تبعید شده است درست مثل دسته جانور
افتاده به جان خودش، به جان بقیه، به جان زمین و زمان و
زندگی
اینجا پسرهایی هستند در کنار هم و از همدیگر متنفر
دستهدستههای کوچولو که با هم خوش هستند و از بقیه دستهها
بد میگویند
همیشه هم فکر میکنند بقیه دروغ میگویند، بقیه نقشههایی
در مورد آنها میکشند،
بقیه پشتِ سر آنها حرف میزنند برای همین پشت سرِ همه حرف
میزنند،
همیشه هم میترسند پسرهای استریت بیایند کنارشان باشند
همیشه فکر میکنند ما کیسهای طلایی پناهندگی هستیم
همه هم به ما حسادت میکنند همه هم به میخواهند جای ما باشند
و آرزوی پسرهای استریت را در آغوشهایشان میبینند.
خستهاند، به جان هرچه دم دستشان برسد میافتند
بلند صحبت میکنند سر
همدیگر داد میکشند
به چاق شدن مفرط یا به لاغر شدن مفرط خودشان ادامه میدهند
اینجا حدِ میانی وجود ندارد اینجا یا افراط است یا تفریط
راه میانهای وجود ندارد
بیشتر تکان نمیخورند جلوی کامپیوترهایشان جلوی تلویزیونها
جلوی دیوار بیحرکت ماندهاند
بعضیوقتها مثل دستهای زامبی راه میافتند
دستها توی جیب سرها پایین افتاده توی خیابانها جلو میروند
فکر میکنند زندگی پناهندگی است دیگر، همین است و همین است
فقط.
محدودشان کردهاند حالا
خودشان هم به این محدودیت اضافه شدهاند
حالا محدودیت سنگین شده است رویشان افتاده است کلافهشان
کرده است
همیشه هم فکر میکنند باید از بقیه پسرهای همجنسگرای
ایرانی دوری کرد ولی
چارهای به جز همراهی همدیگر ندارند
شدهاند یک دور باطل این پسرهای همجنسگرای تبعید
به امید کشور سوم از خواب بیدار میشوند فکر میکنند آینده
در یک کشور دیگر آزادی است
به این امیدواری میخواهند همدیگر را میکنند غذا میپزند و
از پشت پنجره، در سکوت محض،
آه میکشند و انتظار میکشند و انتظار میکشند.
سلام. به وبلاگ من سر بزنید:
ReplyDeletehamjensgerai.blogspot.com